کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک گفتم: +تموم شد؟ _بله تموم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دوم
گفتم:
+بله. حتما.
_آقای سلیمانی، لخت خون های زیادی که در مغز خانومتون هست کار ما رو با مشکل روبرو میکنه. راستش من بعضی از مریضارو میفرستم سمت یکی از پزشکان طب سنتی وَ ایشون با زالودرمانی خون های لخته شده سربیمار و طی یک بازه زمانی نسبتا طولانی بیرون میکشه. من بیمارانی رو سراغ دارم که به سرشون ضربه وارد شد و به کما رفتن اما به لطف خدا مجددا احیا شدن، اما به دلیل اینکه در سرشون لخته خون بوده گاهی مثل همسر شما بیهوش میشدند یا خودشون و بین مرگ و زندگی میدیدند. راستش از طریق زالو درمانی خوب شدن. چون من کمتر مریضی رو میفرستم زیر تیغ جراحی. خودم مسلمونم، اعتقادمم به طب اسلامی بیشتره تا طب امرزی.
+درسته.
_میخوام بهتون بگم، مشکل همسرتون نه با عمل حل میشه، نه با زالو درمانی که لخته خون سرش و بکشیم بیرون. درصد زنده موندن همسر شما زیر تیغ جراحی بنده یا هرکسی دیگه، زیر 5 درصد هست. بزار این چندوقت و راحت زندگی کنه. متاسفم که دارم اینطور میگم. از همه مهمتر این که مغز همسرتون اسیر تومور هم شده.
+وای بر من.. دکتر چی میگی شما !
_متاسفم !!
+ توموورررر !!!؟؟؟؟
_بله.. تومور !
+مگه میشه همزمان!
_اندازه این تومور میگه خیلی وقت نیست که ایجاد شده، شاید چیزی حدود 5 ماه. یه سوال.
+بفرمایید.
_همسرتون در پنج ماه اخیر وضعیتشون چطور بوده؟ فراموشی یا تندخویی داشتند؟
+بله.. همسرم به شدت حافظه قوی داشتند اما این چندماه اخیر شاید ده ها بار پیش اومد خیلی از مسائل و فراموش میکرد. من برام عجیب بود. تندخو شدنش هم زیاد شده بود. چندشب قبل به شدت بحثمون شد به خاطر رفتارهای تندش. از طرفی خواب های ایشون بالای 9 ساعت شده!
_تموم این مواردی که گفتید علائم اون تومور و ضربه ای که به سرش وارد شده هست. اما سوال مهمتر، دلیل ضربه به سر همسرتون چیه؟ خدایی نکرده تصادف کردند؟ یا کار شما بوده؟ ببخشید اینطور پرسیدم.
+بخدا من به سرش ضربه ای وارد نکردم. تا به حال اصلا دستم روی همسرم بلند نشده.
_خداروشکر... ببینید، من اسکن رو مورد بررسی قرار دادم، متاسفانه بابت یک ضربه ای که من نمیدونم برای چه بازه ی زمانی هست، جمجمه ی سر خانوم فاطمه زهرا محمدی که همسر شما هستند یه تَرَکِ ریز داره. دلیل جمع شدن لخته های خون فقط میتونه اون باشه.
+دکتر من الآن باید چه خاکی به سرم کنم!؟
نگاهی بهم کرد گفت:
_آقای سلیمانی، بهتون گفتم که، متاسفانه راهی نداره.. این تومور کارو زده خراب کرده.. اگر فقط اون ترک و خون های لخته شده بود، میشد براش فکری کرد، اما این توده ای که ایجاد شده دست مارو بسته.. به شدت این توده داره رشد میکنه.
خیلی ناراحت بودم و غصه میخوردم.. گفتم:
+ببخشید من چطور میتونم پروفسور سمیعی رو ببینم ؟
_ایشون ایران نیست. احتمالا تا 7 ماه آینده هم به ایران تشریف نمیارن. درحال حاضر در اِمریکا هستند. البته عذرمیخوام اینطور میگم، شما آزادید هر تصمیمی بگیرید، اما بنده یکی از شاگردان پروفسور هستم که با دستور مستقیم ایشون در این بیمارستان مشغول فعالیتم. شک نکنید خدمت ایشون هم ببرید همین حرفارو به شما میزنند.
کلافه شده بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم... دیدم فاطمه داره به گوشیم زنگ میزنه.. جواب ندادم. پیام داد:
«کجایی پس؟ اعصابم به هم ریخته دیگه توی ماشین از بس تنها نشستم.»
نوشتم:
«دارم میام فدات شم.»
با ناراحتی و سردرگمی به دکتر گفتم:
+پس الآن این داروهایی که نوشتید چی؟ همش الکیه؟
_نه اصلا الکی نیست؟ اون داروها بیمارتون و آروم میکنه. حواستون باشه نباید عصبی بشه. نباید غصه بخوره. سعی کنید کنارش باشید.
خیلی سختم بود این سوال و بپرسم.. اما تموم نفسم و داخل سینم جمع کردم. گفتم:
+دکتر! نهایتش چندماه دیگه؟
دکتر سرش و انداخت پایین و با ناراحتی گفت:
_ اگر شیمی درمانیش و مرتب و دقیق انجام بدید، شاید تا شش ماه الی 9 ماه دیگه زنده باشه. شایدهم معجزه ای رخ بده خوب بشه.
وقتی اینطور گفت دنیا روی سرم خراب شد. دلم نمیخواست دیگه چیزی بشنوم! مجبور شدم از دکتر خداحافظی کنم. اومدم بیرون رفتم پایین سوار ماشینم شدم. سعی کردم جلوی فاطمه زهرا ناراحت نباشم. استارت ماشین و زدم برگشتیم سمت خونمون.
بین راه با خانومم شوخی میکردم، اما زیاد توجه نمیکرد. وقتی رسیدیم خونه زنگ زدم خواهرش مهدیس اومد پایین فاطمه رو برد بالا. بهش سپردم خونمون بمونه. چیزی هم به خانوادش نگه. همین الان که دارم مینویسم، وقتی یاد اون روزها که می افتم بغض خفم میکنه. خیلی سخته با چشمت ذره ذره آب شدن همسرت و ببینی!
یک هفته از این اتفاقات گذشته بود که قرار شد بهزاد و دختر حاج کاظم مریم خانوم برن گروه خون.فاطمه با این خبرها خیلی خوشحال بود اما من به زور میخندیدم تا کسی دردم و نفهمه.
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar