🏴هر نوکری ببینه اگر چای ریزه چیکار باید بکنه بهتر چای عزای ارباب دم بشه که مادر بیشتر نگاه کنه میگفت رفتم یجا چای روضه خوردم دیدم فرق میکنه خاص تر
ی پیر غلامی بود صداش کردم
گفتم حاجی داستان این چاییت چیه
طفره رفت گفتم حاجی یکمی متوجمون میکنند این چای روضه فرق داشت
گفت چهل سال دارم چای میریزم برای نوکرای حسین...
استمرار ادب طهارت اخلاص
پیر شدن پای مجلس ارباب
سوز به آدم میده
نوکر ارباب هر کاری بهش دادن بدون شرط قبول میکنه بهش میگی نخون سینه بزن قهر نمیکنه منبر نروقهر نمیکنه بهترین نوکریت انجام بده آخرش هم شبیه بدهکارها باش بگو حلال کن که از غم زینب نمرده ام...
کلی مداح خوش صدا داریم
گاهی ی روضه خون صداش هم خیلی خوب نیست ها ولی حال جلسه رو تغییر میده
چرا چون داره تمرین میکنه میخواد بخونه با زبونی که میخونند هر حرفی رو نمیزنند...
ای نوکر با زبونی که میخوای اسمش صدا بزنی تمرین کن کمتر خطا کنی...
اونوقت وقتی صداش میکنی قشنگ
#چله_ادب
#قدم_دوم
#سی_نه_روز_تا_محرم
#حمال_حسینم
@niyat135
#آداب_عاشوراء
ی وقتهایی تو این چله برو پشت بوم خونت عاشوراء بخون تنها رو به حرم...
بعد بگو آقا چشمهام از بس گناه کرده نمیبینمت...
#چله_ادب
#عاشوراء
@niyat135
328.7K
سخنی خطاب به اعضای کانال
ضمنا اگر فکر میکنید مطالب #نیت کمک میکنه به حال دل بقیه همانطور که شما با #نیت آشنا شدید #نیت را معرفی کنید
#نیت_سفره_ام_الادب
#رسالت_نوکری
#چله_ادب
@niyat135
#بسم_الله_النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_۶۹ #یازینب
#باذن_الله
📍غرب تهران شهرستان شهریار مقابل امامزاده اسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السلام شهریار میدان شهدای گمنام
🕕ساعت ۷:۰۰صبح با حضور خونواده های شهداء 🌷
تشریف بیارید مهمون خانم جان هستید
#نشاط و #معنویت بگیرید
علاقه مندان جهت کمک نقدی به سفره 👇
5892101468827932
💳فرزاد سلامت بخش (علی)
#سفره_خانم_ام_البنین
#شنبه_های_ام_البنینی
نیَّت
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی • 🌸از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: خداوند متعال برای برادرم، علی بن ا
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی •
🌸پيامبراكرم صلی الله علیه وآله به اميرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود:
علیجان؛ خداوند تبارك و تعالى به من فرمود: اى محمد؛ على را با همه انبياء به طور پنهانى و با تو به طور علنى و آشكار همراه نمودم.
(أنوار النعمانية جلد۱، صفحه ۳۰)
#روزشمار
#عید_غدیر
#هر_روز_یک_فضیلت
▪️۲۸ روز تا عید سعید غدیر خم
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
🌷قسمت هجدهم🌷
#اسمتومصطفاست
در را که بستم،دست گذاشتم روی گونه هایم.الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم.صورتم را شستم.باید آماده میشدم برای خواب. رختخواب هارا کیپ تا کیپ انداخته بودند.گوشی را گذاشتم زیر بالش.چشم هایم را روی هم گذاشتم.صدای پیامک ها شروع شد.گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:((سلام عزیزم خوبی؟))
چشم هایم گرد شد:وای خدای من چه پررو!
_نازگل من چطوره؟
با خودم گفتم:((چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم!))
_گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست.
ساعت سه نیمه شب بود.هربار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد.مچاله شده بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم.انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود.خیس عرق شده بودم.گونه هایم آتش گرفته شد.وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد.بلند شدم برای نماز.
از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم.
سرم درد میکرد و چشم هایم باز نمیشد.به هر جان کندنی بود بلند شدم.با رفتن آخرین مهمان ،انگار در خانه بمب منفجر شده بود.
رختخواب ها پهن،ظرف و ظروف این طرف و آن طرف،کف زمین پر از نقل و خرده شیرینی و گل های پر پر شده،لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته.باید داخل خانه لی لی میکردیم.سعی کردم جمع و جور کنم این بازار شام را.
ملتمسانه نگاهش کردم.سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست.
گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم))را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است . با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما میرسید ،بوق میزد و اصرار میکرد که سوار شویم،اما ما دوست داشتیم پیاده برویم.اردیبهشت ماه بود.جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود.گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند.
_خب یه حرفی بزنین سمیه خانم!
نمیدانستم چه بگویم.شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش میشود.حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟))
_قورمه سبزی.
_خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟!
برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت.
اما از اینکه در کنارت راه میرفتم احساس غرور میکردم.
میدانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت،ولی نمیتوانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم.به نماز جمعه رسیدیم.همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم.
باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت!
رسیدیم در خانه تان.گفتی:((بریم بالا.))
_وای نه! مامانم یه عالمه کار داره!
اصرار کردی.در خانه تان را زدی.در باز شد.میخواستی در عمل انجام شده قرار بگیرم.رفتیم داخل حیاط.روی تخت چوبی چند دقیقه نشستم.پدر و مادر و خواهرت با ظرفی میوه آمدند.اصرار کردند برویم بالا،گفتم:((باید زود برگردم!))
در باغچه خانه درختی بود غرق شکوفه.دور تا دور باغچه کوچک چند ردیف بنفشه زرد و سرخ و عنابی.مادرت دوربینش را آورد.چند تا عکس گرفت.موزی را نصف کردی،نصف در دهان من،نصف در دهان او.گونه هایم سرخ شده بود.
گفتم:((دیگه بریم!))
من را رساندی جلوی در خانه.مامان پرسید:((تنها برگشتی؟))
_آقا مصطفی من رو رسوند.
برگشت طرف آشپزخانه.
_کاری هست انجام بدم مامان؟
_کار؟دیدی سراغش رو بگیر.میبینی که دست تنهایی همه رو انجام دادم.
_ببخشید!
گفتم و رفتم طرف روشویی.آبی به صورتم زدم.گونه هایم شده بود گل آتش.چپیدم داخل اتاقم.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم ام البنین دلم پاشد
گره هایی که داشتم واشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با کنیزی خونواده عشق در دو عالم عزیز زهرا شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ام البنین سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برکات خانم ام البنین سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره خانم جان ام العباس
سلام علیکم چهارمین سفره خانم ام البنین انشالله همه حاجت روا بشن از شهرستان
#بندر_ماهشهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برآورده شدن حاجت (شفای مریض)
و ادای نذر خانم ام البنین سلام الله علیها