هدایت شده از کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید | شهید مغنیه در قاب تصاویر
📸 تصاویر کمتر دیده شده از شهدای جبهه مقاومت
💠 انتشار به مناسبت ۲۳ بهمن، هفدهمین سالگرد شهادت شهید عماد مغنیه
🌹 حجت الاسلام و المسلمین شهید سید حسن نصرالله
🌷 شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹 شهید عماد فائز مغنیه
🌷 شهید سید فؤاد علی شکر
🌹 شهید مصطفی بدرالدین
🌷 شهید حاج علی کرکی
🌹 شهید احمد کاظمی
🌷 شهید محمد رضا زاهدی
🌹 شهید ابراهیم عقیل
🌷 شهید جهاد مغنیه
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت ۲۴بهمن سالگردشهادت شهدای اتوبوس خاش زاهدان
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره اولین دیدار | بعد از شهادتش فهمیدیم که حاج رضوان همان عماد مغنیه است.
✂️ روی صندلی مخصوص نشسته بودم و پیرایشگر مشغول بود.
😰 برام استرس داشت که خودم تنها و تو کشور غریب که زبانشون را هم چندان بلد نشده بودم برم سلمونی...
📝 قبلش جملاتی که باید میگفتم را چند بار تمرین کرده بودم و قیمت را هم پرسیده بودم.
💵 برای احتیاط پول بیشتر میبردم.
✋ دست پیرایشگرش سریع بود و کارش را هم دوست داشتم.
🗣️ با کندی و با کمی سختی جملاتی که از بر کرده بودم را گفته بودم. و او متوجه شده بود که من غیر لبنانی هستم...
🙏 خدا خدا میکردم سوالی خارج از اون جملاتی که جوابش را بلد بودم نپرسد 😅
✂️ بالاخره کارش تمام شد؛ داشت موهای روی پیشبند را با فرچه میتکاند که یکی از دوستان لبنانی پدرم وارد سلمانی شد و دست من را گرفت و کشید تا با خودش ببرد، فقط گفت بیا!
😳 من پیشبند هنوز به تنم بود! در حالی که یک دستم را ایشان میکشید با دست دیگرم پول سلمانی را به او دادم و پیشبند را سریع باز کردم.
🏃♂️ رفیق پدرم میخواست سریع از محل برویم و احتمالا میخواست در آنجا دیده نشود.
🤔 نگاه متعجب سلمانی هنوز در ذهنم هست.
🏃♂️ سریع دستم را کشید و دوان دوان رفتیم سمت یک خودرو شاسی بلند سیاه با پنجره های دودی ۱۰۰%...
😨 من که اونروز حدود 13 سال بیشتر نداشتم اگر آن دوست پدرم را نمیشناختم، قطعا با این حرکتش میترسیدم؛ ولی به او اعتماد داشتم و همراهش وارد ماشین شدم.
🚗 او جلو نشست و در عقب را برای من باز کرد.
درِ عقب ماشین که باز شد، پدرم را دیدم، سلامی با لبخند به من کرد و منم همزمان با جواب سلام سوار شدم.
ماشین با سرعت حرکت کرد و رفت. از پنجره پیرایشگر را دیدم که ماشین ما را با نگاه متعجبش دنبال میکرد.
👤 کنار پدرم شخصی بود که تا آن روز ندیده بودمش...
پدرم من را به ایشان معرفی کرد، «محمد مهدی، پسرم» و بعد آن شخص را به من معرفی کردند، «حاج رضوان»
✨ چهره باوقار و پر جذبه ای داشت...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
هدایت شده از حقیقت
🌀 وصیت شهید:
✅ ای خدای بزرگ که این همه بر ما لطف کردی و نعمت اسلام، ولایتفقیه، رهبری امام امت، بیداری و حرکت ملت و شهادتطلبی را بر ما عطا کردی
✅ ای ملت! افتخارتان باد که اینچنین سعادتمندید، شکرتان را بیشتر کنید.
✅ شما در انقلاب خیلی خدمت کردید، شما زحمت کشیدید. شما شهید، رزمنده، مجروح و اسیر دادید. شما از اموالتان در راه خدا گذشت کردید، بدانید مسؤولیت شما روز به روز سنگینتر میگردد و شما پاسدار خون شهیدانید
✅ مبادا بدخواهان و (دشمنان) سوءاستفاده نمایند. آنها خیلی زیرکانه سعی در از بین بردن اثر زحمات شما دارند. اما شما با خدا باشید که «والله خیر الماکرین». نگذارید اشخاصی که مدتها در سوراخها خزیده بودند و هیچ به فکر ملت نبودند و یا اگر کاری میکردند قصد قربت نداشتند شما را فریب بدهند و شما را نسبت به افراد متعهد و مسؤولیتشناس و روشنگر بدبین کنند
شهیدغلامرضاصبوحی🌹
@hagigei
هدایت شده از بیداری ملت
🕊🌷
آیشهدا...
دراینشلوغیدنیافراموشتاننکردیم
درشلوغیقیامتفراموشماننکنید
دستماروبگیرید..
@mahman11
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷چقدر در نبودشان غصه داریم !
🌷چقدر در نبودشان تنهاییم !.
🌷چقدر در نبودشان دلتنگیم !.
🌷چقدر جایشان خالیه !
🌷چقدر حرف هایشان دلنشینه !
🌷چقدر .....!
هدایت شده از 🌺 مدد از شهدا 🌺
وعده دیدار سیدالشهدا علیه السلام به محمدباقر
قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خواب دیدم! قاصد امام حسین ع بود.
به من گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: بزودی به دیدارت خواهم آمد
یه نامه هم از طرف آقا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور کـه داشت حرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهدش وفـا کرد ..
شهید محمد باقر مومنی راد
کتاب خط عاشقی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
هدایت شده از 🌺 مدد از شهدا 🌺
🌹اوایل جنگ به شهادت رسید. علی اکبر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
مادرش میگفت هر شب جمعه با سختی به بهشت زهرا میرفتم و نماز مغرب را سر قبر فرزند می خواندم و بر می گشتم.
تا اینکه یک شب به خوابم آمد و گفت: مادر از شما خواهش میکنم اگر می توانی زمان دیگری به سر مزار من بیا.
✅وقتی تعجب مرا دید گفت: چون در شب های جمعه همراه با شهدا به کربلا میرویم و در خدمت آقا اباعبدالله هستیم، وقتی شما به سر مزارم می آیی، آقا به من امر می کند به احترام مادرت برگرد و در کنار مادرت باش...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4