هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
#کرامت_شهیدان
#راوی_همشهری
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
یکسال مادر شهید حسین فصیحی برای ما تعریف می کرد: امسال می خواستم برای شهیدم سالگرد بگیرم، اما مریض بودم و نمی توانستم آرد خمیر کنم و نانوایی کنم. خیلی ناراحت بودم که نان تازه ندارم سر سفره مهمانان شهیدم بگذارم. کلی مواد غذایی مانند برنج و گوشت و حبوبات آماده کرده بودم که با کمک همسایه ها شام بپزیم اما نانی در خانه نداشتیم. شب قبل سالگرد با شهیدم درد ودل می کردم و با گریه می گفتم: حسین جان مادر امسال نتوانستم برایت نانوایی کنم چون مریض هستم و خیلی از این بابت دلشکسته هستم. و پس از درد و دل با شهیدم خوابیدم. در عالم خواب دیدم در خانه را می زنند رفتم در را باز کردم نگاه کردم دیدیم حسین پسرم همراه شهید اصغر فصیحی روی موتور نشسته اند و دارند می خندند. دیدم شهید اصغر فصیحی پنج تا بسته نان بزرگ روی دست دارد و پشت سر حسین روی موتور نشسته است و با خنده به حسین می گوید: به مادرت بگو ناراحت نان نباشد برای مراسم سالگردت نان آوردیم. خوب که دقت کردم دیدم دوتا دیگر بسته نان به دسته های موتور آویزان بود که روی هم رفته هفت تا بسته نان بود. مادر شهید می پرسد: شما از کجا برای من نان آوردید!؟ مگر می دانید که من نیت دارم سالگرد بگیرم!؟ شهیدان حسین و اصغر فصیحی می خندند و می گویند: بله که می دانیم و بعد
می روند. مادر شهید یک دفعه از خواب بیدار می شود و می رود جلوی در خانه و می بیند کسی نیست و کلی در تنهایی خودش غرق در فکر بود تا وقت نماز صبح می شود، بعد از نماز مادر شهید پیش خودش می گوید امروز مراسم داریم بلند شوم کمی خانه را آب و جارو کنم. همین طور که مشغول تمیز کردن خانه بود وارد یکی از اتاق هایشان می شود که یک سبد بزرگ بنام( سوواره) آنجا داشتند که وقتی نان می پختند نان ها را خشک می کردند و روی آن سبد می گذاشتند و نگهداری می کردند. آن روز با حسرت نداشتن نان یک نگاه به سبد خالی نان می اندازد که یک دفعه متوجه می شود سبد نان پر از نان است و
می بیند هفت تا بسته نان خشک توی پلاستیک سفید بود و توی آن سبد نان بود. و یک بوی عطر خاصی هم دارد. مادر شهید به یاد خوابی که دیده بود افتاد و می فهمد این نان ها همان هفت بسته نانی است که دست فرزند شهیدش حسین وشهید اصغر فصیحی همرزمش بوده است!!. بعد از این کرامت شهید در تنهایی خود کلی گریه می کند و خدارا شکر می کند و یک دستمال روی نان ها
می اندازد و درب اتاق را می بندد و به کسی هم نمی گوید که چنین خوابی دیده و این کرامت رااز شهیدان دیده است و شب مهمانان که می آیند در مراسم شهید شرکت می کنند پس از دعای کمیل سفره پهن می شود و مادر شهید نان ها بهشتی را روی سفره شام می گذارد تا مهمانان میل کنند. مهمانان که تا حالا یک چنین نانی ندیده بودند و نخورده بودند از مادر شهید می پرسند: حاج خانم این نان ها از کجاست؟ چقدر خوشمزه است.!! مادر شهید که از اسرار این نان ها آگاه بود فقط زیر لب خدارا شکر می کرد. و مدتی بعد از این مراسم یک روز این کرامت را برای ما بازگو کرد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
#امداد_غیب
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
با ده؛ پانزده نفر از برادرای رزمنده در سنگر بودند، همان اول که داخل سنگر شدند متوجه می شوند یک موش بزرگ در سنگر می باشد.
یک نفر از بچه ها می گوید: چه کسی می تواند این موش را بگیرد؟ و سر این موش گرفتن شرط می بندند. بچه ها از سنگر ده متری دور می شوند که یک نفر برود و موش را بگیرد. وقتی کاملا از سنگ دور شدند یک موشک از سمت عراقیها به سنگر برخورد می کند. و آنجا بود که حکمت آمدن این موش را فهمیدند و همگی با تعجب می گویند عجب...!! بله آن موش یک وسیله ای از جانب پرودگار بود که جان تعدادی از رزمندگان را حفظ کند و باعث نجات آنان شود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
#بمباران_سبزه_میدان
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدتقی_مصطفایی
شبی که قرار بود پیکر محمدتقی رو بیارند. صبحش صدام ملعون اصفهان و بمباران کرد. و منزل محمدتقی هم تو بازار سبزه میدان بود. دوتا دخترای محمدتقی صبح حاضر شده بودند به مدرسه برند، تا وسط کوچه هم رفتند؛ یک دفعه زن برادرم رفت صداشون زد؛ گفت: وضعیت قرمزه برگردید. دخترای برادرم برگشتند به سمت خونشون که یباره سبزه میدون و بمبارون کردند. و منزل محمدتقی تقریبا با یکم فاصله نزدیک مسجد جامع بود و سه مرتبه این خونه ی محمدتقی به شدت از موج انفجارها لرزید و دیوار خونشون ترک برداشت. و آجیل فروش سر کوچشون یه گونی آجیل روی شانه اش گذاشته بود و داشت می رفت که جلوی پای دخترای برادرم تو کوچه شهید شد. اونروز خیلیا تو بازار به شهادت رسیدند و بازار وضعیت آشفته ای پیدا کرد. ولی الحمدلله بچه های برادرم محمدتقی اتفاقی براشون نیوفتاد. محمدتقی پنج تا بچه داره که سه تاشون دخترند و دوتا هم پسر داره؛ که بعداز اونهمه سختی بزرگ شدند و به ثمر رسیدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
#عزادار_بهشتی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_خدامی
وقتی شهید بهشتی به شهادت رسید برادر شهیدم محمد ده سالش بود. و من چند سالی بزرگتر از محمد بودم. همگی از شنیدن خبر شهادت شهید بهشتی ناراحت بودیم اما برادرم جور دیگری عزادار بود. با اینکه فقط ده سال سن داشت مثل ابر بهار اشک می ریخت و می گفت: چرا آقای بهشتی را شهید کردند؟! بهشتی خودش یک مملکت بود. به پنهای صورت اشک می ریخت. جوری که ما پیش خودمان می گفتیم آخر تو هنوز بچه ای چطور شهید بهشتی راشناختی که اینطور برای شهادتش عزاداری می کنی. و چه خوب گفتند: (شهیدان را شهیدان می شناسند)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه_لسانی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
من که رفتم اسلحه ی مرا زمین نگذارید و راه مرا ادامه دهید. آقا را تنها نگذارید و بچه ها را در راه راست بزرگ کنید این راه راست هیچ وقت از دست نمی رود اما راه کج از بین می رود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هدایت شده از قم 025 🇮🇷
خاطرات سردار سلیمانی درباره شهید محمد حسین یوسف الهی
🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی اینچنین گفته است : " هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر ۸ دست به حمله شیمیایی میزند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید.
🔹شجاعتی که محمدحسین یوسف الهی و چند نفر از بچههای اطلاعات عملیات در والفجر ۳ از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست. عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود. فقط بچههای اطلاعات که حدود هشت نفر میشدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند. وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را به سمت شیار گاوی قرار داد. محمدحسین این هشت نفر را در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد. او میدانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر است. این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقیها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است بالاخره بچهها آن قدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیروهای کمکی رسیدند و عراقیها را مجبور به عقب نشینی کردند آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمیدادند قطعا مهران سقوط میکرد و دوباره به دست عراقیها میافتاد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🇮🇷کانال خبری قم 025
https://eitaa.com/joinchat/342098019Cacdacbdd8d
هدایت شده از معیار
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #معرفی_شهید | در مکتب انسانیت
🍃🌹🍃
🔸حاج حسن به عنوان فرمانده گردان جا و مکان مشخصی نداشت. چون معمولا سنگر فرماندهی در بیشتر جاها با سایر سنگرها فرق می کند، ولی وضع ظاهری حاج حسن با کسی فرق نداشت، بلکه بیشتر اوقات از همه خاکی تر و روغنی تر بود، در همه کارها حتی در سفره انداختن ، نان پخش کردن، غذا پخش کردن شرکت داشت.
🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#معرفی_شهید | #شهید_دفاع_مقدس
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از معیار
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 #معرفی_شهید | برخورد قاطع خیانت کاران به بیت المال
🍃🌹🍃
🔸پسر شهید ساجدی می گوید: در جایی که تنبیه لازم بود، آن را به موقع انجام می دادند، به طوری که وقتی یکی از افراد خلافی انجام داد و نسبت به بیت المال خیانت کرد، پدرم با ایشان برخورد شدیدی کرد که بعضی از این موضوع و برخورد ناراحت شدند، ولی پدرم با تمام این مسائل ایشان را تنبیه کرد و معتقد بود باید نسبت به بیت المال توجه زیادی شود.
🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#معرفی_شهید | #شهید_دفاع_مقدس
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb