💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_بیستوهفتم آنروز،بعد از خوردن ناهار 🍔از پلهها پایین میآ
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_بیستوهشتم
از دست خودم به شدت عصبانی بودم.😡این بهترین موقعیت بود برای اینکه دفتر را از هادی پس بگیرم اما خودم آنرا خراب کردم.🤦🏿♂️همینطور در ذهنم به خودم بد و بیراه میگفتم تا جایی که از شدت عصبانیت فحش آخر را بلند گفتم: لعنت به تو احمق!🤬
هادی با تعجب به من نگاه کرد.🙄 با ناراحتی به او گفتم:ببخشید!با تو نبودم...
و سپس با عصبانیت از اتاق بیرون رفتم...😟
تابستان تمام شده بود و اکثر بچهها برای سال تحصیلی جدید به ایران برگشته بودند. اما من همچنان با عربی گلاویز بودم.😖تنها پیشرفت من در این مدت، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود و ناخواسته ما را کمی به هم نزدیکتر کرده بود.بقیه درسها برایم نسبتا آسان بودند اما عربی اعصابم را بهم میریخت.😓بلاخره یک روز دلم را به دریا زدم و پیش هادی رفتم و گفتم: راستش...اون دفتری که اون موقع بهم دادی؟...😓
نگذاشت جملهام تمام شود.فورا بلند شد و بدون اینکه چیزی بگوید دفتر را به دستمداد.هنوز بابت رفتارم عذاب وجدان داشتم.بدون هیچ حرفی دفتر را ازش گرفتم و رفتم...😕
نکات دفتر واقعا کمک بزرگی به من کرده بود اما سوالاتی برایم پیش آمده بود. باز به پیش هادی رفتم.هادی در حال تراشیدن قلمش بود.✒یکی از تفریحاتش خطاطی بود.من با خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم که هادی میتواند به تمام سبکها خطاطی کند.📝 وقتی کنارش ایستادم با تعجب به من نگاه کرد. عزمم را جزم کردم و گفتم: راستش من جزوه رو خوندم.ولی هنوز هم کلی سوال دارم.مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توعه؟
خندهاش گرفت🙂 اما فورا خنده اش را جمع کرد و گفت: ببخشید!خندهام دست خودم نبود...
وسایلش را کنار گذاشت و مشغول پاسخ دادن به سوال های من شد. با دقت و جدیت تمرینها را نگاه میکرد و ایراداتم را تذکر میداد.تدریسش واقعا عالی بود اما من احساس حقارت میکردم.حقارتی که اینبار خودم مسئولش بودم.از خودم و رفتار بدی که با هادی داشتم خجالت میکشیدم.😪😫
خطی که وسط اتاق کشیده بودم کمکم از بین رفت.رفتار خوب هادی آن خط را از سرم پاک کرد.
هرچه میگذشت حس صمیمیت در من شکل میگرفت.💛او صبورانه با من رفتار میکرد و اشتباهاتم را نادیده میگرفت.حالا میتوانستم بین تحمل زجر، و صبوری تمایز قائل شوم.مفهوم تواضع و بزرگواری برایم غریب بود و به همین خاطر قبلا آنها را ترحم اشتباه میگرفتم.در میان مخروبه درون من دنیای جدیدی در حال شکل گیری بود.🌅🌄
دوستی من و هادی مرا وارد دنیای جدیدی میکرد.او کتاب های مختلفی به من میداد و جالبترین قسمت وقتی بود که هادی داستانهایی مربوط به سرگذشت شهدا را به من معرفی کرد.📚 من کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما با خواندن این کتابها کمکم میتوانستم بفهمم چرا بعد از قرنها هنوز مفهوم عاشورا بین مسلمانان زندهاست و حالا علت وحشت دنیای سرمایهداری را بهتر درک میکردم...🤔
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨