#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان پنجاه و یک : قرعه کشی
قسمت سوم
🌹راوی : سید کاظم حسینی
سی و چهار یا پنج روز بعد برگشتند .
با بقیه بچههای عملیات رفتیم پیشواز.
اول بنا نبود عمومی باشد .
کم کم مردم جریان را فهمیدند .
خیابان تهران هر لحظه شلوغتر میشد و رفتن ما مشکلتر .
به هر زحمتی بود ، رسیدیم صحن امام .
دیگر جای سوزن انداختن نبود .
یک دفعه دیدم عبدالحسین رفت توی جایگاه سخنرانی .
کلاه آهنی هنوز سرش بود .
از این بند حمایلها هم سر شانه انداخته بود ، با لباس سبز سپاه .
بچههای صدا و سیما هم آمده بودند برای فیلمبرداری .
شروع کرد به صحبت .
حرفهاش بیشتر از قرآن بود و احادیث .
همانها را خیلی مسلط ، ربط میداد به جریان کردستان .
مردم عجیب خیره اش شده بودند .
هرچه بیشتر حرف میزد ، آدم را بیشتر جذب میکرد .
اوضاع کردستان را ، خوب جا انداخت .
از خیانت بعضیها پرده برداشت و آخر کار ، مردم را تشویق کرد به رفتن کردستان و جنگیدن بل ضد انقلاب و قطع کردن ریشه فتنه .
تقریباً ۲۰ دقیقه طول کشید صحبتش .
جالبی اش اینجا بود که ، آقای هاشمینژاد و چند تا دیگر از علما هم ، بین جمعیت بودند .
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
بمونه به یادگار از سومین هفته شنبه های خانم ام البنین(س) 🌹
مسجد چهارده معصوم فاز دو اندیشه
3/آذر/1403