فراموش نکن
تمام سرمایه زندگیت
دعای خیر #والدین است
اعجاز جمله معروفشان
دستت به خاک بخورد
طلا شود
را دست کم نگیر
کمترین قدردانیت این
است که دوستت دارم هایت
را از #پدر و #مادر دريغ نکنی..
@niki_be_valedein
✅چشم انتظاری #والدین پس از #مرگ
#سخن_بزرگان
☘️ آیت الله سیدعبدالله جعفری(ره) ، از شاگردان علامه طباطبایی(ره) ، با وجود کهولت سنی که داشتند برنامه شان این بود که هر هفته یک روز را کنار قبر #مادرشان می روند و روز دیگر را در کنار قبر #پدرشان حاضر می شدند.
🍁 در یکی از روزهای سرد زمستانی به ایشان عرض کردم: هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می دانید امروز از رفتن به قبرستان منصرف شوید.
💐 فرمودند: « ... این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندانشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می باشد که آن ها به زیارت و دیدارشان بروند».
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@niki_be_valedein
#حديث
💐 #امام_حسن_عسکری عليه السّلام فرمودند:
جُرأَةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فى صِغَرِهِ تَدْعُو إلَى العُقُوقِ فى كِبَرِهِ؛
پررويى و گستاخى فرزند در مقابل #پدر در كودكى موجب نافرمانى و آزار او در بزرگى مى شـود.
📚 [بحارالانوار، ج78: ص374 ح 27]
☀️ @niki_be_valedein
✅ #پدر و #مادر را راضی نگه دارید
✍آیت الله #مجتهدی(ره): دقت کنید که پدر و مادرتان را راضی نگهدارید. اگر از دنیا رفتهاند، سحرها هنگام نماز شب برایشان دعا کنید. اگر وضع مالیتان خوب است برایشان گوسفند بکشید و خیرات بدهید. هر چیزی که پدر و مادرتان در زمان حیات دوست داشتند برایشان خیرات بدهید که به آنها میرسد.
#فاتحهای که شما برای پدر و مادرتان میخوانید و حمد و سورهای که برایشان می خوانید به آنها میرسد. یکی از خویشان ما میگفت: «من سر قبر پدرم در امامزاده عبدالله (ع) در حال خواندن فاتحه بودم که یک عده هندی از مقابلم گذشتند. من حواسم پرت شد و مشغول تماشای آنها شدم و حمد و سورهام را بدون حضور قلب خواندم. همان شب پدرم را در خواب دیدم که به من میگفت: «این چه حمد و سورهای بود که برای من خواندی؟!
👇🌷
@niki_be_valedein
هدایت شده از 💎نیڪے به والدین💎
#شهیدانه
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق میشدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند میشد. اگر بیست بار هم میرفتم و میآمدم، بلند میشد. میگفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت میدی؟ میگفت: احترام به #والدین، دستور خداست.
( #شهید_علی_ماهانی)
@niki_be_valedein
#حديث
🖊امام باقر عليه السلام فرمودند:
🔹سه چیز اگر در کسی باشد خداوند خانه ای در بهشت برای او بنا میکند:
1-یتیمی را پناه دهد
2-به ناتوان رحم كند
3-با پدر و مادرش مهربان باشد
📕محاسن/ج1/ص8
@niki_be_valedein
- #پدر و #مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد....
-----------------------------
@niki_be_valedein
#حديث
🖊امام باقر عليه السلام فرمودند:
🔹سه چیز اگر در کسی باشد خداوند خانه ای در بهشت برای او بنا میکند:
1-یتیمی را پناه دهد
2-به ناتوان رحم كند
3-با پدر و مادرش مهربان باشد
📕محاسن/ج1/ص8
@niki_be_valedein
مرتاضی که میخواست علامه را در هوا نگه دارد!
آیة الله العظمی سید موسی شبیری (حفظهالله):
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت؛ مانند این که میگفت میتواند انسان را با نیروی روحیاش از زمین بلند کند؛ و راست هم میگفت و چند تن را از زمین بلند کرده بود.
روزی به جمع ما آمد. دوستم، آیة الله سید موسی صدر- که آن زمان اول جوانیاش بود- به وی گفت: «اگر میتوانی مرا از زمین بلند کن.» مرتاض گفت: «درون آن سینی بزرگ بنشین!.» ما با خود فکر کردیم سید موسی صدر حالا وردی یا ذکری میگوید و جادوگری این مرتاض را باطل میکند اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد، ما سید موسی را سرزنش کردیم که چرا این کار را کرد و آبروی ما را برد؟!
سید موسی گفت: «میخواستم طلسمش را بشکنم اما هر چه تلاش کردم، گویی مرا بسته بودند و نمیتوانستم از سینی بپرم.»
مرتاض را نزد علّامه طباطبائی بردیم. ما- که جمعی از شاگردان علّامه بودیم- بعضی خود را باخته بودیم و برخی با کمال آرامش و اطمینان نفس به همراه آن مرتاض به خانه علّامه وارد شدیم.
جناب علّامه با روی خوش از شاگردان استقبال کرد و خود در گوشهای از اتاق نشست. گفتیم: «این مرتاض از هند آمده و کارهای خارقالعاده میکند و نمونههایی از آن را ما دیدهایم.»
علّامه پرسید: «مثلاً چه کارهایی؟»
گفتیم: «مثلاً انسان را روی هوا بلند میکند.» هیچ تعجبی در علّامه ایجاد نشد و فرمود: «خوب نشان بدهد!»
مرتاض گفت: «به ایشان بگوئید آیا میخواهد ایشان را بلند کنم؟»
وقتی به علّامه گفتیم، ایشان فرمود: «انجام بدهد؛ من همینطور که مشغول نوشتن بودم، به نوشتنم ادامه میدهم و او هم کار خودش را بکند.»
مرتاض هندی مقداری دم و دستگاهش را درآورد و وردهایی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علّامه نیز همچنان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود. مدتی گذشت؛ یک دفعه علّامه سرش را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پائین انداخت و مشغول نوشتن شد؛ مرتاض درهم شد اما دوباره ادامه داد. وردهایی میخواند که ما نمیفهمیدیم و اداها و اطوارهایی هم درمیآورد.
مدتی که گذشت، دوباره علّامه لحظهای سرش را بالا آورد و نگاهی به چشمان مرتاض انداخت و باز مشغول نوشتن شد.
مرتاض- که از ناتوانی خود عصبانی شده بود- باز ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علّامه بار سوم نگاهی به او کرد و اندکی طول داد. ناگهان مرتاض برخاست و وسائل خود را جمع کرد و با سراسیمگی بیرون رفت!
برخی از ما در پی او رفتیم و از او پرسیدیم: «چه شد؟! چرا نتوانستی؟!»
او با عصبانیت گفت:« من همه نیروی خود را به کار گرفتم تا روح او را تسخیر کنم و سپس او را از زمین بلند کنم و در نهایت، ایشان نگاهی به من کردند و همه وردهایم باطل شد؛ به علاوه نفوذ نگاهش به گونهای بود که کم مانده بود قبض روح شوم؛ مانند این که کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود، خفه شوم!
دفعه دوم تلاش بیشتری کردم. اما او با یک نگاه کوتاه، دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد!
دفعه سوم همه تلاشم را برای تسخیر او به کار انداختم اما او طوری نگاهم کرد که احساس خفگی و فشار گلویم از دو دفعه پیش، بیشتر بود. این بود که فهمیدم این فرد را نمیتوان تسخیر کرد و او خیلی عظمت دارد.»
آن مرتاض هندی- که از شکست خود ناراحت بود- همان شب از قم رفت و ارادت ما هم به علّامه طباطبائی بیشتر شد.
📚 منبع: زِمهر افروخته، تالیف سید علی تهرانی، چاپ ششم، ص209-207.
_____
@niki_be_valedein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌷بِسمِ
🌹💗اللهِ
❤️🌷الرَّحمنِ
🌹💗الرَّحیم
#گیف 🎬
༺🦋 @niki_be_valedein