شوق ایوان نجف.mp3
1.65M
#نوحه
#شور
#مولا
شماره 1108
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
شوق ایوان نجف در سینه دارم
از عکس با حرمت گنجینه دارم
بطلب آقا، دل بیقراره
دوباره شوق، پابوسی داره
یا علی ای شورِ شبم
یا علی ای تاب و تبم
مستِ ایوون نجفم
از مقامت در عجبم
شهنشاهم مولانا علی مولا
تویی راهم مولانا علی مولا
پناهگاهم مولانا علی مولا
▪️علی مولا علی مولا
با دیدن حرمت نبضم ایستاده
حتّٰی کلاه زِ سرِ عالم اُفتاده
جلو ایوونت آروم میگیرم
تویی مولا و من هم فقیرم
یا علی آمال منی
یا علی اقبال منی
شکرُلِلّٰه ذکر همه
روز و ماه و سال منی
تویی جونم مولانا علی مولا
تو درمونم مولانا علی مولا
نجف خونم مولانا علی مولا
▪️علی مولا علی مولا
وادیِ عشق و جنون ، وادیِ درده
کعبه هم سالی دوبار دورش میگرده
مستِ انگورِ روی ضریحم
نداره تو فصل حتّٰی شبیهم
یا علی صحناتو برم
گنبد زیباتو برم
کوری چشم حسودا
نجفِ اعلاتو برم
تویی مولام مولانا علی مولا
همه دنیام مولانا علی مولا
نجف میخوام مولانا علی مولا
▪️علی مولا علی مولا
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
#متن_روضه
#اربعین
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
یک گوشه ای جابر دست به گردن، امام سجاد و امام سجاد دست به گردن جابر دارن گریه می کنن😭
یه گوشه ی دیگری یه خواهر دل سوخته ای
خودش رو رو خاک قبر حسینش انداخته
حسین بلند شو با من حرف بزن😭
حسین خیلی دلم برات تنگ شده حسین
من یک روز که تو رو نمی دیدم بی قرار تو بودم حسین
حالا چهل روزه تو رو ندیدم چهل روزه با من حرف نزدی حسین
یک کلمه با من حرف بزنی حسین
چرا خوابیده ای و با من حرف نمی زنی. 😭
هی گفت و گفت برات ماجرای کربلات رو می گم بعد تو چه گذشت ماجرای کوفه رو گفت ماجرای کوفه تا شامُ گفت
ماجرای شامُ گفت بعد حسین من نگاه کن تو صحرا ببین تمام قافله رو سالم آوردم ببین تمام کاروانُ سالم آوردم به خدا هر وقت می خواستن بچه هاتو سیلی بزنن خودم سپر می شدم به من سیلی می زدن حسین😭
هر وقت می خواستن بچه هاتو تازیانه بزنن من سپر می شدم و تازیانه می خوردم.. 😭
اگه نامحرمان اینجا نبودن پیرهنم رو کنار می زدم جای کبودی تازیانه ها رو به تو نشون می دادم.. 😭
▪️حسین من عزیز من ولی اگه نگاه می کنی می بینی بین این قافله دختر سه ساله ت نیست شرمنده ام حسین به خدا تقصیر من نبود
حسین هر چه اومدم مانع بشم سر بریده ی تو رو تو دامنش قرار ندم نگذاشتن سیلیم زدن تازیانه م زدن سر بریده ی تو رو توی دامن دختر سه ساله ت رقیه گذاشتن به خدا کنار سر بریده ت جان داد حسین. 😭😭😭😭
عرض دعای من میگن سه روز و سه شب قافله در کربلا موند وقتی قافله آماده ی حرکت شد همه سوار بر محمل ها دیدند سکینه نیومده کجاست سکینه امام سجاد سوال کرد کجاست گفتند کنار قبر باباش حسینه فرمود بگید بیاد قافله می خواد حرکت کنه زینب اومد عمه سکینه بلند شو قافله آماده ی حرکته یک دفعه سکینه با اون چشمان گریانش برگشت عمه زینب برو از برادرم امام سجاد اجازه بگیر من کنار قبر بابام خیمه بزنم و بمونم
آی آی😭
▪️یک طرف دیگه هم امام سجاد داره برای جابر میگه، جابر اینجا بود که بابام علی اصغر رو روی دستش بلند کرد جلوی دیدگانش تیر سه شعبه به گلوی شش ماهه داداشم زدند.
▪️اینجا بود علی اکبر رو بدنش رو قطعه قطعه کردند
جابر آنجا بود که قاسمم پاهاش رو روی زمین می کشید و جان می داد
جابر بیا تو رو ببرم کنار نهر علقمه آنجایی
که بدن بی دست عباسم افتاده😭
بدن بی دست عموم عباس افتاد
برا مریض ها دعا یادت نره
🥀جابر بیا بر غربت بابا بنالیم
🥀در اربعین با یاد عاشورا بنالیم
🥀جابر منم سجاد و زین العابدینم
🥀بعد از حسین تشنه لب سالار دینم
🥀من آمدم از راه پر درد اسارت
🥀اینک کنم قبر عزیزانم زیارت
🥀هر جای این صحرا نشان از عشق دارد
🥀ناگفته های جاودان از عشق دارد
🥀جابر همین جا مقتل جا عون و بریر است
🥀این بوی خون جعفر و حر و زهیر است
🥀اینجا حبیب بن مظاهر جان فدا کرد
🥀مسلم به جسم پاره رو سوی خدا کرد
🥀جابر علی اکبرم را یاد داری
🥀اینجا مزار اوست باید سر گذاری
🥀جابر مپرس از اصغر شیرین زبانم
🥀آتش زند داغ گلویش قلب و جانم
🥀لب تشنه بود اصغر کسی آبش نمی داد
🥀یک دمی نمی خوابید از آن ظلم و بیداد
🥀شش ماهه بود و از عطش رخساره اش زرد
🥀ای کاش این سان خصم سیرابش نمی کرد
🥀جابر همین جا که پر از شور و شین است
🥀معراج گاه باب مظلومم حسین است
🥀جابر بر او با لب عطشان سر بریدند
🥀جابر سر او با لب عطشان بریدند
اسبان خصم از کینه بر جسمش دویدند... 😭
🌹آن کس که هر دم مونسش روح الامین بود
🌹دیدم سه شب بر روی زمین بود
🌹جسم عزیزان بی کفن در دشت دیدم
🌹فریاد رودم رودم از زهرا شنیدم
🌹صد پاره تن بودند یاران در بیابان
🌹سرهای پر خون روی نی چون ماه تابان
ای بی کفن
حسین وای
ای تشنه لب
حسین وای
دور از وطن
حسین وای
کو اصغرت
حسین وای
کو اکبرت
حسین وای
کو قاسمت
حسین وای
کو عباس
حسین وای
حسین وای
حسین وای
🥀بابا منم سکینه دخترت
🥀جانم فدای جسم بی سرت
🥀بابا منم سکینه دخترت
🥀جانم فدای جسم بی سرت
🥀از شام پر بلا رسیده ام
🥀بر خاک قتلگاه اطهرت
🥀بابا منم سکینه دخترت
🥀جانم فدای جسم بی سرت
🥀ببارم از دو دیده خون چو بر مزارت
🥀که اشک دیدگان خود کنم نثارت
🥀بیا و جای من نما دمی کنارت
🥀قربان تربت معطرت
🥀جانم فدای جسم بی سرت
🥀بابا منم سکینه دخترت
🥀جانم فدای جسم بی سرت.. 😭
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
#شهدا
#شهید_مغفوری
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شهید مغفوری فوق دیپلم برق و الکترونیک بود و دوران سربازی خود را در تهران در لشکر گارد گذرانده بود، با انقلابیون ارتباط داشت شهید مغفوری یکی از افرادی بود که اگر انقلاب پیروز نمی شد در لیست اعدامی ها قرار داشت.
پدر شهید مغفوری از روضه خوانان محلی و سنتی بود و بهشدت به مسائل مذهبی و روضه امام حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) اعتقاد داشت؛ شهید مغفوری نیز حافظ ۲۰ جزء قرآن بود.
شهید مغفوری در دوران خدمت سربازی در یک مقطع پمپ های برق و چاه های آب را تعمیر می کرد. ایشان برای برادرش تعریف کرده، یک بار یک زوج برای تعمیر پمپ چاه کشاورزیشان به من مراجعه و عنوان کردند اگر پمب آبشان امروز تعمیر نشود محصولات باغشان خشک می شوند؛
🔸شهید مغفوری به این افراد می گوید بروید یک ساعت دیگر بیایید. بعد از اینکه این افراد مجدد مراجعه می کنند، شهید دوباره آنان را برای یک ساعت دیگر وعده می دهد از وی سئوال می کنند چرا دائم وعده یک ساعت دیگه را می دهید و شهید صادقانه به مرد می گوید: چون همسرت حجاب ندارد با شما نمی آیم لذا همسر مرد حجاب کرد و شهید می گوید بعد از این اتفاق با آنان برای تعمیر پمپ رفتم.
نماز در جلسه شورای تامین🥀
🔹شهید مغفوری به عنوان نماینده سپاه در جلسه شورای تامین استان کرمان زمانی که صدای اذان ظهر بلند می شود در حالی که هنوز مذاکرات مسئولان ادامه داشت، مهر نمازش را از جیب در می آورد و بدون توجه به مسئولان نماز ظهرش را می خواند....
شهدا اینگونه زندگی کردند و لایق شهادت شدند ....🌼🌹🌸
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
#سیره
#شهدا
#شهید_مغفوری
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
هنگامی که خدا بهشون بچه داد ؛ از همان بیمارستان ، نوزاد
را به گلزار شهدا برد ، ساعتی در آنجا ایستاد ،فاتحه خوند و دوباره برگشت . می گفت :
روح این طفل باید با شهدا آشنا بشه 🌸
مصطفی فرزند شهید مغفوری در قم دانشجو بود، همسر شهید نقل می کند هر روز به فرزندم زنگ می زدم اما هر بار همکلاسیهایش می گفتند الان در خوابگاه نیست تا اینکه شهید مغفوری را خواب دیدم و گفت « مصطفی سه روز در بیمارستان قم بستری است برو مصطفی را ترخیص کن و برای مداوا او را به تهران ببر. زنگ زدم به دوستانش و گفتم پسر من سه روز بستری است و شما از من پنهان می کنید، پرسیدند چه کسی به شما گفته؟ گفتم دیشب پدرش به من خبر داد».
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹
🥀از زمان شهادتش باخبر بود
مادر همسر شهید مغفوری نیز نقل کرده است: زمانی که شهید می خواست برای آخرین بار به جبهه برود به او گفتم، من زهرا را می برم پیش خودم، چون تنها می ماند، شهید گفت شما صاحب اختیارید اما زهرا باید به تنهایی عادت کند، پرسیدم، مگر چند روز می خواهی در جبهه بمانی؟ گفت، این دفعه اگر بروم دیگر نمی آیم، مرا می آورند، بعد خندید، خداحافظی کرد و رفت.
یکی از دوستان همسرم به خانه ما آمد در حیاط منزل نشست، خانم ایشان داخل آمد، من موقع رفتن چادر پوشیدم و برای خداحافظی به حیاط رفتم. شب شهید را خواب دیدم که گفت امروز فلانی آمد خانه، رفتی خداحافظی کنی، چرا جوراب نپوشیده بودی؟
🌼در ماموریتی بی آنکه متوجه بشود سرعت غیر مجاز میگیرد و به ماشین شتاب میدهد وقتی متوجه میشود به پاسگاه رجوع میکند و درخواست میکند که جریمه اش کنند. این یعنی چه؟ میگفت من در این دنیا حاضر به پرداخت
جریمه هستم تا در آ ن دنیا امام ملا متم نکند و بگوید من دستور داده بودم که قانون را رعایت کنید.💐
راوی: عبد الحسین مغفوری برادر شهید
💠 راوی همسر شهید مغفوری :
🌹حاج مهدی برای همه احترام قا ئل بود بخصوص برای پدر و مادرش. ما هر وقت به خانه پدری ایشان میرفتیم دست پدر و مادرش را میبوسید و از موقع ورود به خانه تا داخل منزل به خودش اجازه نمیداد که جلوتر از مادر یا پدرش حرکت کند. تا آنها نمینشستند به خود اجازه نشستن نمیداد. خدا میداند او چقدر آگاه و محترم بود.
🌸تا آنجا که به یاد دارم هیچوقت ندیدم ایشان کنار سفرهای که پدر و مادرش نشسته اند دستش را زودتر از آتها به سفره برده باشد.
شبهایی که در منزل پدری حاجی میهمان بودیم، بنا بر شرایط شغلی پدرش دیرتر به خانه میآمد اما حاج مهدی را میدیدم که همینطور با لباس بیرون نشسته است میگفتم چرا نمیخوابی؟
میگفت میترسم پدرم بیاید و در حالت دراز کش خواب باشم، آن وقت جواب این بی احترامی را چه طور بدهم؟ بعد صبر میکرد و وقتی پدرش میآمد چراغ را خاموش میکرد ایشان هم میرفت بخوابد. صبح هم قبل از همه بیدار میشد و به نماز میایستاد
براي زيارت شهداء به گلزار شهداء رفتم. بر سر قبر شهيد «حسين انجم شعاع» که نزديک شهيد علي شفيعي و در همسايگي شهيد عبد المهدي مغفوري قرار دارد، نشستم و فاتحهاي خواندم. مادر شهيد شفيعي هم حضور داشت. مادر شهید «حسين انجم شعاع»به من گفت: ميبيني که مزار شهيد مغفوري چقدر شلوغ است؟
اول احساس کردم که ميخواهد از اين بابت گلايه کند و بگويد که چرا قبر فرزند من اين قدر شلوغ نيست. اما او در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: يک روز که اين جا نشسته بودم، نوهام نزد من آمد و گفت: ميگويند شهيد مغفوري حاجتها را برآورده ميکند. به شوخي گفتم: تو برو حاجتي طلب کن، اگر برآورده شد، من ۵۰۰ هزار تومان اينجا خرج ميکنم.
همان شب، حسين شهيدم را در خواب ديدم. من هيچ وقت خوابش را نديده بودم. اما آن شب و در حالي که بسيار ناراحت بود به خوابم آمد. زانوهايش را در بغل گرفته و سر بر زانو نهاده بود و حتي به من نگاه نمي کرد. به او گفتم حسين جان چرا ناراحتي؟ چرا قهر کردي؟
گفت: مادر! ديگر در مورد شهيد مغفوري اينگونه سخن نگو. از خواب بيدار شدم و با خود گفتم من که به شوخي اين حرف را زده بودم اما از آن به بعد بيش از پيش به زنده بودن شهداء و کرامت شهيد مغفوري ايمان آوردم.🌹
🌹با تاکسی به خانه یکی از اقوام میرفتیم.
نیمه راه حاج مهدی به راننده گفت ترمز کنید پیاده میشویم.
راننده گفت: هنوز که به مقصد نرسیده اید. حاجی گفت شما این راهی که میروید
یکطرفه است و خلاف قانون و شرع.
راننده اصرار داشت که این راه کوتاهتر است و زودتر به مقصد میرسید.
ولی حاجی راننده رو مجاب کرد که مسیر رو برگردد و از مسیر درست به مقصد برد.
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
ادامه... 👇
🌹سال ۵۷ در سلف سرویس دانشگاه تهران میخواستم با فیش غذای خودم برایش افطاری بگیرم. گفت من نمیخورم. پرسیدم چرا؟ پولش را میدهم. گفت نه این حق دانشجویان است. آمدیم بیرون نان و ماست خرید و افطار کرد.
🌹آخرین بار که میرفت جبهه برایش آئینه قرآن گرفتم، قرآن را بوسید و آن را باز کرد سوره نور آمد " الله نور السموات و الارض " وقتی آیه را خواند حالش دگرگون شد، گفت چه سوره خوبی انشاء ا... با نور بر میگردم.
روی تابوت رو که کنار زدم ...
🌹تلویزیون رو روشن کردم، با تعجب حاجی رو بر صفحه تلویزیون دیدم، با همان متانت همیشگی سخن میگفت ومردم وجوانان کرمانی رو به حضور در کاروانهای سپاهیان محمد (ص) دعوت میکرد.
حاجی جملهای رو گفت که جوونها را دسته دسته به مراکز بسیج کشاند.
حاج مهدی گفت: پایگاههای مقاومت بسیج، سفارتخانههای امام زمان (عج) هستند.
🌹داشت ظرفها رو میشست، وقتی نیروهایی که در آسایشگاه خوابیده بودند مطلع شدند، همه سراسیمه و با عجله دویدند طرف آشپز خانه و شرمنده ازاینکه ظرفهای خود را نشسته رها کرده بودند و رفته بودند.
حاجی هم برای دلداری آنها قصه حضرت عیسی و حواریون را تعریف کرد.
🌹همیشه با محاسن شانه کشیده، تمیزو لباسهای مرتب در اجتماع حاضر میشد.میگفت این فکرغلط است که ما نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم.
حزب الهی بودن یعنی نظم و انضباط باطن و ظاهر.
🌹هوا بارانی بود. نیروهای اعزامی از پادگان امام حسین (ع) کرمان عازم جبهه بودند.دیدم حاج مهدی خم شد و از میان گل و لای یک پیشانی بند رو برداشت و تمیز شست.گفتم حاجی پیشانی بند زیاد داریم.گفت: نه، مغفوری زنده باشد و نام آقا امام زمان (عج) زیر پا و میان گل و لای باشد؟!
🌹با سپاهیان حضرت رسول (ص) در استادیوم آزادی تهران بودیم، شام همبر گر بود. تیزی همبرگرها صدای همه را در آورده بود.حاجی بدون هیچ عکس العملی غذایش را خورد، پرسیدم حاجی چطوری خوردی؟ خیلی تیز بود، تبسمی کرد و گفت: برای من مهم حلال بودنش است نه تیزی ترشی و شوری
🌹 با موتو خودش اومده بود.
گفتم: حاجی بخشنامه اومده که فرمانده هان میتوانند از ماشین سپاه استفاده کنند.تبسمی کرد و خودکارش رو از جیبش بیرون آورد و گفت: من روز قیامت جواب همین رو هم نمیتونم بدهم.
🌹توی خط فاو داشت برای نیروهای عازم خط مقدم سخنرانی میکرد که باران شدیدی شروع شد، چون نیروها اورکت نداشتند، حاجی اورکتش را در آورد و به صحبتش ادامه داد.
یکی از نیروها میگفت: عمل آن روز حاجی تاثیرش بیشتراز حرف هایش بود
🌹حاج مهدی مغفوری عاشق سپاه و بسیج بود. بارها دیده بودم در ورودی پایگاه را مثل زیارتگاه میبوسد. میگفت وقتی از این در وارد میشوم به آرامش میرسم. این بزرگوار اعتقاد بسیار محکم و ریز بینی داشت.
🌹برای منزل نان میخواست تهیه کند و از جلو چند نانوایی رد شدیم. گفتم حاج آ قا این نانواییها خلوت است چرا نان نمیگیرید؟ گفت صد متر پایینتر نانوایی سراغ دارم که عکس حضرت، اما م (ره) را داخل مغازه اش نصب کرده، فکر میکنم که او به ولایت نزدیکتر است .
شهید عبدالمهدی مغفوری🌹
یادشان گرامی🌷
شادی روحش صلولت🌸
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
#عیدفطر
#رمضان
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
سی روز گذشت و عید فطرت آمد
بوی خوش همدلی و وحدت آمد
خندید خدا و شد گلستان دنیا
ای دل شدگان ! بهار رحمت آمد
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
ماه رمضان می رود و توشه ندارم
در مزرعه ی عفو خدا خوشه ندارم
با روزه خدایی نشدم، باز امیدی
جز گریهی بر صاحب شش گوشه ندارم
#امیر_عظیمی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
بخشید و چه خوب غرقِ تغییر شدم
مانند حصیرِ کهنه تعمیر شدم
دل کندنم از ماه خدا دشوار است
بس که سرِ این سفره نمک گیر شدم!
#مرضیه_عاطفی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
گفتی دلمان در آرزویت باشد
چشمان امیدمان به سویت باشد
عید رمضان هم آمد اما ای ماه
عید دل ما رؤیتِ رویت باشد
#یوسف_رحیمی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
یک ماه اگر خدا خدا می کردیم
ما بهر ظهور تو دعا می کردیم
ای کاش نماز عید فطر خود را
در پشت سر تو اقتدا می کردیم
#سید_هاشم_وفایی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
لباس خادمی و نوکری مناسب ماست
حسین در دل طوفان خودش مراقب ماست
تمام سال ، سر سفره اش نمک خوردیم
غذای روضه ی ارباب قوت غالب ماست
#مهدی_مقیمی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
صد شکر که غرق نور ایمان شده ایم
مستوجب آمرزش یزدان شده ایم
سی روز تو میزبان ما بودی و باز
بر سفره ی عید فطر مهمان شده ایم
#سید_هاشم_وفایی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
اى روح بلند عرش اعلى برگرد
سرسبزترين بهار دنيا برگرد
يک ماه پر از عطر حضورت بوديم
اى "صاحب عيد"،جان زهرا برگرد
#محمد_مهدی_عبداللهی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
عید است و ملک مژده ی دلدار آورد
پیغام خوش از عالم اسرار آورد
فطر رمضان آمده و پیک بهشت
در دستْ "برائت من النار" آورد
#امیر_عظیمی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
آقایِ زمین و ماه و خورشید بیا
در این شبِ عید، نورِ اُمیّد بیا
ما مُنتظرِ عیدِ حضورت هستیم
ای صبحِ ظهورِ برترین عید بیا
#مجتبی_دسترنج
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
می رسد از سوی خلاق جهان پیک نوید
عید فطر است به الطاف خدا چنگ زنید
هست امید خدا عفو نماید ما را
ای خوش آن کس که سعید است در این عید سعید
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
چو عید فطر رسیده ز بعد ماه صیام
برای حفظ عبادات خود نمای قیام
که تا به سال دگر حرمتش نگه داری
علی الدوام شوی از سوی خدا اکرام
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
طی شده ماه مناجات و دعا
ماه مهمانی رب اعلا
عید فطر است و عطا فرماید
آن چه کل رمضان داده خدا
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
ای آن که هنوز خائفی از محشر
خواهش بنما ز پیشگاه داور
گر پاک نگشته ام به ماه رمضان
در عید سعید فطر از من بگذر
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
دانی چه کسی در رمضان گشته سعید
از لطف و عنایت خداوند مجید
آن کس که سحرها به درِ خانه ی دوست
با توبه بنالیده و فطرش شد عید
#حسین_مقدم
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
سی روز گذشت و سی سحر آیینه
در پرتو روزه ،صیقلی شد سینه
شد روزه و جمعه آمد و عید آمد
ای خوب ! ظهور کن در این آدینه
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••
رمضان میرود و اشک و دعا.mp3
2.13M
#زمزمه
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
شماره 1109
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
رمضان می رود و اشک و دعا می ماند
دلِ ما در به درِ ماهِ خدا می ماند
گر چه تلخ است عبور از سحرِ ماهِ صیام
یا رب این یاد تو در سینه ی ما می ماند
دلِ ما روشن از آن پنجره ی نورانی ست
که سحر تا به سحر رو به تو وا می ماند
بار الها! تو ببخشا بدی ام از کرَمت
گر بشویی گنه ام نیک به جا می ماند
درد از توست دوا نیز تویی بی تردید
از تو در جانِ من ای عشق شفا می ماند
با مناجاتِ سحرگاهِ نسیمِ سحری
شرحِ اوصافِ تو در اشک رها می ماند
آه! همچون دلِ جا مانده ی ما در رمضان
از تو تا روزِ ابد خاطره ها می ماند
فیضِ این ماه همین بس که با ذکرِ علی
در گلستانِ دلم عطرِ ولا می ماند
یارب امیدِ دلِ ماست که تا سالِ دگر
سایهی لطفِ تو بر شاه و گدا می ماند
گوید از عرش به ما فاطمه با صوتِ حزین
این نداهای شبِ قدرِ شما می ماند
زیرِ لب زمزمه کردم بعلیِِ به حسین
گریه ام در نجف و کرب و بلا می ماند!
شاعر: هستی محرابی
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
حقیر آمدم سر به زیر.mp3
1.64M
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
#مناجات_با_خدا
#رمضان
شماره 1110
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
حقیر آمدم سربه زیر آمدم
خریدی مرا گرچه دیر آمدم
دوسه شب دگر فرصتم مانده است
که این چند روز اخیر آمدم
عذابم کن اما جوابم نکن
گریزان شدم ناگزیر آمدم
ببین که از آتش فراری شدم
اجیرم کنار مجیر آمده ام
بجز گریه کاری بلد نیستم
شده اشک من چشمگیر آمدم
به زهرا پس از آبرو ریزی ام
به دنبال خیر کثیر آمدم
پناهم بده، بی پناهم علی!
به عشق تو نعم الامیر آمدم
شب نیمه ی ماه گفتم حسن
ببخش و کرم کن فقیر آمدم
حسین ای دوا و شفای همه
سراغ مرا هم بگیر آمدم
به سجاد و باقر، به صادق قسم
چو سائل علیل و عبیر آمدم
به موسی بن جعفر گرفتارم و
در این قفل و زنجیر اسیر آمدم
رضا جان بیا و به دادم برس
شنیدم تویی دستگیر آمدم
جواد ای کس و کار بیچاره ها
شدم از همه جز تو سیر آمدم
در آن تشنگی ها صدا زد حسین
شدم پای داغ تو پیر آمدم
نشد خاک نرم زمین پیکرم
ز هر پله گر در مسیر آمدم
سه روز و سه شب بد گذشته به ما
ولی کی به روی حصیر آمدم
شاعر: رضا دین پرور
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
الوداع ای ماه پر فیض.mp3
2.39M
#مناجات
#وداع
#رمضان
شماره 1111
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
الوداع ای ماه پر فیض خدا
الوداع ای لحظه ی ناب دعا
با تو حال ما دگرگون گشته بود
الوداع ای انقلاب قلبها
با تو ذکر جوشنم الغوث بود
الوداع ای ربنا اغفرلنا
نیمه ی شب توبه بود و گریه بود
الوداع ای ماه عبد پر خطا
الوداع ای ماه محبوب نبی
ماه محبوب همه آل عبا
الوداع ای ماه نور فوق نور
ماه عفو بنده و ماه عطا
الوداع ای ماه افطار و سحر
ماه یکسان گشتن شاه و گدا
الوداع ای ماه مهر و معرفت
قلب ما با تو شده همچون طلا
ذکر اقراء در دلت معنا گرفت
الوداع ای ماه قرآن و ثنا
باز طی شد ماه خوب بندگی
ماه ضربت خوردن شیر خدا
وحید زحمت کش شهری
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌
حالا که اومده شبای.mp3
2.19M
#زمزمه
#مناجات
#رمضان
شماره 1112
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
حالا که اومده شبای آخر
بیا به حقِّ عاشقات صدام کن
خودت میدونی خیلی رو سیاهم
مهمونتو مَحل بده نگاه کن
شرمنده ی خوبیاتم، خدا جون
دستای خالیمو برات آوردم
گناهامو ندید بگیر مهربون
من که میدونم آبروتو بردم
سرم پایینه از خجالت ولی
ببین چشام ابری و بارونیه
دل نگرونم برا این که دیگه
لحظه های آخره مهمونیه
چی میشه بیدار شم از این غفلتام
باید دیگه خودم رو پیدا کنم
بسه دیگه گناه، میخوام دلم رو
با گریه به حسین احیا کنم
گریه برا منی که کم آوردم
مثل دوای درد بی درمونه
گریه خوبه فقط برای حسین
خوش به حال چشمایی که گریونه
گریه صلاحه و با چشم گریون
میخوام برا آقام غلامی کنم
میخوام اگه بهم اجازه بده
به محضرش عرض سلامی کنم
سلام آقای مظلوم و غریبم
به درد تو نمی خورم میدونم
بغضِ زیارت گلومو گرفته
با گریه رو به حرمت میخونم
کرب و بلات من و دیوونه کرده
خیلی دلم خسته شده کاری کن
این دلی که زدم به نامت سند
سراغ تو داره میگیره هرشب
ناخود آگاه دلم میگه داد بزن
ای امون از دل صبور زینب
@noaheh_khajehpoor_09173426998
هشتک کانال حذف نشود ❌