🌷قسمت دوازدهم🌷
#اسمتومصطفاست
طلبه س.تا وقتی درس میخونه که نباید سربازی بره!درعوض مسئولیت پذیره!هیئت داره و برای بچه هاش از دل و جون مایه میذاره!تکلیف خودت رو با دلت روشن کن!
خانم نظری حکم استادم را داشت.با لکنت گفتم:((چشم خانم.از نظر ایمانی باید سطح بالایی داشته باشه.طوری که من روهم بکشه بالا!))
_ایمان رو در عمل ببین.این جوون بچه مسجدیه و نماز خون.بچه ای با تقوا و با عرضه!
_من ایمان ظاهری نمیخوام.میخوام توکل بالایی داشته باشه.
اینکه اسلام رو از هر جهت بشناسه و به دستوراتش عمل کنه.کسی که ایمان داره به همسرش توهین نمیکنه خانم.
دستم راگرفت.سرد سرد بود.درحالی که از گونه هایم آتش میبارید.
_تا اونجا که من میشناسمش آدم درستیه.
درست راخیلی محکم گفت.رویم نشد بگویم دنبال کسی مثل سجاد،داداشم هستم.هم به ظاهر برسد هم به باطن.سجاد کت و شلوارش را همیشه به اتوشویی میداد و کفش هایش را واکس میزد.ایمانش هم همیشه نو و اتوکشیده بود.
خانم نظری دستم را رها کرد:((ماهم این مراحل رو گذروندیم دختر جون،پیشنهاد میکنم تکلیفت رو با خودت روشن کنی.))
به خانه که آمدم غروب بود.مادر گلدان های حیاط را آب داده و روی تخت نشسته بود.رفتم نشستم کنارش:((مامان چی کار کنم،شما بگو؟))
_خونواده ی خوبین صدرزاده ها!
_خونواده رو چی کار دارم!خودش،خدمت نرفتنش!
_درسش که تموم بشه میره سربازی .سجادم قبولش داره!
نگاه به بالا انداختم و دیدم چراغ اتاق سجاد روشن است:((بذار از خودش بپرسم.))
از پله ها دویدم و رفتم اتاق سجاد.دیدم پشت میز کامپیوترش نشسته.مامان هم پشت سرم آمد و گفت:((سجاد تو یه چیزی به خواهرت بگو.تکلیف این بنده خدا چی میشه؟))
سجاد بی آنکه نگاهمان کند گفت:((از نظر من تاییده!))
_اصلا متوجهی راجع به کی حرف میزنیم؟
_بله.مصطفی!مصطفی صدرزاده.
مامان گله مند گفت:((هی بالا و پایین میکنه.سمیه،یا رومی روم یا زنگی زنگ!))
تکیه دادم به دیوار رو به سجاد و گفتم:((اگه تو قبولش داری باشه منم...))
مامان ذوق زده گفت:((خب،این رو از اول میگفتی،برم تلفن بزنم؟))
سجاد گفت:((صبر کن مامان!))
رو به من کرد:((هر چی سوال ازش داری،بنویس میبرم میدم بخونه و جواب بده.))
رو به کامپیوتر چرخید:((میشم کبوتر نامه بر!))
مامان ذوق زده گفت:((برم براتون چای و شیرینی بیارم!))
نشستم روی زمین و زانوهایم را بغل کردم.سجاد هنوز به صفحه کامپیوترش نگاه میکرد.تصویر ثابت بود و عکس یک دشت پر از گل سرخ و دوتا پروانه.
ادامه دارد...✅
-1292165375_1206911412.mp3
6.19M
🙏 صلوات خاصه حضرت رضا علیه السلام.... به نیت ظهور مولا سلام دهیم...
همه ما دلتنگیم💔
الهی بحق الرضا اشف صدرالرضا بظهورالحجه🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا خیلی دوسِت دارم... 💟
#چهارشنبه_تون_امام_رضایی⚘
@niyat135
عشق به خدا همه کار میکنه عشق به آدمها نه
عشق مومن یکسر چشمه دارد
خداست
که چشمه های دیگری بنام ۱۴نور مقدس دارد
و محبت های دیگر اگر عشق است مایه ی حیات و ممات مومن در دنیاو آخرت و آب زلالی است که مینوشند...
اما این آب مزه ی حسین میدهد...
عشق مستقل نیست
عشقی است که وابسته ی حسین است...
#حب_فی_الله
سلام زیارتتون قبول ببخشید .خدامیدونه همیشه اعصای کانال رو یاد میکنم هرجا میرم .میشه اینبار شما بگید برا من و مشکلم دعا کنن دارم از خودم میترسم دارم نا امید میشم 😔
#التماس_دعا
باسلام و احترام یکی از کرامات امام رضا که به تازگی رخ داد
براتون داخل کانال میزارم قسمت به قسمت
درد ودل زائر و خادم امام رضا علیهالسلام
نیَّت
باسلام و احترام یکی از کرامات امام رضا که به تازگی رخ داد براتون داخل کانال میزارم قسمت به قسمت درد
❇️آقا نگاهم کردند❇️
قسمت اول
مدتی بود قصه ی زندگیم افتاده بود تومسیر سربالایی،کارم پیچخورده بود،آخه کار خودم تنها نبود،روزی ۱۳ نفر دیگه هم بود،کار پیش نمیرفت ،گره افتاده بود،ممکن بود بدتر هم بشه
خیلی درگیر بودم،هر روز صبح تا شب برای حل این موضوع دوندگی میکردم، میدویدم این اداره و اون املاک دنبال اینکه کار درست بشه،اینم بگم که عهد کرده بودم برای حل این مشکل به بندگان خدا رو نزنم و گردن کج نکنم ،فقط دردم رو به آقا جانم امام رضا ع گفتم
دستم از مشهد کوتاه بود ،رفتم زیر پرچم آقا ،ورودی فاز ۳ ،که خادمیاران رضوی بالا بردنش،ایستادم و از صمیم قلب کمک خواستم
واقعا نمیدونستم چکار کنم،کم آورده بودم😭خدایا چه مسولیت سنگینی روی دوش منه، منو دریاب
آقا کمکم کن
خیلی التماس کردم....