مستند صوتی شنود. قسمت دوم.mp3
16.23M
مستندصوتیشنود2🎙
نشر شهید ابراهیم هادی🕊🌷
#بخش دوم مستند شنود
در گوشه ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل طوق الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خسته مارا که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
می آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه شکسته است
این شعر زیبا تقدیم به تمام خواهران و برادران امام رضایی 💐💐💐
#ارسالی از #مادر_شهید_سید_محمد_حسینی
#دهه_کرامت
#شهید_اقتدار
#سید_محمد_حسینی
(در حسرت زیارت )
پشتِ دربِ حریمتان آقا
شبمان،روز میشود،امّا
ثانیه به ثانیه تنگ ست
بی حضورتان تمام این دنیا
دلمان خوش به این حریم و گنبد بود
دلمان خوش به این زیارتها
چه شد آخر نصیبمان این شد
درب های بسته سهم نوکرها
وای اگر به روز رستاخیز
در میان آن تحیُّر و بَلوا
دست رد به سینه ام بزنند
حضرت امیر و بانویش زهرا
من امیدم نگاه ارباب ست
التماسم به حضرت سقا
عاقبت بخیر میشوم میدانم
با عنایت و شفاعت مولا...
#ضامنم_میشی_امام_رضا
#اتاق_اشک
#غروب_جمعه_ساعت ۱۸
شهریار ، محله کهنز ، گلستان ششم ، اولین فرعی سمت چپ (گلفام) ، پلاک ۱۳
#ویژه_برادران
برای شادی روح مرحوم علی فرزند رمضان
فاتحه ای بخوانید
اگر میتوانید نماز لیلة الدفن ایشون بخونید
تسکین دل بازماندگانشون که خیلی کمک حال فقراء و ایتام بودند
🌷🌷قسمت پنجم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
میگویند کسانی که درحال احتضارند،همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد.من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم،اما به همان سرعت،گذشته از جلوی چشمانم میگذرد.
بیان این همه خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جا به جا شود.پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یاداوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز ،شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم.
آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد :یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری.
این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل میداد. یکی از این کانکس هارا داده بودند به خواهر ها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادر ها.
یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه.
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران،اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمیکنند،شدیم مسئول خرید پایگاه.
مثلا اگر شیرینی میخواستند ،چون کهنز شیرینی فروشی نداشت،باهم میرفتیم شهریار،شیرینی میخریدیم و می آمدیم.
از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری، ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمـه زهرا سه مرثیه و سرود می خواندیم. پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی تری به من بدهد. سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم، فکر کن آقامصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد. فکر کن شـب کـه بـه چشم انداز نگاه می کردی، اگر خـوب نگاه می کردی، می دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگ تر شده بودم.
بالاخره این یک گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد.. روی سنگ سرد جابه جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم...
ادامه دارد ...✅
@niyat135
May 11
نیَّت
💠 حکمت ۹ #نهج_البلاغه: قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا أَقْبَلَتِ اَلدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ، أَعَارَت
💠 حکمت ۱۰ #نهج_البلاغه:
قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
خَالِطُوا اَلنَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ
#امیرالمؤمنین
#معاشرت_با_مردم
#هرشب_یک_حکمت
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135