هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
#طنز_جبهه
#رفاقت_با_شهدا
اولین عملیاتی بود که شركت میکردم.
بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت
به سوی مواضع دشمن،
در دل شب عراقیها بپرند تو ستون
و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند،
دچار وهم و ترس شده بودم.😰
ساكت و بی صدا در یک ستون طولانی
كه مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم.
جایی نشستیم.
یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته
و نفس نفس میزند.
کم مانده بود از ترس سكته كنم.
فهمیدم كه همان عراقی سرپران است.
تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم
با قنداق سلاحم محکم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.😱🏃♂
لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که
فرمانده گروهان مان گفت:
«دیشب اتفاق عجیبی افتاده،
معلوم نیست کدام شیر پاك خوردهای
با قنداق اسلحه به پهلوی فرمانده گردان
كوبیده كه همان اول بسم الله
دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.»
😱
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاك خورده من بوده ام.🏃🙄
😂
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#طنز_جبهه😁
پسرخاله زن عموی باجناق😐
یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد.❄️ موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن،😢 همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود،☹️ بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود.😢 آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند،😐 پرسیدیم: «حسن چه شد؟»😳
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،😶 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود.😨 خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😂😂😂
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
هدایت شده از کشکول رزرو گلچین و متفرقه
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه
🎥 ببینیم
🌸از سری خاطرات طنز شهید مدافع حرم مشهدی #شهید_رضا_سنجرانی
اینا از مو نترسیدند...😂😂
@𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌸شهید رسول خالقی
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر ...
به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را
با چفیه بسته است.
نمیتوانست درست راه برود .
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها
انجام دادند ..
کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند
به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن
تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده .
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.
#طنز_جبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋