ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۱۰ *═✧❁﷽❁✧═* مادر اسرار داشت مراسم 🏴بی بی را در حسی
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۱۱
*═✧❁﷽❁✧
- دقیقا توی همون تاریخی که خواهرتون 🧕گم شده ، عراقیا از مارد اومده بودن و جاده ها رو بسته بودن ، همه نیروهایی رو که وارد شهر می شدن اسیر 🙌می گرفتن و از بین اونایی که در حال خارج شدن از
ز شهر بودن مردا رو به اسیری 🙌می گرفتن و اموال اونها رو به غارت می بردن و زن و بچه هاشونو👧🧒 تو بیابون رها می کردند .
من هم اونجا اسیر 🙌شدم اما چون عرب بودم به عنوان مترجم از جمع بیرونم کشیدن ، تو یه گودالی تعداد زیادی اسیر شخصی و غیر شخصی بودن . بین این اسرا دوتا خواهر🧕 بودن که عراقیامیگفتن اینها جیش الشعبی (ارتش مردمی) هستن ، یکی از اونا رو شناختم اما اون یکی رو نمی شناختم ❌
- چه شکل و قیافه ای داشت؟
- خواهرت بود ، من شناختمش .
- چرا دروغ🤥 میگی ،توخواهرمنوازکجامی شناسی؟
- اگر راست میگی لباسش 👕چه رنگ وشکلی داشت؟
همه ما توی جیبمان آخرین عکس پرسنلی 6*4 را که برای ثبت نام مدرسه و دیپلم در عکاسی 📷آنژلیکا انداخته بودیم داشتیم .
منومحمدواحمدباهم عکسها رادرآوردیم و گفتیم :
- شبیه این عکس بود؟محمد،جان آقات خوب فکر کن🙏
- دروغم چیه ، از عراقی ها اسمش رو پرسیدم .
- چی گفتن؟
- معصومه طالب .
محمد نمی دانست اسم آقا طالب است ، پس نمی توانست دروغ باشد . یواشکی او را از حسینیه بیرون کشیدم👌
کریم ،رحیم وعبدالله راهم صدازدم🗣 وگفتم :
- محمد دوباره از اول تعریف کن ، دست بذار رو قرآن و بگو هر چی میگم راسته !
دست گذاشت روی قرآن و گفت :
- قرآن بزنه کمرمو بلندنشم اگه یه کلمه بخوام دروغ بگم .
این دفعه باآب وتاب😍 بیشتری ماجرارا تعریف کرد .طوری که رحمان و سید و علی و حمید هم بیرون آمدندودورش شلوغ و شلوغ تر شد .
در لا به لای حرفاهایش گفت :
- اون یکی خواهرتون هم همراهش بود اسمش مریم بود .
گفتیم :
- چی؟ کدوم یکی؟ نامرد این همه آدم روسرکارگذاشتی؟ باکی؟ خواهرمون مریم هنوز شیر خواره🍼 و توی گهواره است .
خیلی عصبانی😡 شدیم .رحمان قیافه دعوابه خودش گرفت .
- بابا صبرکنید ، شر به پا نکنید ؛ این ناسلامتی رفیق ماست😏
دوباره از اول با جزئیات بیشتر برایمان همه چیز را تعریف کرد . اینکه خودش چطور از دست عراقی ها فرار کرده ، قصه اسمال یخی که از غیرت و ناموس دفاع💪 کرده و ماجرای آن نامه ماموریت که سید در جریان آن بود ، دیگه اول و آخر قصه اسارتت برایمان روشن شد✅
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_محمد_آیه_۳۵
پس هرگز سست نشوید و دشمنان را به صلح ذلت بار دعوت نکنید در حالی که شما برترید.
وخداوند با شماست و چیزی ازثواب اعمالتان کم نمی کند.
#السلام_ایها_غریب
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدی_جانم ❤️
گل سپید🌸 همیشه بهار! می آیی
برای رونق این لاله زار #می_آیی
هنوز نبض دلم💓 این سؤال را دارد
که با شروع کدامین #بهار می آیی؟
به پاس این همه آلاله هم شده بی شک
به شهر مردم #چشم_انتظار می آیی
سپیده سرزده🌥ای آفتاب من پس کی
به چشم روشنی این دیار #می_آیی؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
#مولایمن
💕ای وجودت بر تن بی جان عالم جان بیا
ای ظهورت دردها را خوشترین درمان بیا..
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🏝جمعه روز شماست...
هوای جمعهها سرشار از
عطر امیدبخش آمدن شماست...
... و امروز من،
دلتنگ از حس غریب و سنگین یتیمی،
خسته از دویدنهای مکرر و بی سرانجام،
اسیر در هجوم اضطرابها...
دوباره به شما پناه آورده.ام....
امروز،
روز خوب شماست و
چه خوش میزبانی هستید شما...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهید_هادی_صدقیان
🌷🌷🌷🌷🌷
شھدا . . .
باهردردیجانمیزدن ؛
میگفتنفداسرِحضرتِزهرآ !
شھیدزندگیکردنیعنیهمہسختیارو
به جونخریدنبرایفداشدن👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷