#مواسات در مرام شهدا-۲
*آیتالله شهیدبهشتی*
از خصوصیات شهید بهشتی این بود که به نیازمندیهای طلابی که آنها را از نزدیک می شناخت رسیدگی می کرد. یک روز ایشان مرا صدا زد و گفت شما چگونه زندگی می کنی؟ برای من تشریح کن. من هم که رفاقت نزدیک ایشان و پدرم را می دانستم در مورد زندگی خصوصی خودم همه چیز را برای ایشان تعریف کردم. وقتی دریافتند مشکل اصلی من در قم نداشتن منزل است گفتند برای شما در بیگدلیه قم منزلی سراغ دارم ولی خودت باید فلان مبلغ پول بیاوری و بقیهاش را از من بگیری. بعد تاکید کرد البته پولی که برای شما تامین می کنم *قرضالحسنه* است و باید عندالقدرت (در صورت توانایی) به من پس بدهید. با این بیان می خواست به من تلقین کند که پول بلاعوض به من نمی دهد. بعد مرا به آقای فاکر که قصد داشت منزلش را بفروشد معرفی کرد. ایشان گفت اگر منزل را پسندید باید همان مبلغ پولی را که به شما گفتم تامین کنید و بقیه اش با من و به این ترتیب مرا صاحبخانه کرد.
حجتالاسلام احمد سالک کاشانی
کتاب سیره شهید دکتر بهشتی ص۲۲۵
#شبکه_ملی_وارثون
@varesoon_com
#مواسات در مرام شهدا - ۱
*شهید ابراهیم هادی*
از جبهه بر میگشتم. وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر، الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول میخواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟!
به چه کسی رو بیاندازم. خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمیدانم چه کنم!
در همین فکر بودم یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم.
تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. وقتی میخواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم ولی مهم نیست.
دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمیگیرم، خودت احتیاج داری.
گفت: این *قرضالحسنه* است. هروقت حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.
آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص ۹۲
#شبکه_ملی_وارثون
@varesoon_com