🔆 #پندانه
🔸گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
🔸به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
🔸یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
🔹فرد دانا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
🔸پرسیدند: تو چرا گریه میکنی؟
🔹گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
🔹دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم یا پیر شدیم، آن را رها کرده و برای همیشه میرویم.
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | نیاز بشریت به منجی
انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه.pdf
3.52M
📗 نسخه پیدی اف و رایگان کتاب "انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه"
✍ به قلم استاد علیرضا پناهیان
خصوصیات انسانهای آخرالزمان
________________
________________
📚📚📚📚📚📚📚
✍️ سوال:
انسانهای آخرالزمان چه خصوصياتی دارند که باعث می شود برخی از آن ها از اصحابی که در زمان امامان (ع) بودند و با آنها در جنگ ها شرکت ميکردند مقامشان بيشتر باشد؟
چرا در اين زمان که ما امام خود را نمی بينيم بيشتر از آن زمان ديندارتريم؟
✍ پاسخ:
روایات متعددی در بزرگداشت مقام مومنان در زمان غیبت از سوی پیامبر و اهل بیت اطهار (ع) بیان شده است که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنیم:
☀️پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می فرمایند:
يا علىّ! عجيب ترين مردم از جهت ايمان، و عظيم ترين ايشان از جهت يقين گروهى هستند كه در آخرالزمان زيست میكنند، زيرا ايشان به ديدار پيامبر نرسیده اند، و حجّت از ايشان غائب است، ولى ايشان به نوشته اى (كتابهای روايات معصومين) ايمان آورده اند.
📚📗من لا يحضره الفقيه: شيخ صدوق (381 ه ق)، ج 4، ص366
✅برادران پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلّم) در آخرالزمان
☀️ابو بصير و او از امام محمد باقر (عليه السّلام) روايت نموده كه پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله) روزى در جمعى از اصحاب خود دو بار فرمود:
خداوندا! برادران مرا به من بنمايان.
اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نيستيم؟
فرمود: نه! شما اصحاب من می باشيد، برادران من مردمى در آخرالزمان هستند كه به من ايمان مى آورند، با اين كه مرا نديده اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كه از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، به من شناسانده است،
ثابت ماندن يكى از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانى، دشوارتر است. و يا مانند كسى است كه پاره اى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد. آنها چراغ هاى شب تار می باشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تيره و تارى نجات می دهد.
📚📗بحار الأنوار: علامه مجلسی، ج52، ص124
✍️این روایات و روایات آخرالزمان نشان می دهند که در زمان غیبت امام زمان (عج) دینداری بسیار سخت می شود، چرا که از یک طرف کشش های شیطانی و ابتلائات آخرالزمانی بسیار زیاد می شود و یک طرف ولی خدا در پرده غیبت است و مومنان نمی توانند او را ببینند و از وجود او استفاده کنند و مجبور هستند دین خود را بر اساس نوشته ها (قرآن و احادیث) حفظ کنند، این وضعیت موجب می شود که گرایش به بی دینی و دین گریزی بسیار پر رنگ تر از دینداری و گرایش به دین باشد و اگر کسی با این وضعیت دیندار شد ارزش بسیار زیادی خواهد داشت.
✍️بنا بر این انسانهای آخرالزمان در صورتی از اصحاب پیامبر (ص) مقامشان والاتر باشد که ایمان داشته و در این ایمان خود راسخ و پابرجا باشند و الا اگر ایمان نداشته باشند ارزشی نخواهند داشت.
________________
________________
📚📚📚📚📚📚📚
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ماجرای عجیب تفحص یک شهید در نیمه شعبان
✨ انتشار به مناسبت ولادت امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)👤 #استاد_خوش_منظر 🎬 By ErFan404
امام زمان(عج):
💚 ایران شیعهخانه ماست
نمیگذاریم سقوط کند ❤️
به نقل از ایت الله نائینی
به هنگام تشرف
#ویژه_نشر
🌹شهدای امام زمانی (10)
#شهید_احمد_نیری👇
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات می
کردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
💥تشرف_به_محضر_امام_زمان
🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟
☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه…
☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی…
سرش را انداخت پایین و گفت: #طاقتش_رو_دارید؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟!
🌟نفسی کشید و گفت: دارم میرم #دست_بوسی_مولا باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله.
🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.
#کتاب_زندگي_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
منبع : کتاب عارفانه
زیارت آل یاسین.mp3
19.46M
🔊 صوت قرائت زیبای
📖 « زیارت #آل_یاسین »
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
💢 انتشار برای اولین بار
🔆 تولید شده توسط مهدیاران در استودیو آوای پردیس، به مناسبت #نیمه_شعبان
📌 #پیشنهاد_دانلود