روستایی را از داعش پس گرفته بودیم
اما درگیری هنوز هم ادامه داشت
همه پشت خانهای سنگر گرفته بودیم
از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره و آتش میبارید
نمیشد از جایمان یک لحظه جُم بخوریم
باید حالا حالاها آنجا می ماندیم
وقت نماز ظهر شد
محسن بیخیال گلوله و خمپاره ایستاد به نماز
دو تا از بچههای سپاه قدس گیر دادند بهش که الان وقتش نیست
محسن اما عین خیالش نبود
بِهشان گفت:
می خوام نمازم رو اول وقت بخونم
شما کاری به کار من نداشته باشید
ایستاد به نماز،توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش...
#شهیدمحسنحججی
✅ زُبدگان مومن انقلابی
@nghelabibman