هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
_نمیزارم این وصلت سر بگیره!
محسن برای اولین بار بهم خیره شده بود و مانعم میشد و من فقط میخواستم همه چیو بهم بزنم!
_اگه نمیدونستی بدون من جلو پسرای مدل تو تفمم نمیندازم چه برسه به اینکه بخوام باهات ازدواج کنم!🤬
و این بار با شل شدن دستاش تونستم خودم و از بندش خلاص کنم و خیره تو چشماش ادامه دادم:
_حالا تو میری همه چی و میگی یا من برم...؟
http://eitaa.com/joinchat/1645871120C4959f5f80b
تازه شروع شده #پسرمذهبی #دخترقرطی❤️🙊
#پارت_14
برگام ریخت با این حرفش!
قشنگ نم لباسمو حس میکردم،
بوی لو رفتن بدجوری به مشام میرسید که پوزخند تاسف باری بهم زد و از کنارم رد شد و رفت!
از طرفی لباسم جر خورده بود و نمیتونستم برم دنبالش تا بگم قضیه چیز دیگه ای بوده و از طرف دیگه دلم نمیخواست فکرکنه من دزدم!
مونده بودم چه خاکی بکنم تو سرم که دل و زدم به دریا و دوییدم دنبالش و صداش زدم:
_آقای ..........
http://eitaa.com/joinchat/1645871120C4959f5f80b
تازه شروع شده #پسرمذهبی #دخترقرطی❤️