eitaa logo
نیم پلاک
640 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
371 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🌹🇮🇷🌷🌴 لحظه عبور مجدد ایرانی پس از گذشت حدود ۵ ماه از ، از آسمان 🥀 ﴿ ﴾ •❁ ❁• 📌 @abbasma 🕊 کانال اختصاصی (ایتا) https://eitaa.com/joinchat/1817247767Cecd540b4f5 ┄┅═✧☫حزب الله☫✧═┅┄
روایتگری در هیات امام رضا .mp3
زمان: حجم: 8.5M
☫﷽☫ 🌴🇮🇷🌴 درخواستی در هیات علی ابن موسی الرضا ۱۸ ۱۴۰۳ 🥀 ﴿ ﴾ •❁ ❁• 📌 @abbasma 🕊 کانال اختصاصی (ایتا) https://eitaa.com/nimpelak_m 🌴🌷🇮🇷🌹🌴
🔸خاطره از سردار عزیزحاج ناصر بابائی فرمانده گردان موسی ابن جعفر علیه السلام ⬅️ تنها گردانی که از لشگر مقدس امام حسین علیه السلام در مرحله اول عملیات خیبر به جزایر مجنون وارد و با دشمن بعثی درگیر شد،گردان موسی ابن جعفر علیه السلام بود. 🔻آتش در جزیره مجنون به شدت سنگین بود مهمات دیگری برای نیروها باقی نمانده بود؛ بغل کانال؛ سنگری بود که حدود ده گلوله آرپی جی در آن قرار داشت،،،،، 🔹بچه ها سراغ موشک آرپی جی ۷ را گرفتند به آنها گفتم در فلان نقطه کنار کانال؛ سنگری هست که در آن موشک های آرپی جی هست؛ بچه ها تا عصر مرتب به آنجا تردد و با خود موشک های آرپی جی ۷ را می آورند! یاد و خاطره دوران دفاع مقدس گرامیباد 💚 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم... https://eitaa.com/ravayathayemandegar0 ----<<<<🌷🕊🌷>>>>----
هدایت شده از 🌺 مدد از شهدا 🌺
مرا به مادرم نشان می‌داد و می‌گفت: «انتخاب شوهر اینا باخودمه! من میگم کی باشه!» مادرم حرف‌های سنجیده یا نسنجیده‌اش را اینطوری جواب می‌داد که: «پس جهيزيه و اینا هم با خودت!» و دوتایی می‌زدند زیر خنده. من بعد از شهادت کاظم وصلت کردم؛ نبود او. حین ازدواج، دست‌و‌بالمان برای تهیه جهیزیه تنگ بود و بهمان فشار آمد. مادرم خیلی به این در و آن در زد. به سختی پولی جور شد و بیشتر وسایل ضروری مورد نیاز را خریدیم. ولي هنوز کار داشت. يک‌بار او همینطوری توي بی‌پولی و کلافگی، از کاظم گله کرد و گفت: «مگه نگفتي جهيزيه پاي خودته!؟ پس کجایی پسر؟!» بغض کرد و گریه را خورد. شب خواب ديدم يکی که نمي‌شناختمش، آمده دم در خانه و ليستي از اقلام مورد نیازم را به دستم داده است. بالای آن، عکسی از امام(ه) و رهبری بود. به من گفت: «هر چی نياز داري، از توش انتخاب کن!» گرفتمش و نگاهی به آن انداختم؛ همه چيز در آن نوشته بود، ولی ما فقط دو سه قلم اصلی را کم داشتیم؛ از توي لیست آنها را انتخاب کردم و پس دادم. صبح، از لحظه‌ای که چشم باز کردم، مدام توي این فكر بودم که چه تعبيري دارد این خواب؛ از ذهنم خارج نمی‌شد. ساعتی بعد در زدند. يكي از دوستان کاظم بود. ليستي آورده بود که از داخل آن برای جهیزیه هر چه نیاز دارم را انتخاب کنم. جا خوردم! جالب اینکه کاغذِ توی دست آن آقا، درست مثل ليستي بود که در خواب ديده بودم. يقين كردم كه این هم زیر سر خود کاظم است... . راوی : خواهر شهید کتاب خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو