ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۵۸ *═✧❁﷽❁✧═* میخواهم که از اول همه چیزو ، لحظه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۵۹
*═✧❁﷽❁✧═*
دانههای انگور🍇 از پشت پارچه مرطوب انگار به ما چشمک 😉میزدند . طوری که گاهی هوس میکردیم قال قضیه را بکنیم اما به خاطر پذیرایی از میهمانان صلیب سرخ ، خویشتن داری میکردیم😒
بیشتر وقتمان را صرف نوشتن دعاهای مفاتیح روی کاغذهای نازک سیگار🚬 میکردیم . من مینوشتم ، فاطمه شماره میزد ، حلیمه مرتب میکرد و مریم تا میزد . تقریبا کار نوشتن📝 مفاتیح روبه اتمام بود . در دست هرکدام مان چند برگه دعای نوشته شده بود تا آنها را در هنگام آزادباش در مسیر برادران بیندازیم و آنها هم وقت غذا گرفتن با دقت چانه هایشان را به سینه میچسباندند تا روی زمین یا در مسیرهای مشترک تکه کاغذهای توتون را پیدا کنند . همگی غرق نوشتن 📝دعای مفاتیح بودیم که سوت پایان آزاد باش برادران به صدا درآمد .
هنوز به وقت باز شدن در فرصت باقی بود که یکباره حمزه و عبدالرحمن بیسر و صدا🗣 داخل قفس ظاهر شدند . غافلگیر شده بودیم . من حتی فرصت پیدا نکردم وضعیتم را تغییر بدهم . در آن شرایط بهترین کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که در همان حالت بر روی کاغذهای کوچک سیگاری🚬 که مشغول کتابت بودم ، با دو مشت بسته که پر بود از زرورق سیگار به سجده بیفتم . دور و برم پر بود از این زرورقها که آماده شماره گذاری و ترتیب بودند. میترسیدم سر از سجده بردارم . حمزه با نوک پوتین به سرم میکوبید و میگفت :
- یالا سرت را بلند کن☹️
همه خواهرها با هم فریاد زدند : صلوه ! صلـوه !
حمزه گفت : قبله که اینطرف نیست❓
تازه متوجه شدم قبله برعکس است اما هیچ راهی جز ماندن در سجده به همان قبله اشتباه نداشتم . مریم هم روی مفاتیح نشسته بود 👌
آنها مثل همیشه محتویات کیسههای انفرادی را پخش زمین کردند . نامههای 💌ما را لگد مال میکردند اما اینها فقط نامه و کاغذ نبود بلکه همه عواطف و احساسات پنهان در سطرسطر نامه را لگد میکردند . هیچ کدام نمیتوانستیم تکان بخوریم چون هرکدام دستمان گیر کاغذ و مداد و مفاتیح بود . حالا از نظر آنها صاحب سه قلم ✏️جنس ممنوعه بودیم : خودکار
فاتیح و المنت ! پیدا شدن هرکدام از اینها میتوانست مجازاتی سخت😢 درپی داشته باشد . به ویژه به این دلیل که ما در آن شرایط امنیتی و تحت کنترل بسیار شدید و بدون هیچ فضای مشترکی با برادران ، توانسته بودیم خودکار و المنت تهیه کنیم و کل اردوگاه را زیر پوشش کتاب مفاتیح 📚ببریم . این کار برای بعثیها دهن کجی بزرگی بود . در آخرین لحظه ایستادند و دور و برشان را نگاه 👀کردند . چون چیزی پیدا نکردند چنگ به خوشه انگور انداختند که یک هفته در انتظار میهمان از آن مراقبت کرده بودیم . دانههای انگور 🍇زیر چکمه های عبدالرحمن له شد .
دو سه روز بعد با آمدن هیئت صلیب سرخ ، حال و هوای اردوگاه عوض شد و رنگ و بوی دیگری گرفت . هیئت سه نفره صلیب سرخ ، همراه یکی از برادران اسیر وارد قفس ما شدند🚶♂
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۲۱
#خداوند_کیست_و_چرا_انسانها_را_آفرید
ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و
( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۲۱
#خداوند_کیست_و_چرا_انسانها_را_آفرید
ای مردم, خداوند کسی است که شما و انسانهای پیش از شما را آفرید تا او را بپرستید و
( به سبب پرستش واطاعت او) اهل تقوا شوید( زیرا نجات و پیروزی شما فقط در تقوا پیشگی است.)
💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج💚
💕درد درمان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕سخت آسان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕بس که آقايم
🌼غريب است و ندارد ياوری
💕چشم گريان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج
🌸سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شهید_محمد_عبدی
🌷🌷🌷🌷🌷
اگر پهلوی من مثل #مادرم زخمی نشده بود به من شهید نگویید!👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهرشهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 چشم انتظار روز ظهورت، دو عالم است
ای آرزوی قلبی زهرا بیا...
🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#امام_زمان
#روز_مادر