eitaa logo
تفکر صحیح رمز هدایت
62 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
86 فایل
برای پی بردن به حقیقت باید تفکر درست نمود .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
اولین عملیاتی بود که شركت می‌کردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم.😰 ساكت و بی صدا در یک ستون طولانی كه مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم. جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند. کم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محکم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.😱🏃‍♂ لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاك خورده‌ای با قنداق اسلحه به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.» 😱 از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاك خورده من بوده ام.🏃🙄 😂 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 😁 پسرخاله زن عموی باجناق😐 یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد.❄️ موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن،😢 همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود،☹️ بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود.😢 آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند،😐 پرسیدیم: «حسن چه شد؟»😳 گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،😶 پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود.😨 خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😂😂😂 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
هدایت شده از کشکول رزرو گلچین و متفرقه
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینیم 🌸از سری خاطرات طنز شهید مدافع حرم مشهدی اینا از مو نترسیدند...😂😂 @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌸شهید رسول خالقی توی سنگر هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋