#دشمن_شناسی
قسمت نهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍بلاذرى درباره آتش زدن درب خانه حضرت چنين آوردهاست:
🔻ابوبکر، براى بيعت گرفتن از على علیه السلام در پى او فرستاد، ولى او بيعت نکرد.
آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوى خانه وى رهسپارگشت. در آستانه در، فاطمه(س) با او رو به رو شد و گفت: اى پسر خطّاب! آمدهاى تا در خانه مرا آتشبزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى. . . اينکار، دينى را که پدرت آورده تقويت مىکند.
✍در کنُزالعُمّال نيز چنين آمدهاست: عمر به حضرت زهرا(س) گفت:
هيچ کس نزد پدرت محبوبتر از تو نبود، و لکن اين مرا منعنمىکند، چنانکه اين گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتشزنند.
👈در کتاب الامامه و السياسه آمده است:
عمرآمد و على علیه السلام و ديگر کسانى را که در خانه وى بودند صدا کرد که بيرون بيايند، ولى قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدايى که جانم در دست اوست، بيرون مىآئيد يا خانه را با هر که در آن هست آتش مىزنم. به عمر گفتند: فاطمه(س) در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مىزنم.
✍حافظ ابراهيم، شاعر مصرى، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است:
عمر سخنى به على گفت که گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکريماند. عمر گفت: اگر بيعت نکنى خانه را بر سرت آتش مى زنم و يک تن را زنده نمى گذارم، با اين که دختر مصطفى در آنجاست.
اين سخن، در برابر پيشواى رزمندگان عدنان [يعنى قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان على بنابى طالب)، از دهان کسى به جزعمر نمىتوانست بيرونآيد.
يعقوبى، در تاريخ خود، آوردهاست:
آنها، به همراه گروهى، به خانه على حمله بردند. . . در اين گير و دار، شمشير على شکست و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه على را پيدا کردند و وارد آنجا شدند.
✍طبرى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:
عمر به خانه على رو آورد، در حالى که طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه على)، با شمشير کشيده، به مقابله او شتافت، ولى پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير کردند.
پس اين شبهه که امروزه مطرح مىکنند که خانههاى زمان پيامبر در نداشته است که عمر دِر خانه حضرت زهرا(س) را آتش بزند صحيحنيست. با توجه به آنچه از کتاب هاى معتبر مکتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبکر، آنها در خانه حضرت زهرا(س) را آتش زدند و به زور وارد آن شدند. به دو دليل ما در اينجا اشاره مىکنيم:
۱) ابوبکر در بستر مرگ گفت:
من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناک نيستم مگر به سه کار که کردهام و اى کاش که آن کارها را نکردهبودم. . . اى کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براى جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند.
(يعقوبى سخن ابوبکر را در اينباره، در تاريخ خود، آورده است)
۲) دليل دوم، سخن عمر بنخطّاب به اميرالمؤمنين على علیه السلام است،
در کنْزالعُمّال آمده است: ". . . اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليک البابَ. "
يعنى دستورشان مىدادم درِ خانهات را آتش بزنند. اين عبارت براى اثبات مدّعا کافى است.
داستان سوزاندن در خانه حضرت زهرا(س) به قدرى مشهور بودهاست که، پس از گذشت سالها از اين ماجرا، وقتى عبداللّه بنزبير در مکه بر بنىهاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروايى وى گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نکردند، دستور داد تا که آنان را در درّه کوهى حبس کردند و هيزم فراوانى در برابر درّه روى هم انباشدند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه، برادر عبداللّه بنزبير، در توجيه عمل برادرش، به کار عُمر، در آتش کشيدن خانه فاطمه(س) در داستان بيعت ابوبکر، استناد کرد و گفت: برادرم اين کار را کرد فقط براى جلوگيرى از اختلاف مسلمانان و نابودى وحدت کلمه آنان، و مىخواست که همه، با گردن نهادن به طاعتِ وى، به کلمهاى واحده بدل شوند؛ همچنانکه پيش از او نيز عمر بنالخطّاب همينکار را با بنىهاشم کرد، هنگامى که از بيعت سرباز زدند: او نيز هيزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتشکشد.
📚 سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
═✼🌹✼═
#مروری بر تاریخ
#دشمن_شناسی
قسمت دهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
✍ ابوبکرجوهرى نقل کردهاست که علىعلیه السلام، در آن هنگام که ناخواسته به مسجد برده مىشد تا با ابوبکر بيعت کند مىفرمود:
✨اَنَا عَبْدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله صافی الله علیه و آله. يعنى: من بنده خدا و برادر پيامبرم✨
.
سرانجام، آن حضرت را به نزد ابوبکر بردند و به او پيشنهاد کردند که با وى بيعت کند.
💠آن حضرت در پاسخشان فرمود:
من به حکومت و فرمانروايى از شما سزاوارترم. پس، با شما بيعت نمىکنم؛ اين شماييد که بايد با من بيعت کنيد. شما اين حکومت را، به استناد خويشاونديتان با پيامبر، از انصار گرفتيد؛ آنان هم زمام حکومت را، به آن دليل، در اختيار شما نهادند. من نيز همان دليل شما در برابر انصار را براى خودتان مىآورم. پس، اگر از هواىِ نفستان پيروى نمىکنيد و از خدا مىترسيد، درباره ما (اهل بيت) به انصاف رفتار کنيد و حقّ ما را در حکومت و زمامدارى همان طور که انصار به شما حق دادند به رسميت بشناسيد؛ و اگر نه، و بال اين ستم، که دانسته بر ما روا داشتهايد، گريبانگيرتان خواهد شد.💠
🔻عمر گفت: آزاد نمىشوى مگر اين که بيعت کنى.
💥علىعلیه السلام پاسخ داد:
"اى عمر، شيرى را مىدوشى که نيمى از آن سهم تو خواهد بود. اساس حکومت او (ابوبکر) را امروز محکم گردان تا فردابه تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را مىپذيرم نه از او پيروى مىکنم. "💠
👈ابوبکر نيز گفت: اگر با من بيعت نکنى، تو را به آن مجبور نمىکنم.
ابوعبيده جرّاح نيز چنين ادامه داد: اى ابوالحسن، تو جوانى و اينان پيرمردانى از خويشاوندان قريشى تو. تو، نه تجربه ايشان را دارى و نه آشنايى و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، براى به عهده گرفتن امرى چنين مهمّ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مىبينم. پس، تو هم با او موافقت کن و کار حکومت را به او واگذار، که اگر بمانى و عمرى دراز يابى، براى احراز اين مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خويشاونديت با رسول خداصلی الله علیه وآله و هم از جهت پيشقدمىات در اسلام و کوشش هايت در راه استوارى دين، از همگان شايسته تر خواهىبود.
💥علىعلیه السلام گفت:
اىگروه مهاجران، خداى را در نظر گيريد و حکومت و فرمانروايى را از خانه محمّدصلی الله علیه وآله به خانهها و قبيلههاى خود مَبريد و خانوادهاش را از مقام منزلتى که در ميان مردم دارند بر کنار مداريد و حقّش را پايمال نکنيد. به خدا سوگند اىمهاجران، ما اهلبيت پيامبرصلی الله علیه وآله - مادام که در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سِنّت پيامبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد - براى به دست گرفتن زمام امور اين امّت از شما سزاوارتريم. به خدا سوگند که همه اين نشانهها در ما جمع است. پس، از هواى نفستان پيروى مىکنيد که قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد.
🔻بشير بنسعد، با شنيدن سخنان امام علیه السلام، رو به آن حضرت کرد و گفت:
اگر انصار، پيش از آنکه با ابوبکر بيعت کنند، اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش حکومت و فرمانروايى تو، حتى دو نفرشان هم با يکديگر اختلاف نمىکردند؛ اما چه مىتوان کرد که آنان با ابوبکر بيعت کردهاند و کار از کار گذشتهاست!
❗️بارى، علىعلیه السلام در آن وقت بيعت نکرد و به خانه خود بازگشت
🔰همچنين ابوبکر جوهرى نقل کردهاست:
چون فاطمه(س) ديد که با علىعلیه السلام و زبير چه کردند، بر درِ حجره خود ايستاد و رو به ابوبکر کرد و گفت:
✨"اىابوبکر، چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيامبر خداصلی الله علیه وآله برآمدي به خدا قسم که تا زندهام با عُمَر سخن نخواهمگفت. "✨
در روايت ديگر آمده است:
❗️فاطمه (س)، در حالى که به شدت
مىگريست، از خانه بيرون آمده، مردم را پس مىزد و از خانه دورشان مىکرد.
✍يعقوبى نيز، در تاريخ خود، مىنويسد:
فاطمه(س) از خانه اش بيرون آمد و، خطاب به مهاجمانى که آن را اشغال کرده بودند،
✨گفت: از خانهام بيرون مىرويد، يا که، به خدا قسم، سرم را برهنه مىکنم و به خدا شکايت مىبرم.✨
با شنيدن اين تهديد، مهاجمان و ديگرانى که در خانه بودند بيرون رفتند و آنجا را ترک کردند.
✍مسعودى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:
چون کار بيعت با ابوبکر در سقيفه به پايان رسيد و روز سه شنبه، در مسجد، با وى تيديد بيعت شد، على علیه السلام از خانه بيرون آمد و رو به ابوبکر کرد و گفت:
💠"کارهاى ما مسلمانان را تباه کردى و هيچ مشورتى نکردى و حقّ ما را ناديده گرفتى. " 💠
🔻ابوبکر پاسخ داد: آرى، درست است، اما من از بروز فتنه و آشوب مى ترسيدم
📚 سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
═✼🌹✼═
#مروری بر تاریخ
#دشمن_شناسی
قسمت دوازدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
🔔وصّيتِ ابوبکر و خلافتِ عمر
✍ابوبکر در جمادى الثّاني سال ١٣هجرى بيمار شد. در بستر مرگ، عثمان را خواست تا وصيتنامه خود را بنويسد. ابوبکر گفت:
"بنويس: بَسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. اين وصيت ابوبکر بنأَبى قُحافَه است به مسلمانان. "
🔻بعد از اين جمله، از شدّتبيمارى بيهوش شد. عثمان وصيتنامه را اين چنين تمامکرد: "من عمر بنخطّاب را به جانشينى خود و خلافت بر شما برگزيدم و در اين راه خيرخواهى شما فروگذارى نکردم. "
در اينهنگام، ابوبکر چشم گشود و به عثمان گفت: بخوان ببينم چه نوشتهاى. عثمان نيز آنچه را نوشته بود براى ابوبکر خواند. ابوبکر، با شنيدن مطالبِ نوشته عثمان، گفت: با آنچه نوشتهاى موافقم. خدايت از اسلام و مسلمانان پاداش خير دهد. آنگاه همان نوشته راامضاء کرد.
✍طبرى در تتمه اين ماجرا مىنويسد:
عمر، درحالى که چوبى از سَعْفِ درختخرما در دست داشت، در ميان مردم در مسجد پيامبرصلی الله علی وآله نشسته بود. شُدَيد، آزاد کرده ابوبکر، که فرمان ولايتعهدى عمر را در دست داشت، در آن جمع حاضر شد. عمر رو به مردم کرد و گفت: اى مردم، به سخنان و سفارش خليفه رسولخدا گوش دهيد و از فرمانش اطاعتکنيد؛ او مىگويد من در خيرخواهى شما کوتاهى نکردهام.
❗️در ماجراى وفاتپيامبرصلی الله علی وآله، زمانىکه حضرتش صلی الله علی وآله
فرمود: "آتونى بِدَواتٍ وَ قِرطاسٍ اَکتُبْ لَکمْ کتاباً لن تَضِلُّوا بعدَهُ"
گفتند: بيمارى بر پيامبر غالب شدهاست. عمر گفت: "حَسْبُنا کتابُ اللّهِ. " بعضى خواستند بروند و قلم و دوات بياورند. يک تن از حاضرين گفت: "اِنَّ الرَّجلَ لَيهْجر. ": اين مرد هذيان مىگويد! (العیاذبالله) وگوينده جز عمر چه کسديگری میتوانست باشد چه قدر فرق مىکند رفتار و سخنان عمر در هنگام وصيت نوشتن پيامبر اکرم صلی الله علی وآله قبل از وفات آن حضرت و رفتار و سخنان او درباره وصيتنامه ابوبکر که در حال بيهوشىاش نوشته شدهبود❗️❗️
🔔وضع حکومت در زمان عمر
✍حکومت عمر، سياست حکومتعربى بود و در مدينه، که پايتختاسلام بود، منع کردهبود که غيرعرب ساکن شود. تنها به دو نفر غيرعرب اجازه ماندن در مدينه را دادهبود:
🔻يکى هُرمُزان پادشاهِ سابق شوش وشوشترکه مسلمان شده بود و براى عمر نقشههاى جنگى در فتح شهرهاى ايران مىکشيد،
🔻و ديگرى اَبُولُؤلُؤَه که غلامِ مُغِيره بنشُعبَه بود. او کارگرى ماهر بود و نقّاشى و آهنگرى و نجارى رابه خوبى انجام مىداد. مغيره از عمر خواست که اجازه بدهد ابولؤلؤه در مدينه ساکن شود و عمر هم اجازهداد.
👌بارى، تعصّب عربى تا اين حد بودهاست. در پايتختِ اسلام کسى از غير عرب اجازه ماندن نداشت. همچنين،عمر منع کردهبود که غير عرب از عرب دختر بگيرد، يا عربِ غيرِ فريش از قريش دختر بگيرد.
❗️بدينگونه، عمر جامعه اسلامى را جامعهاى طبقاتى کرد.
✍ در مُؤَطَّأ مالک آمدهاست که عمر حکم کردهبود (و حکم عمر، از نظر مردم، حکمِ شرع بود) اگر مرد عرب از عجم (غير عرب) زن گرفت و بچهاى از اين ازدواج بهدنيا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنيا بيايد از پدرش ارث مىبرد و اگر در سرزمين غير عرب بهدنيا بيايد از پدرش ارث نمىبرد!.
🔻حکومتِ عمر، با اهداف و فرهنگ حکومتِ عربىِ قريشى بود؛ هيچ والى و امير لشکرى از غير قريش تعيين نمىکرد. البته يک استثنا داشت و آن اين بود که در ميان فاميلهاى قريش، به هيچ يك از بنىهاشم حکم ولايت نمىداد.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى
🖍ادامه دارد ....
═✼✼═
🖥
#مروری بر تاریخ
#دشمن_شناسي
قسمت هفدهم
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
💥 امام علیه السلام به خوبى مىدانست که خلافت را به او نمىدهند، اما همراه ايشان در شورا شرکت کرد تا نگويند که او، خود، خلافت را نمىخواست.
📕بلاذرى، در انسابالاشراف، نوشتهاست:
قبل از اجتماع شورا، حضرت امير علیه السلام به عمويش عبّاس شکايت کرد و فرمود: خلافت از ما رفتهاست.
عبّاس گفت: از کجا مىگويى؟ فرمود: سعد با پسرعمويش عبدالرّحمن مخالفت نمىکند، عبدالرّحمن هم داماد عثمان است؛ اين سه باهماند. اگر طلحه و زبير هم با من باشند، چون عمر گفته که عبدالرّحمن با هر کس باشد، او خليفه است، پس ديگر فايدهاى ندارد.
❗️بنابراين، حضرت اميرعلیه السلام مىدانست و اگر در شورا شرکت نمىکرد، بعد از عثمان هم با آن حضرت بيعت نمىکردند. چون سخنان پيامبرصلی الله علیه و آله
ازميان رفتهبود و حرفهاى عمر ماندهبود.
🔻عمر به قدرى بزرگ شدهبود که مقامش در نزد آنان از تمام پيامبران بزرگتر شدهبود (العياذباللّه)
🔔سخنان ابوسفيان
🔻دراولين روز پس از بيعت با عثمان به خلافت، ابوسفيان، که در آن وقت چشمانش کور شدهبود، به مجلس عثمان آمد و گفت:
آيا کسى در اينجا غير از بنىاميه هست؟
گفتند: نه.
گفت: اى بنى اميه، از آن هنگام که خلافت به دست تَيم و عَدِىّ افتاد، من طمع بستم که به شما برسد. حال که به شما رسيده است، چونان کودکان که گوى را در بازى به هم ديگر مىدهند، خلافت را به هم بدهيد و نگذاريد از ميان شما بيرون برود؛ چه، نه بهشتى هست نه جهنمى آرى، سوگند خورد که (پس از مرگ) هيچ خبرى نيست! عثمان بر سرش داد زد. ولى بنىاميه به سفارش او عمل کردند.
✳️در روايت ديگرى چنين آمده است:
ابوسفيان، در هنگام کهولت و در زمانى که چشمانِ خود را از دست داده بود، بر عثمان واردشد. پس از آنکه آرام گرفت، پرسيد:
آيا در اينجا بيگانهاى هست که گفتارِ ما را به ديگران برساند؟
عثمان گفت: نه.
ابوسفيان گفت: اين مسأله خلافت، کارى است دنيوى و اين حکومت از نوع حکومتهاى قبل از اسلام (دوران جاهليت) است. بنابراين، تو گردانندگان و واليانِ سرزمينهاى وسيعِ اسلام را از بنى اميه قرار بده .
🔻در همان ايام بود که يک روز ابوسفيان بر سر قبر شهيد بزرگ اسلام، حضرت حمزه، رفت و با پاى خويش بر قبر آن بزرگوار کوفت و گفت: اى ابوعُمارَه، آنچه که ما ديروز برسر آن شمشير کشيده بوديم، امروز به دستِ کودکانِ ما رسيدهاست و با آن بهبازى مشغولاند.
📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكري
🖍ادامه دارد ....
═✼🌸🌸✼═
🖥 علی(ع) راز نهج البلاغه
#مروری بر تاریخ