eitaa logo
نوحوا علی الحسین🎤
2.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
527 ویدیو
23 فایل
متن روضه، نوحه، زمزمه، زمینه، تک، واحد، واحد حماسی، شور،مناجات و.. به همراه اجرای سبک مناسبت های مختلف اهل بیت و 🎤آموزش مداحی🎤 @noaheh_khajehpoor کانال مولودی و عروسی خوانی مرج البحرین @marajalbahrain ارتباط با مدیر کانال خواجه پور _ 6998 342 0917
مشاهده در ایتا
دانلود
ای علی جان من نشستم.mp3
1.49M
شماره 599 کانال نوحوا علی الحسین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ای علی جان. من نشستم، در کنار پیکر تو گو چه گویم، پاسخ آن، مادر غم پرور تو ماه لیلایی ومجنون تو هستم رفته ای بابا ودلخون تو هستم ▪️ای علی جان ای علی جان این سکوتت، جانگداز است، من دگر طاقت ندارم خیز و بابا گو دوباره، ای امید روزگارم قطعه های پیکرت را میشمارم اشک ریزان در عبایم میگذارم ▪️ای علی جان... عمه هاوخواهرانت در حرم در انتظارند بهر دیدار تو اکبر لحظه هارا میشمارند ای اذان گوی حرم خیز واذان گو من چسان بی تو کنم بر خیمه ها رو ▪️ای علی جان.... ای گل شبه پیمبر،دست بی دینان توراچید گریه هایم را کنار، پیکر تو دید وخندید ای علی رفته زتن، تاب وتوانم شد فراقت آتشی بر جسم وجانم ▪️ای علی جان.... ای علی جان عمه آمد بهر دلداری کنارم از برای بردن تو قوت پایی ندارم ای جوانان بنی هاشم بیایید جسم او را بر در خیمه رسانید ▪️ای علی جان.... شاعر:اسماعیل تقوایی https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
ماه ملک منظرم علی.mp3
2.44M
شماره 600 کانال نوحوا علی الحسین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️   ماه ملک منظرم علی ، ای پسر بالا بلندم مه پاره لیلا تویی ، ای دلبر گیسو کمندم آهسته تر ببینمت جوونیِ رفته زِ دستم داری میریُ بعد تو خزون میشه تموم هستم بذار ببینم بازم چشاتُ غروب تو میکشه باباتُ اذون بگو بشنوم صداتُ یا علی پیغمبر لشکرم میکشه داغت منو اکبرم ▪️وای .. ولدی ولدی ولدی علی لعن الله قوما قتلوك يا ولدي!.. فقد استرحت من هم الدنيا و غمها پاشو بببین خورشیدِ من لشگر داره به من میخنده بمیره بابا لخته خون حلقِ تو رو داره می بنده پهلویِ تو زخمی شده داغت شده شبیه زهرا میام پیشت رو زانوهام پیر کرد منو داغ تو بابا بردن تو چاره ایی نداره گفتم اباالفضل عبا بیاره برداره این جسم پاره پاره ▪️وای .. ولدی ولدی ولدی علی https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹بچه‌های مدافع حرم زینب کبری نقل می کنن: اوایل جنگ سوریه اطراف حلب درگیر بودیم یه تعدادی ازبچه های لبنانی حزب الله لبنان هم با ما بودند ، کنارخودِ بچه‌های سوری یکی از روستاهایی که ما مستقر بودیم درگیری خیلی بالا گرفت داعش نزدیک و نزدیک تر شد، تا اینکه اونایی که میتونستن از روستا فرارکردن ، رفتن فقط ضعیف هاموندن…بیچاره هاموندن… اونی که نمیتونست فرارکنه وای چی شد؟! یادم افتاد عصر عاشورا پسر بچه‌ها فرار کردن…دختر بچه ها هِی زمین می‌خوردن هی لباس عربی زیر پاشون گیر می‌کرد. 🔸خلاصه یه تعداد پیرمرد، پیرزن موندن یه تعدادی هم مریضا موندن یه سری زن بابچه‌های کوچیکم موندن… میگه: داعش منطقمون رو محاصره کرد چند روز از محاصرگذشته بود… رزمنده‌ها دونه دونه شهید می‌شدن بخاطر مقاومت این رزمنده‌ها می‌گفت نتونستن وارد‌ بشن صبح و شب مشغول دفاع و جنگ بودیم… میگه: چندروز گذشت؛ ماتازه متوجه شدیم آنقدر مشغول بودیم؛این بیچاره هایی که داخل روستا مونده بودن آبشون تموم شده بود… بچه های کوچیک گریه میکردن ، مادراشون شیرنداشتن ، پیرمرد ، پیر زنا ازحال رفته بودن…حال مریضا خوب نبود…. “و عَمَّتی زَینَب تُمَرِّضُنی…” فقط زینب مواظب من بود…زین العابدین فرمود…. میگه : ما نظامی هستیم، نظامیا آب دارن، آذوقه دارن. ما برا رزمنده ها ذخیره کرده بودیم مشکلی نبود اما اگه می خواستیم آب و غذا رو به مردم روستا بدیم ، دیگه برا خودمون چیزی نمی موند که بتونیم باهاش بجنگیم… میگه: دو راه داشتیم، یا ما باید تشنه می جنگیدیم یا اونا تشنه جون میدادن… ▪️شب شد، دورهم جمع شدیم به هم دیگه گفتیم ما یه عمر روضه (ابوالفضل) خوندیم ، یه عمر با روضه های فرات و لب تشنه سقا گریه کردیم؛ اصلاً همینجور گریه کردیم… ما رو انتخاب کردن …حالا ما چجوری سیراب باشیم آه و ناله این زن ها و بچه ها رو بشنویم؟! میگه :صبح که شد همه آذوقه و آب همراهمون رو با ذکر یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل بین مردم تقسیم کردیم یه عده از اونایی که تو جبهه با ما بودن ، می جنگیدن ، مجاهد بودن خب شیعه نبودن. سوال شد : این ابوالفضل کیه ؟! یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل…شما چیکار دارید می کنید ؟! مردم روستا سوال کردن… میگه:ایستادیم براشون تعریف کردیم ، یه کربلایی بود…. ▪️یه کربلایی بود…از روز هفتم آب رو بستن ، یه سقایی بود ، یه تشنه هایی بودن… ▪️میگه :مجلس روضه شد خیلی از اون سوری هایی که با ما بودن اصلا شیعه نبودن اونا دلاشون ابوالفضلی شد رفتن آب و آذوقه شون رو آوردن دادن مردم روستا محاصره تنگ شد … امشب تواین مجلس چه خبره ؟! اگه کسی بین ما نشسته که آبرویی داره به اون آقای با وفا بگه ما قبولت داشتیم امشب اومدیم، ما با امید اومدیم… ▪️خلاصه محاصره تنگ تر شد اکثر رفقام با لب تشنه شهید شدن دیگه موقعیت موندن نبود دستور اومد برگردید ، تلفات بالا بود…ما منطقه رو خالی کردیم ، مجبور بودیم اما ما که رفتیم این داعشی ها اومدن حمله کردن …مردها رو ، زن ها رو ، بچه ها رو همه رو صف کردن دونه دونه سر بریدن به خاک و خون کشیدن.. حالا بریم کربلا من یه آقایی رو می‌شناسم راوی میگه ایستاده بود، یه صدایی همش اذیتش می‌کرد “فَسَمَعَ الاطفال یُنادونَ العطش العطش “هی بچه ها فریاد میزن عمو آب وقتی عباس صدای العطش بچه ها رو شنید خیلی گرون تموم شد این آب خواستن آی آماده ای یانه ؟! بیاد قدیمی ها ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم داغت شکسته پشت من ای راحت جانم سقای طفلانم ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم من بی برادر چون کنم با این سپاهِ دون در دامنِ هامون بینم تو را در ابر خون ای ماه تابانم سقای طفلانم ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم خواهم برم درخیمه گه ای گل تنِ پاکت پیکر صد چاکت ممکن نباشد یا اخا گوش بده ، گوش بده آخه اومد پیکر رو جمع کنه ، کنار علقمه عباس هنوز زنده بود…صدازد :”یا اخی ما تُرید مِنّی ؟! می خوای با من چه کنی ؟! یه وقت منو به خیمه ها نبری ؟!😭 ممکن نباشد یا اخا محزون ونالانم سقای طفلانم ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم برخیز و ای جانِ برادر کن علمداری بنما مرا یاری بی تو غریب و بی معین در این بیابانم سقای طفلانم بی تو یقین دارم که فردا زینبِ نالان برناقه‌ی عریان گردد سوار از راهِ کینه با یتیمانم سقای طفلانم ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم شد روزِ روشن پیشِ چشمم تیره تر از شب چون معجر زینب بینم تو را در موج خون ای دُرّ غلطانم سقای طفلانم ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم سقای طفلانم چی شد یهو چه اتفاقی افتاد ؟! گفتم ؛ عباس یه صدا می شنید.. بعضی از مقتل ها نوشتن: ” فَسَمعَ الاطفال یَتَصارَخون العطش ” یعنی بچه ها تشنه ها فریاد می زدن داد می زدن... 😭 @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
ادامه روضه... 👇 ” فَرَکِب فَرَسَه ” سوار بر اسب شد ، ” و اَخَذَ رُمحَهُ والقِربَه “ ▪️مرحوم مجلسی نوشته: مشک رو برداشت، نیزه رو برداشت، ” وقَصَدَ نحوُ الفرات ” رفت سمت آب ، لشکر رو شکافت تعداد زیادی رو به درک واصل کرد… “حتی دخل الماء ” تا به آب رسید داخل آب شد…چه آبی بود این آب؟! چه ها به روز حرم آورد این آب …. این بند مشک را که گرفت به روی دوش ، آب رو پر کرد… راوی میگه : “فََلمّا اَرادَ اَن یَشرَبَ غُرفة من الماء ” دست برد زیرآب ، آب را بالا آورد … ” ذَکَر عَطَشَ الحسین “😭 ای حسین… یاد تشنگی امام حسین و بچه هاش افتاد ” فَرَمَی الماء ” آب رو روی آب ریخت … رود می گفت؛ که یک جرعه مرا می نوشد عشق می گفت: که نشناخته ای سقا را… با سر انگشت خودش روی تن آب نوشت دیدی آیا لب خشک پسر مولا را… آب نخورد.. آب پاکی روی دست آب ریخت ای به قربان صفای دست او … شب تاسوعاست مقتلم رو می خونم برا امام زمان می‌خونم … راوی میگه: ” وَ مَلَأ القِربَه ” مشک رو پرکرد ” وحملها علی کِتفِه الاَیمن ” روی دوش راست انداخت … ” وَ تَوَجَّه نُحوَالخَیمه ” حرکت کرد چقدر امیدوار ، بچه ها منتظر…عموش رفته آب بیاره… اما یه اتفاقی افتاد ، جلو راهشُ گرفتن راهشُ بستن… دیشب من یه حرفی زدم روضه علی اکبر …گفتم ؛ دور علی اکبر رو گرفتن…گفتم: دور امام حسینم لحظه های آخر جمع شدن …اینجا راوی میگه: ” وَ اَحاطوا به مِن کلِّ جانِب ” دورش حلقه شدن، ” فَحارَبهم ” آقا شروع کرد جنگیدن، جنگ نمایانی کرد تا اون نامرد اومد ضربه ای زد به دست راستش، “فَقَطَعها “ افتاد دست راست، خدایا؛ ز پیکرم بر دامن حسین رساند دست دیگرم خدایا می‌خوام ، می‌خوام این مشک رو برسونم خیمه … آقا، شب تاسوعاست من امشب روضه می خونم… قرار شد برا امام زمان بخونم مشک را روی کتف چپ انداخت … دستم چپم به جاست اگرنیست دست راست … اما هزار حیف که یک دست بی صداست یه وقت ضربه ای آمد ملعون دست چپ روهم قطع کرد… دست چپ و راستش انداختن از چپ و از راست بر او تاختن اما هنوز عباس امیدش نا امید نشده بود، در مشکِ تشنه جرعه ی آبی هنوز هست هنوز مشک آب داره اما به خیمه ها برسد باکدام دست ؟! ولی قول داده آب رو باید به علی اصغر برسونه… راوی میگه: ” فَحَمَل القِربَه بِاَسنانِه ” به ناچار مشک رو به دندان گرفت … اما ” فجاءو سهمٌ فَاصابَ القِربَه ” تیر آمد به مشک اصابت کرد…😭 اینا فهمیدن باید چیکارکنن عباس از پا در بیاد….”و اُریقَ مائهاُ ” جلوی چشم‌هاش آب روی زمین ریخت… بعضی از مقاتل نوشتن ؛ میدونی چی شد اینجا ؟! دست راست رو زدن خیالی نبود …دست چپ رو زدن خیالی نبود…مشک رو به دندان گرفت به راهش ادامه داد اما وقتی تیر به مشک خورد… راوی میگه ؛ “فَوَقَفَ العباس متحیرا…” عباس متحیر یه لحظه ایستاد…نمی دونست باید چیکار کنه ؟! نمی دونست چه کنه ؟! آقا حیران شد… سرگردان شد … آب آبِ تشنگان زد آتشم خجلت از سقایی خود می کشم رفیقم مریضه یا ابوالفضل کاش از اول نام من سقا نبود یا در این دشت بلا دریا نبود اینا دیدن حالش دگرگون شد فرصت ندادن، به برادرش اباعبدالله اقتدا کرد، “ثم جاءه سهمُ الآخَر فاصابَ صدرَه ” یه تیر آمد به قلبش نشست مثله برادرش… یا امام زمان ….ای قطب عالم امکان ” فَانقَلَبَ عن فَرَسِه ” از روی اسب به زمین افتاد به سینه داشت تیری و.. ز اسبش تا زمین افتاد دوباره تیربا شدت به قلب اوفرو می رفت ای خدا بدونِ دست کسی که تنش پر از تیر است خدا کند ز بلندی فقط زمین نخورد…. برادر رو صدا کرد… عزیز دلم… برادرم بیا… امام حسین آمد امام حسین آمد… ارباًاربا دیدن اکبر امانم را برید.. قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت… امام زمان منو ببخش وقتی امام حسین اومد بالای سرش دید دست ها قطع شده …مشک پاره شده ، تیر به سینش خورده… بعضیا میگن تیر به چشمش زدن …عمود آهن به سرش زدن … منو ببخش یا امام زمان اگه تو مقتل نمی دیدم نمی‌گفتم... دو تا پا کنار علقمه افتاده بود تا حسین برسه پاهاشو قطع کردن …😭 آی حسین... https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998