فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج ابراهیم تو تجلی اخلاصی که در زمان حیات دنیوی و اخروی الگوی شهیدان شدی
#حاج_همت
نیَّت
🔸مخوفتر از شیطان ، نفس بَدفرمای ماست. خودِ شیطان را هم هوای نفسش اغوا میکند. مراقب این دشمن خانه
و چقدر نفس پیچیده است،
طوری که ممکنه با خوبی ها تو را فریب دهد
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلی پیام میاد کلیپ بزارید از حرم سعی میکنم هر بار رفتم
ی فیلم بگیرم
التماس دعا دارم
یازهرا
هدایت شده از نو+جوان
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 #پنجره
😍 نماهایی متفاوت از حالوهوای دیدار نوجوانان با آقا
💫نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_Khamenei
هدایت شده از KHAMENEI.IR
4_5850508531106584040.mp3
16.4M
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان سی و دوم : یک توسل
🌹راوی :سید حسن مرتضوی
روال عملیاتها طوری بود که فرماندهان ؛ باید تا پایینترین رده ؛ نسبت به زمین و منطقه عملیات توجیه میشدند .
منطقه عملیات والفجر ۳ منطقه ای کوهستانی بود و پر از شیار و پر از پستی و بلندی .
آن وقتها من مسئول ادوات لشکر بودم .
دیدگاه در اختیار ما بود.
آنجا باید آتش عملیات کنترل میشد.
یک شب مانده بود به عملیات ؛ قرار بود فرمانده لشکر و ردههای پایینتر بیایند تو خود مقر دیدگاه .
آن شب تمام وضعیتها باید چک میشد؛ برای فردا شب که عملیات داشتیم .
چند دقیقهای طول کشید ؛ تا همه آمدند .
بینشان چهره دوست داشتنی و صمیمی برونسی هم خودنمایی میکرد.
بعد از خواندن چند آیه از قرآن ؛ فرمانده لشکر شروع کرد به صحبت .
بچهها را یکی یکی نسبت به مشکلات و مسائل عملیات ، توجیه میکرد .
از چهره و از لحن صدایش معلوم بود خیلی نگران است .
جای نگرانی هم داشت .
زمین عملیات پیچیدگیهای خاص خودش را داشت .
رو همین حساب احتمالش میرفت که هر کدام از فرماندهان مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بر بیایند.
وقتی نقشه را روی زمین پهن کردند ؛ نگرانی فرمانده لشکر و بچههای دیگر بیشتر شد.
فرماندهی لشکر داشت از قطب نما و گرا و اینجور چیزها حرف میزد .
ما فقط یک شب فرصت داشتیم .
تصمیمگیری در آن زمانِ کم ؛ با آن شرایط حساس ؛ واقعاً کار شاقی بود برای فرمانده لشکر .
تو این مابین عبدالحسین چهرهاش آرامتر از بقیه نشان میداد .
حرفهای فرماندهی تمام شد.
از حال و هوایش معلوم بود که هنوز نگران است .
عبدالحسین رو کرد به او و لبخندی زد آرام و با حوصله گفت : آقا مرتضی گفت : جانم
عبدالحسین گفت : اجازه میدی یک موضوعی رو خدمتت بگم ؟!
فرمانده گفت: خواهش میکنم حاجی بفرما .
عبدالحسین کمی آمد جلوتر .
خیلی خونسرد گفت: برای فردا شب احتیاجی نیست که من با نقشه و قطب نما برم.
همه برایشان سوال شد ؛ که او چه میخواهد بگوید.
به آسمان و به شب اشاره کرد و گفت : فقط یک "یا زهرا "و یک "یا الله" کار داره که انشاالله منطقه رو از دشمن بگیریم .
یه ضرب المثل را زیاد شنیده بودم که :
سخن کز دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
عینیتش رو ولی آنجا دیدم .
عبدالحسین حرفش را طوری با اطمینان گفت ؛ که اصلاً آرامش خاصی به بچهها داد .
یعنی تقریباً موضوع پیچیدگی زمین و این حرفها را تمام کرد .
از آن به بعد ؛ پر واضح میدیدم که بچهها با امید بیشتری از پیروزی حرف میزدند.
شب عملیات حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد .
با وجود اینکه منطقه عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت .
همان طور که گفته بود ؛ یک توسل لازم داشت .
ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
سلام بر صاحب زمانی که :
هم ناظر است و هم حاضر
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
نیَّت
کمک به ساخت مسکن ایتام شماره کارت و شبا بنام #پروژه مسکن #ایتام و #محرومین فقط به این حساب جدید که
📌 صدقه اول ماه فراموش نشه