داشتم دعای روز جمعه را میخواندم... به نظرم رسید امروز این قسمتش را با هم، بلند بخوانیم تا صدایش تا انتهای افق برسد...
✨... و گواهی میدهم که حضرت محمد صلیالله علیه و آله، بنده و پیغمبر توست، هرچه از بار وحی و رسالت به دوش او نهادی همه را به بندگان تو رساند، و در راه خدای عز و جل، حق کوشش را بجا آورد، و او به آنچه از ثواب نعمتهای هستی حق بود به خلق بشارت داد، و به آنچه از عقاب و عذابهای دوزخ درست بود، ترساند.
✨خدایا! مرا در دین خود تا زنده ام ثابت قدم نگهدار. و دلم را پس از اینکه به نور هدایت روشن ساختی، بظلمت گمراهی تاریک نکن و از جانب خود رحمت عطا فرما که حقیقتا بخشندهی بی منتی.
✨خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا از پیروان و شیعیانش قرار بده، و در قیامت در گروه ایشان محشور کن...
🌸مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه
@ninfrance
از جمله مشاهدات مشابه ام در فرانسه و هلند این بود که قابلمههای غذا همه استیل هستند و فقط ماهیتابهها تفلون یا نچسب اند.
شنیدهام در طب سنتی ما گفته شده که یکی از ظروف مناسب تهیه «خورشت»، استیل است. که البته سفال، روی و برنجی و سنگی در اولویت است.
@ninfrance
کرونا در #هلند و #فرانسه
وقتی فرانسه را ترک کردیم به ابتلای ۵۲۰۰۰ نفر در روز رسیده بود. دولت مجدد اعلام قرنطینه یک ماهه کرد و الان دوستانم در فرانسه از دوباره خانه نشین شدن در ناراحتی هستند. بخصوص کسانی که تنها زندگی میکنند و فقط کسی که زندگی در غربت را تجربه کرده باشد درک می کند حد ناراحتی و حتی فشار روحی چقدر میتواند بشود.
از دوستانم که پیگیر شدم گفتند مثل سابق مردم قرنطینه را جدی نمیگیرند و امروز دیدم ابتلا، مرز ۸۶۰۰۰ نفر را هم با ۳۸۵ نفر مرگ در یک روز از سر گذرانده است.
هلند که رسیدیم در موج دوم، ابتلا به روزانه ۱۰۰۰۰نفر رسیده بود. هلند مجدد تمام رستورانها و کافهها را تعطیل کرد که فقط میتوان از آن خرید کرد. ماسک زدن فقط در اتوبوسها اجباری است و در بقیه فضاها اختیاری. عموم مردم در سطح شهر ماسک نمیزنند و عجیب است که با این وجود کاهش ابتلا به روزی ۶۰۰۰ نفر را داشته و تعداد مرگ هم نسبتا پایین است.
واقعا نمیدانم دلایل موفقیت و عدم موفقیت کنترل این ویروس در این دو کشور دقیق چه میتواند باشد.
هلند در کل ۱۶ میلیون جمعیت دارد و ابتلای ۱۰هزار نفر.
ایران ۸۵ میلیون و ابتلایی که تازه نزدیک به ۱۰هزار نفر میشود.
عوامل متعدد و مختلف است. فقط از صمیم قلب از خداوند میخواهم به زودی بساط این ویروس در همهجا برچیده شود.
@ninfrance
نهی از منکر هلندی
تو این چند وقت اخیر با جدیت و یه جورایی بی اعصابی هلندی ها در خصوص ماسک زدن در اتوبوس که اجباری است مواجه شده ام.
وقتی وارد اتوبوس می شوی اگر ماسک نزده باشی، راننده بلند می شود و بلند تذکر می دهد که ماسکت را بزن وگرنه امکان ندارد بگذارد بنشینی. گاهی هم با تندی و اخم.
دیروز که سوار اتوبوس شدم یک پیرمرد و پیرزن با سن بالا، که دست هم را برای کمک به هم برای حرکت گرفته بودند وارد اتوبوس شدند. آقا، ماسک داشت ولی خانم نه. وقتی سوار شدیم چون ایستگاه اول بود هنوز اتوبوس حرکت نکرده بود که یک خانم با تندی به پیرمرد اشاره کرد که خانم مسن ماسکش را بزند. و این تذکر را هم نه با ملاطفت که با اعتراض و تندی می داد. من که ناراحت شده بودم در دلم داشتم می گفتم حالا بهتر بگی نمیشه؟
اتوبوس حرکت کرد و به ایستگاه بعد رسیدیم. یک خانم و آقا سوار اتوبوس شدند. وسایل زیادی در دست داشتند و فکر می کنم اصلا حواسشان به ماسک نبود. راننده حرکت نکرد و گفت که ماسک بزنند. آن آقا هم گفت باشه دستمان پر است بگذار بنشینیم می زنیم. راننده که خانم هم بود بلند شد به شیشه مقابلش محکم ضربه می زد و می گفت که نه همین الان! باز هم با تندی و بداخلاقی. مرد هم که هلندی نبود و خارجی بود مدام می گفت: باشه. اما هل شده بود. وسایلش می افتاد و همه چیز با هم قاطی شده بود. در تلاش بود که ماسکش را پیدا کند که همان خانم بی اعصاب (که قبل سوار شدن اتوبوس سیگار می کشید و بعد از پیاده شدن هم بلافاصله دوباره سیگار روشن کرد که فاصله زمانی اش شاید کمتر از یک ربع بود) شروع کرد به اعتراض تند. خانم اون آقا که رفت سریع عقب نشست. این آقا با لبخند و رفتار خوب فقط می گفت باشه چشم و بلاخره ماسکش را پیدا کرد و به صورتش زد اما آن خانم ول کن نبود و با تندی و تلخی بد می گفت و بیراه می رفت.
خیلی کلافه شدم. هم ناراحت هم عصبانی. اما جای دخالت نبود.
اولین روزها که سوار اتوبوس می شدم و می دیدم که راننده اتوبوس دقت دارد و هرکس سوار می شود را از آینه نگاه می کند و تا ماسک و کارت نزند حرکت نمی کند خیلی خوشم آمد. از این تعهد و دقت نظر. گفتم این همین امر به معروف و نهی از منکر است که باید به جدیت انجام شود و لازم است که انجام شود و این رانندگان چه خوب انجام می دهند.
اما وقتی دو سه بار شاهد این نوع برخوردهای منفی شدم با خودم فکر کردم چقدر آزاردهنده می شود و ممکن است تبعات بدتری داشته باشد اگر همین تذکر و جدیت ارزشمند با بدرفتاری و تلخ گویی و بی احترامی انجام شود.
باز به اهمیت و ضرورت امر به معروف و نهی از منکر فکر کردم و اینکه چقدر تذکر داریم که باید این امر مهم به شکل دلسوزانه، با احترام و دور از توهین اما با جدیت و بدون اغماض انجام شود چون فلسفه اش مراقبت و حفاظت از همه افراد جامعه از آلوده نشدن به بدی و اشتباه یک فرد در یک جامعه است. اما اگر بد و نادرست توسط افراد یک جامعه انجام شود چقدر می تواند نتیجه عکس داشته باشد. خشم. ناراحتی. کینه و کدورت و حتی لجبازی. با خودم فکر کردم اگر آن آقا صبرش تمام می شد و از کوره در می رفت و او هم سر آن خانم داد می زد و... ممکن بود چه حواشی و حوادثی بی جهت ایجاد شود.
گاهی برای انجام واجب امر به معروف مرتکب چند منکر یا حرام می شویم و در این حالت نباید انتظار داشته باشیم به خروجی و نتیجه مطلوب از آثار ارزشمند این واجب مهم و تاثیرگذار در سلامت و رشد و تعالی جامعه برسیم.
برایم هرچند آن دقایق خیلی تلخ بود و چندساعت کلافه بودم اما چند درس توامان داشت که خیلی حواسم را جمع کنم هر وقت می خواهم امر به خوبی یا نهی از یک بدی کنم...
🌸مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از #هلند و فرانسه
@ninfrance
اگر فکر میکنید اینجا همه اهل رعایت هستند، اشتباه میکنید. همسایه دیوار به دیوار در این ایام کرونا که تذکر داده شده که بیش از چهار نفر دور هم جمع نشوند تقریبا هر شب مهمانی دارند. همه جوان و از اونجا که عموما در مهمانی هایشان مشروب نوشی طبیعی است، تعادل مهمانان از حد خارج میشود و باید تا پاسی از شب صدای قهقهه و جیغ و سر و صدای نامتعارف و همخوانیهای بلند و ناجالب را صبوری کنیم.
رفتارهای نادرست در این خصوص از این هم فراتر است و امروز در اخبار هلند دیدم چند نفر به یک مرکزی که تست کرونا انجام می شده هجوم بردهاند و دم و دستگاه پزشکان را تخریب کردهاند و بعد دستگیری مشخص شده از مخالفان قوانین کرونایی دولت بودهاند...
#هلند
@ninfrance
✨منِ با برنامه
سالهاست که دغدغهی با #برنامه زندگی کردن را دارم.
از روزی که بخاطر میآورم در حال جدول کشی برای زمان بندی انجام کارهایم بودم.
البته اولین جدولهای زندگیام جدول مراقبت از نفس بود.
یک فهرست بلند بالا از کارهای بد که سعی کنم انجام ندهم و کارهای خوب که تلاش کنم انجام شود.
اما این جدولها هیچ وقت راضیام نمیکرد! هم فقط چند روز که خیلی انگیزه داشتم به آن پایبند میماندم و بعد از مدتی به کل رشته مدیریت برنامه از دستم میرفت، هم حس تک بعدی بودن این برنامه آزارم میداد و دوست داشتم همهی موضوعات زندگیام را در بر بگیرد.
همین میشد که کار رها میشد و البته باز بعد مدتی تلنگری مرا به خودم میآورد که نه! بدون برنامه نمیتوانی به اهدافت برسی و باز کاغذ و مداد و خط کش و پاک کن و جدول کشی برای نظم دادن به انجام کارهای روزانه.
اما باز، پس از مدتی روز از نو، روزی از نو...
یادم میآید اولین بار که برنامه ریزی ام دچار #تحول_بنیادین شد بعد از شنیدن یک جمله از رهبرفرزانه کشورم #ایران بود. وقتی گفتند: اگر بخواهم در یک جمله به جوانان توصیه کنم خواهم گفت: تحصیل، تهذیب، ورزش.
این جمله سبک برنامهریزی من را زیر و رو کرد. جامع کرد. اول یا دوم دبیرستان بودم آن زمان...
دیگر جدولم فقط درسی یا فقط تهذیبی نبود. همه موارد را با هم لحاظ می کردم. با هم پیش می بردم.
این سبک بیشتر برایم قوت گرفت وقتی بزرگتر شدم و فهمیدم این توصیه بر اساس ابعاد وجودی انسان هست و کسی که هم جسم را لحاظ کند و هم روح هر نوع برنامه ای از این سه بخش خارج نمی شود و این توصیه حقیقتا میتواند انسان را جامع رشد دهد.
برنامهریزیهایم دیگر تک بعدی نمیشد.
هربار میخواستم تفکر کنم که چه باید بکنم، اهدافم چیست و کجا نقطه مطلوب من می تواند باشد، اول سه فلش می کشیدم و می نوشتم:
۱. تحصیل
۲. تهذیب
۳. ورزش
بعد تحصیل دو شاخه میشد:
۱. دانشگاهی، آموزشگاهی، مهارتی
۲. معرفتی.
و تهذیب هم دو بخش:
۱. علمی (نظری)
۲. عملی ( مراقبه و محاسبه نفس)
و ورزش میشد:
مسائل جسمانی:
۱. تغذیه سالم
۲. ورزش و تقویت جسم
یعنی باید در افق پیش رو در همه این حوزهها با هم ترسیم کنم در چه نقطهای خواهم ایستاد. بعد میرسیدم به مدیریت و برنامه ریزی استراتژیک.
یعنی آنچه به مرور آموختم و با این ایده درآمیختم.
یعنی افق و نقطه مطلوب را در نظر گرفتن و چشم انداز مثلا ده ساله تعریف کردن و بعد برنامه ریزی برای رسیدن به آن. و نه تک بعدی که سه بعدی و با توجه به ابعاد وجودی انسان.
حالا خروجی هزاران بار فکر کردن و برنامه نوشتن و جدول سازی، در این بازه عمر، یک طرح - از نگاه خودم البته - جامعای شده که به کار همه در هر سن و سطح و جنس و تحصیلات می آید.
این طرح برای دو گروه بسیار راهگشاست.
اول کسانی که آرزوها دارند اما راه رسیدن به آن را پیدا نمی کنند یا قدرت برنامه نوشتن یا برنامه قابل اجرا طراحی کردن، ندارند.
دوم کسانی که هدف و آرزو و انگیزه هم ندارند و روزگار را به هرچه پیش آید سپری می کنند اما ته دلشان دوست دارند آنها هم در زندگی هدف و برنامه رسیدن به آن را داشته باشند. و از این سرگشتگی، احساس بیهودگی، اتلاف عمر یا پوچی رهایی پیدا کنند و حس رضایت از خود و رضایت از زندگی را تجربه کنند.
امسال به لطف خدا این طرح را در دو سطح دانش آموزان و دبیران با عنوان « منِ بابرنامه» در حال تدریس از راه دور هستم و به محصول آن به فضل خدا، بسیار امیدوار و خوشبین هستم.
در نظر دارم این طرح را در یک کانال مجزا در اختیار هرکس که خود را در یکی از دو گروه یاد شده میبیند قرار دهم. ان شاء الله. و از صمیم قلب امیدوارم باشم که برای همه گرهگشا یا راهگشا باشد.
🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه
@ninfrance
برام جالب بود که دیدم هرچه ماسک در فروشگاههای فرانسه برای تأمین نیاز مردم بود، چینی بود...
#فرانسه
@ninfrance
ما و #کتاب
از بچگی، شی جدانشدنی از پدرم، کتاب بود. از اولین خاطراتی که در ذهن دارم صحنه ای است که پدرم حتی چراغ که قرمز میشد کتابش را باز می کرد و شده یک صفحه میخواند. یا یک روز که مریض شده بودم و مرا درمانگاه برده بود، در اتاق انتظار هم با خودش کتاب آورده بود و مطالعه می کرد...
کمی که بزرگتر شدم. یکی از هدیه های زندگی ام شد کتاب. همه را به خاطر دارم. مثل «قصه های خوب برای بچه های خوب».
و من خیلی سعی می کردم بچه خوبی باشم...☺️
پدر هر سال نمایشگاه کتاب می رفت. مثل یک کار واجب. گاهی ما را می برد. گاهی تنها می رفت...
یکبار که تنها رفته بود برایم کتابی خرید با نام «نرگس». تو سنی بودم که خیلی خوشحال شدم که بابا به فکرم بوده و برای من مجزا کتاب خریده. بخصوص که نام کتاب نام یک دختر بود. با هیجان شروع به خواندن کردم. کتاب داستان پسری نوجوان بود در ایام انقلاب که بخاطر خواهرش نرگس که به دلیل اینکه اجازه ندادند حجاب داشته باشد از تحصیل محروم مانده بود، و همین از او شخصیتی ساخته بود که برای حفظ ارزشها مبارزه کند...
خواندن اون کتاب در سن نوجوانی خیلی بر من اثر گذاشت که به موضوعات مهم تر فکر کنم.
کم کم خودم اهل توجه به کتاب شدم. خواندن کتاب برایم سخت بود. اما می دانستم مهم است و هر ایده ای را برای اینکه کتاب خوان بشوم امتحان می کردم.
آشنایی با کتاب «قهرمان دبیرستان امیرکبیر» هم در آن سن نوجوانی یکی از شیرین ترین تجارب مطالعاتی ام بود. دوست داشتم جای قهرمان داستان باشم... عموما کتاب هایی که می خواندم داستانی بود. اما تمایل داشتم کتاب های جدی تر هم بخوانم ولی واقعا کتاب خوانی کار آسانی نبود. در این میان هر زمان قفسه بزرگ کتابهای پدر را می دیدم یا مادرم را که در حال کتاب خواندن است. همیشه احساس می کردم که عقب هستم. همیشه نگاه می کردم به آن همه کتابی که هست و من نخوانده ام... گاهی یکی را بر می داشتم، چند صفحه میخواندم اما زود خسته می شدم و انصراف می دادم...
یک روز در یک فروشگاه مسجدی که رفته بودم یک کتاب بود با نام «باغ بهشت». خوب در خاطر دارم که قیمتش 1000 تومان بود. مانده بودم بخرم یا نه. چون همیشه هر نمایشگاه کتابی که می رفتم یک جلد کتاب میخریدم. با خودم فکر می کردم برای تشویق فروشندگان کتاب باید از آن ها خرید کرد.
اما هزار تومان برای پس اندازی که داشتم زیاد بود و پول پنج ساندویچ در مدرسه 😅. در حال دودوتا چهارتا کردن بودم که دوستم کنارم قرار گرفت و وقتی تعلل ام را دید گفت. این رو بخر... من خوندم خیلی قشنگه. ضرر نمی کنی... اگر خوندی و خوشت نیومد من پولش رو بهت بر می گردونم. در حالی که تو دلم غر می زدم که من که روم نمیشه اگر ارزش خریدن نداشت بیام ازت پولش رو بگیرم...🤨 تو رودربایستی خندیدیم و خریدم.
آن کتاب هم در زندگی ام خاص شد و اثر زیادی بر من گذاشت... انقدر که با خودم به فرانسه آوردم! داستانش من را به زندگی رزمندگان جنگ و شهدا نزدیک تر کرد... همیشه به خودم می گفتم خدا دوستم را خیر دهد... اگر آن روز کتاب را نمی خریدم... چقدر دوست خوب خوب است. دوست خوب مثل کتاب خوبه. کتاب خوب، مثل دوست خوب.
کتاب ها حقیقتا مربی هستند... و اگر کتب خوبی باشند واقعا جهت دهنده و شخصیت ساز می شوند.
اما باز و هنوز نتوانسته بودم کتاب خوان حرفه ای شوم. کتابهای جدی زود خسته ام می کرد.
تا اینکه در یک نمایشگاه دیگر با کتابی با عنوان «کتاب و کتاب خوانی» آشنا شدم. جمع آوری تمام توصیه ها و صحبت های #رهبر کتاب خوان کشورم بود. سه نفر بودیم گفتم بچه ها بیایید این کتاب را بخریم. بلکه با خواندنش انگیزه پیدا کنیم و کتاب خوان بشیم. گفتند چنده؟ گفتم 800 تومان! من پولش را ندارم بیایید نفری 200 بدید بقیه اش با من! غمتون نباشه!😎. چون من بیشتر می دهم کتاب دست من باشه.🤓 چون شما شریک شدید خواندم به شما هم می دهم بخوانید...😄 خندیدیم و با مشارکت رفقا کتاب خریداری شد...
آن کتاب شد نقطه عطفی در زندگی من...
انقدر در آن کتاب انگیزه خوابیده بود که بعد از خواندنش فقط عطش کتاب خوانی و مطالعه داشتم.
حالا زندگی ام بدون کتاب معنای کامل ندارد و حقیقتا آثار و برکاتش را روزانه شاهد هستم.
#ادامه دارد...
🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از هلند و فرانسه
@ninfrance
هدایت شده از منِ با برنامه
✨با سلام و احترام؛
🌸و عرض خوش آمد به همه دوستان.
💡لطفا این کانال را به هرکس میدانید نیاز به #افق و #برنامهی قابل اجرا برای زندگیاش دارد معرفی فرمایید.
#شروع کار کانال: جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۹
@manebabarname
#خلاصه_نویسی_هایم
خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بودهاند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را میگویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است.
هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر میخیزد. واگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته اند؟ الرحیل
اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند.
راحلان طریق عشق میدانند كه ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش میخواند.
عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو؛ و این هر دو ، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه می رود، تصدیق خواهد كرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.
#آوینی
@ninfrance
هر دو سه روز یکبار ایشون میاد با اون دستگاه که بر خلاف جاروبرقی عمل میکنه، یعنی هوا رو پرزور بیرون میده، برگهای روی زمین را که دستاورد پاییز است هدایت میکنه سمت کیسه زباله. دستش درد نکنه.
اما تصور کنید بیش از یک ساعت صدای یه موتور گازی که تو کوچتون در حال ویراژ دادن باشه تو سرتون بپیچه... چی میمونه از اعصاب و تمرکز؟
در #فرانسه هم همین تجربه را داشتم. حتی یک نفر را هم ندیدم با جاروی دستی بلند، مانند ماموران شهرداری ایران شهر را تمیز کنند. با این استدلال که تکنولوژی برای رفاه انسان آمده و این سبک تمیز کردن راحتتر از جارو زدن است. حالا این مسأله که گوش و اعصاب یک خیابان درگیر میشود مورد غفلت واقع شده.
انقدر از طولانی شدن کار کلافه شدم از پنجره بیرون را نگاه کردم که ببینم چرا تموم نمیشه کارش! که دیدم با این ماشین پر سروصدا افتاده دنبال چند عدد برگ جامانده و در حال پس زدنشان به سمت کیسه زباله است.
این همه سروصدای حقیقتا آزاردهنده و وقتی که ازش داشت گرفته میشد با یک جاروی ساده قابل انجام بود. حتی با دست!
با خودم فکر میکردم گاهی تسلط تکنولوژی، میتواند تا حد تعطیلی فکر انسان پیش رود.
#هلند
@ninfrance