نیَّت
❇️قسمت ششم هنوز بیرون نشسته بودم. چرا نمیشه این موضوع رو رها کنم؟ باید بمونم. قراره چی بشه. دو تا خو
❇️قسمت هفتم
#کرامت_امام_رضا
وااای که دلش ترکید.
ای خدا .....
چطور بنویسم که حق مطلب ادا بشه، که هیچ حرفی جا نیفته، خدایا کمک کن.
«ما دو تا خواهریم،پدر و مادرمان مُردن،بدبختیم و بی کس،جور این خواهر مریض و معلول رو من میکشم،نون شب نداریم ،مریضیم،شوهرم یه نون میده صد تا سرکوفت میزنه ،دست خواهر من به سفره دراز نمیشه ،شوهرم قبول نمیکنه این خواهر با ما باشه،بچه دار هم نمیشم زبونم کوتاهه.
ما همه جوره زمین خورده ایم.
کسی هم نمیتونه کاری کنه.
ما هیچی نداریم،ما افغانی هستیم،هویت نداریم،شناسنامه نداریم کارت نداریم بیمه نداریم.
ما ادم نیستیم ما هیچی نیستیم.
این خواهر کوچک من باعث شده تحقیر بشیم شوهرم خوار کرده مارو.
حالا صبح بلند شده این دختر و میگه منو ببر حرم میخوام روضه موسی بن جعفر ع گوش کنم.
گفتم اخه با اینهمه بدبختی الان چطوری بریم حرم .خواهرم گریه وزاری کرد که منو امروز باید ببری حرم .حریفش نشدم اوردم حرم که حالا تازه گم شده ،بدبختی هامون کم بود،حالا دو ساعته دنبالش میگردم.
(کاش میشد به همه نشون میدادم اون خواهر کوچکتر چطور با شنیدن این حرفا اشک میریخت.
تا حالا شده یه جوری گریه کنین اشکاتون از روی گونه بریزه روی زمین؟
اونطوری گریه میکرد😔)
شما هم برو خانم به کار و زندگیت برس،دنبال ما نیا.
ممنون خانم جان محبت کردی .
باز شروع به دعا کرد.
انگار پتک به سرم میکوبید ،اخه دعاهاش معنیش این بود که برو دستت درد نکنه....
دوزاریم افتاد که جریان چیه ،متوجه شدم این موضوع، اتفاقی نیست ..
هدفمند توسط آقا طراحی شده و حالا باید برم ببینم حکمتش چیه
❇️قسمت دهم
#کرامت_امام_رضا
امروز من و این دختر کنار هم نشسته بودیم و نجوا میکردیم.
هر دو گم شده بودیم و اقا هر دوی ما را پیدا کردند.
اقا ما را بهم رساندند.
یک اتصال زیبا و به یاد ماندنی .اتصال دو دلسوخته ی تنها.
اقاجان به من بگویید وقتی که ناله و نجوا میکردم ،کنارم بودید یا مرا در اغوش گرفته بودید،گرمای محبت شما را حس میکردم.
حتما دستان این دختر دردکشیده را هم محکم گرفته بودیدو دستان ما را به هم رساندید.
میدانم کنار تک تک زائران خسته دلتان در رواقها و صحن ها مینشینید و دردهایشان را یکی یکی دوا میکنید سپس راهی منزگاه میشوند.
امام مهربانم ،میخواهم بدانم صبح در گوش معصومه چه گفته بودید که بیقرار زیارت شما و شنیدن روضه ی پدر بزرگوارتان شده بود و در دریای وجودتان گم شده بود، اقا جان من چقدر خوشبختم که شما را دارم،دیگر چه کم دارم.
به لطف اقا امام رضا ع هماهنگ شد پزشک جراح و متخصص ارتوپدی که خیٌر است به زودی کار درمان معصومه را به حریان بیندازد و جراحی پایش را بعهده بگیرد.
جوان مومن و خیٌری هم به لطف اقا ، مشکلات مالی این خانواده ی ابرومند را حل میکند و اقا اینطور معصومه را دریافت ،یک بنده ی حقیر مثل من با گله های بزرگ را با او روبرو کرد تا مشکل خودم فراموشم شود و بدانم مولایی که به فکر زائرانش هست ،من را فراموش نمیکند،حتما برای من هم وسیله ای میسازد اگر صلاح باشد فرجی میشود.
و اما داستان من روسیاه
❇️قسمت یازدهم
#کرامت_امام_رضا
دیگه جوابم رو از اقا گرفته بودم،یک کلاس درس عملی در حرم برای من برگزار شده بود و خدا کند خوب یادگرفته باشم.
من این راه را رفته بودم تا این پند را بگیرم و ارام شوم .من رفته بودم صبر یاد بگیرم و این صبر را گرمای محبت امام رئوف به وجودم تاباند.
ارام شده بودم .برای من ،این یک معجزه بود ،بعد از خداحافظی دو خواهر،جسمم به لرزه افتاد ،قلبم خیلی تند میزد،چشم درد هم که جای خود،حس کردم زیر پایم خالی شد ،کمی در صحن ها راه رفتم ،نفسم به سختی بالا می امد ،از چینش اتفاقات امروز ،حیران بودم
سفر من ،صحن جمهوری،مداح روضه م را نخواند،من کنار معصومه که گم شده بود نشستم و.......
حالم بدتر شد ،فکر کردم دارم میمیرم .سریع نشستم یه گوشه از صحن کوثر،تلفن همراهم را برداشتم و با حال خراب به یکی از اقوام نزدیکم زنگ زدم و پیغام دادم اگر حال من بد شد به همسرم بگو صحن کوثر هستم .عقلم کار نمیکرد به یکنفر از دوستان امام رضایی مستقر در حرم زنگ بزنم به من کمک کنند.
به سختی به ابخوری رفتم کمی اب نوشیدم . نشستم گوشه ای دیگر ،مات و حیران فقط به اطراف نگاه میکردم
حدود دو ساعت در این حال مستی بودم
#کرامت_امام_رضا
❇️قسمت چهاردهم
از بچگی کنجکاو بودم،همیشه سوال داشتم تو مدرسه گاهی معلمها از دستم شاکی میشدن،عادت دارم تا انتهای یک موضوع را کشف کنم
حالا جواب یک سوال مثل خوره افتاده به جانم
معصومه چرا صبح چهارشنبه بیقرار زیارت شده بود؟چرا سه شنبه نگفته دلم حرم میخواد؟
چطور ازش سوال کنم؟
دل رو به دریا زدم و به فاطمه (خواهر بزرگ)زنگ زدم
تا صدای منو شنید کلی ذوق کرد ،بهش گفتم با یک پزشک جراح و فوق تخصص ارتوپد در مشهد هماهنگ شده تا خواهرت را ویزیت کنه بعدش تصمیم بگیره ،اگر جراحی در مشهد ممکن باشه همونجا کارش انجام بشه و اگر نه به تهران اعزام بشه.
گفتم نگران نباش ،دکتر هم مامور امام رضاست،و ادم نیکوکاریه
هیچ هزینه ای نداره ،حتی اگر تهران اعزام بشین،همه چی آماده ست.
(راستی آقا جان،چقدر مردم شما را دوست دارند،درسته گرفتاریهای روزانه باعث شده همه درگیر مشکلات باشند اما تا اسم شما میاد ،هر کس هر چه در توان داره میاره پای کار.از بس شما بی حساب به ما بخشیده ای،ما بندگان خدا همه به شما مدیونیم.
اقا جان ،سیل جماعت زائر را که در حرم شما میبینم،با خودم میگویم هرکس با هزار سختی راهی حرم شده،کجای دنیا میتوان اینهمه ادم را یکجا جمع کرد که طواف عشق کنند،کجا میتوان منزلگاهی یافت که اوج آرامش در آن است .ممنون که امام ما شدید،دورتان بگردم)
انگار اصلا حرفهای من را نمیشنید،یک جمله را چندین بار تکرار کرد و این بود که« شما ما دو خواهر غریب را در آغوش گرفتید و به ما محبت کردید،میگفت در زندگی امان کسی به ما محبت نکرده ،مهاجران غریبی هستیم که حسرت محبت داریم و شما ما را در آغوش گرفتی،میگفت همان کافی بوده برایشان😔
راستش اصلا یادم نمیاد که اونها را در آغوش گرفته باشم چون حال خودم را نمیفهمیدم .اما یادمان باشد ما انسانها با مهر زنده ایم ،ایکاش بیشتر مهربان باشیم😢گاهی یک لبخند ساده ،شاید هزار برابر یک خیر مالی برای انسانها ،راهگشا باشد .اصلا محبت صدقه ی جاریه است .
خلاصه بعد از کلی صحبت قرار شد منتظر تماس از طرف پزشک باشند
گفتم گوشی را کنارت بگذار منتظر تماس باش
#کرامت_امام_رضا
❇️قسمت پانزدهم
تماس تلفنی که تمام شد ،دیدم فراموش کردم از معصومه سوالم را بپرسم ،حالا باید منتظر باشم در تماس بعدی این سوال را بپرسم.
در همین فکرها بودم دیدم برام پیامک اومد که « سلام من معصومه هستم ممنون که به فکر منی»
البته پر از غلط املایی بود اما باورم نمیشد بلد باشه تایپ کنه
خیلی خوشحال شدم که بتونم از طریق پیامک باهاش در ارتباط باشم.
بهش پیام دادم و سوالم را ازش پرسیدم.
برایم جواب داد که نذر کرده بوده وقتی تولد حضرت معصومه س شد تا قبل از تولد حضرت رضا ع امسال ،هر طور شده بیاد حرم
میگفت دلم سوخته(منظورش این بود که دلش شکسته)
میگفت همه فکر میکنن پای من سالمه و علکی کج میزارم راه میرم😔
باز تکرار کرد که دلش سوخته
بعد گفت میخواسته پاش رو بیاره به ضریح گنبد(عجب عبارتی)نشون بده
میگفت پام رو به ضریح گنبد نشون دادم گفتم آقا پام رو نمیبینی؟؟؟😭😢😭🕌
#کرامت_امام_رضا
❇️ قسمت شانزدهم
امام غریبم،من و معصومه در صحن جمهوری کنار پنجره فولادتان ،نشسته بودیم
معصومه راست میگه ،عبارت ضریح گنبد خیلی هم غلط نیست،پنجره فولاد شما ضریح شماست و از بالا هم گنبدتان ما را به شما وصل میکند.
آقا جان ،این دختر دل سوخته ،پایش را به شما نشان داده بود و من قلبم را .
و شما چه زیبا قلب مرا به درد او پیوند زدید .
زندگی ما زنجیره ای از اتفاقات بود که شما زیبا کنار هم چیده بودید.
کسی چه میداند در میان زایران خود چه مهندسی خلقتی برقرار میکنید.بارها شنیده بودم در حرم شما مشکلات زائران در جا حل شده اما پذیرش این معجزه برایم سخت بود و جسم مادی ام ظرفیت این حجم از خوشحالی را نداشت.
اقای غریبم دیگر نمیتوانم به قبل از چهارشنبه برگردم،زندگی من از اخرین زیارتم ،دوباره اغاز شده و من متولد شدم در اغوش شما و پرت شدم به دنیای معصومه .نمیدانم چرا با اینکه کوهی از مشکلات الان روی دوشم هست،اینقدر سبک و راحت به سرمیبرم،ایا این من هستم ؟؟؟؟
دیگر به خودم هم شک دارم،هر روز چند بار از خودم میپرسم ،ایا این خودت هستی؟؟؟تویی که واژه ی صبر برایت بازی بود و همیشه عجولانه دنبال راه حل های سریع بودی!!!
حالا چه شده ،چرا ساکتی و چشم به آسمان دوختی؟!
#کرامت_امام_رضا
❇️قسمت هفدهم
حالا دو پزشک جراح و متخصص ،یکی در تهران و دیگری در مشهد چشم به راه معصومه اند،(همان معصومه ای که حتی نصور نمیکرد یک پزشک او را ویزیت کند،همان دختر ناامیدی که پایش را اورده بود به ضریح گنبدتان شان دهد،حالا در منزل نشسته و دکترها منتظر او هستند😢😢😢) جراح ساکن مشهد امروز عصر قرار ملاقات گذاشته،صبح دوباره به فاطمه زنگ زدم گفتم که حتماً هر طور شده بعد از ظهر ساعت ۵ خودتان را به مطب دکتر برسانید و بگویید شما را از تهران معرفی کرده اند و از طرف دکتر فلانی وقت ملاقات دارید. خواهر بزرگتر خیلی عاجزانه از من خواست وقت امروز را به تاخیر بیندازیم میگفت به تازگی سکته کرده و حواس و هوش درست حسابی ندارد و در خیابان مسیر ها را گم میکند و اینکه آدرس ها را خوب نمی شناسد .میترسید که تنهایی خواهرش را به مطب دکتر ببرد و از طرفی هم شوهرش اگر می فهمید خیلی عصبانی می شد به من گفت یک روز فرصت بده تا برای شوهرم گریه و التماس کنم شاید راضی شود خودش ما را به مطب دکتر ببرد.
خدای من خیلی برایم عجیب بود البته در ظاهر هم مشخص بود که صورت فاطمه حالت عادی نداشت و کلی هم جواب آزمایش و عکس در دستش بود اما تصور نمیکردم که سکته کرده باشد چون چشمش دائم حالت پرش داشت. الان متوجه شدم چرا!!
دوباره به بن بست خوردیم، اگر شوهرش راضی نشود آنها را به مطب دکتر ببرد باید چه کار کنم!
خدایا راهی جلوی پایم قرار بده .
کلی فکر کردم حتی به ذهنم زد که بلند شوم و خودم مجددا راهی مشهد شوم ولی خب ممکن نبود.
به لحاظ کاری خیلی درگیر بودم همچنین فرصت نداشتم چند روز آنجا بمانم و کجا بمانم و چه کار کنم و چه کار کنم.....
راستی یکباره یاد حاج آقا حسینی افتادم و همسر نیکوکار و مهربانش.
سریع تماس تلفنی گرفتم و درخواست کمک کردم وقتی ماجرا را شرح دادم حاج آقا و همسرشان خالصانه پای کار آمدند و گفتند اگر همسر آن خانم راضی به همکاری نشود خودشان با ماشین شخصی شان دنبال آن ها میروند و کارشان را پیگیری می کنند .
حتی حاج آقا گفتند که اگر لازم باشد با شوهر این خانم صحبت میکنند و او را راضی می کنند.
آقا جان گفته بودم که خیلی مهربان هستید وقتی اسم شما به میان می آید همه پای کار هستند میدانم که حاج آقا حسینی و همسر محترمشان هم از شما خیلی فراوان محبت دیده اند که حالا میخواهند گامی برای رضای شما بردارند.
#کرامت_امام_رضا
❇️قسمت اخر❇️
بالاخره شرایط محیا شد و پزشک متخصص، معصومه را ویزیت کرد.
پس از معاینه و انجام فرایند تشخیص، دو راهکار پیشنهاد کردند، اول اینکه سه عمل جراحی پیچیده انجام شود که سختیهای خاصی دارد.
و راه دوم که انجام مراحل پی در پی فیزیوتراپی و اسکن مچ پا و تجویز کفش مخصوص برای تغییر شکل پا
معصومه راه حل دوم را قبول کرد.
با توجه به شرایط زندگیش ،امکان جراحی و دوران نقاهت را ندارد،اما روش دوم را راحت تر پذیرفت.
حال روحی معصومه خیلی خوب است ،حالا به زندگی امیدوارتر شده
هر روز با من از طریق پیامک ، در ارتباطه.
میگفت تا حالا دوستی نداشته و حتی پیامی به کسی نداده.
راستش پیامهاش رو با سختی تایپ میکنه اما من منظورش رو متوجه میشم و این خیلی خوبه.
الحمدلله مشکل کار من هم به برکت دعای این دختر و واسطه ی امام رضا ع حل شد.
با خودم عهد بستم تا زنده ام با معصومه دوست باشم و هر بار مشهد بروم حتما به دیدارش بروم.
من از امام مهربانم به خاطر این عنایت بزرگ ،سپاسگزارم.
این که با اتصال دو بنده به یکدیگر ،گره کار هر دو باز شد ،کم معجزه ای نیست.
معجزه فقط تبدیل عصا به اژدها نیست.
هر روز در زندگیمان معجزه هایی رخ میدهد، باید ببینیم و شکر کنیم.
🦋سخنی با امام رئوف🦋
آقا جان سلام ، جانم فدای شما
میدانم که اگر هرکدام از خدام شما سفره ی دل باز کنند،کتابی از معجزات شما در دل دارند.
چطور میتوان اینهمه مهربانی را نگاشت،بیچاره کلمات،پشت اشکها پنهان شده اند ،کم آورده اند....
کاش میشد عشق به شما را به تصویر کشاند،ای کاش تمام مردم دنیا عاشق شوند.
درد ما درد فاصله هاست که هر روز دردتر میشود
رنج ما رنج فراغ است که لحظه به لحظه رنج تر میشود
آقا جان ،ما به خواب دیدن حرم شما هم قانعیم،گاهی هم دل ما را شاد کنید، برایمان کافیست.مدتها خواب زیارتمان را برای خودمان تعریف میکنیم ،سالها به خاطر میسپاریمش.
به امید وصال
🌼خوش آن عاشق که معشوقش شما باشی.🌼