eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷 حقیقتی شبیه افسانه‌ها 👈 رهبر فرزانه انقلاب: اگر ماجرای شهیددوران را کسی در کتابها میخواند، احتمال میداد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم!👌 ۳۰ تیر ۱۳۶۱ سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان عباس دوران مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز محل شهادت: بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ آقای جمعه‌ های غریبی ظهور کن... دل را پر از طراوت عطر حضور کن یه گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن 💐 تعجیل در فرج آقا ۳ صلوات 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌ قول‌ استاد رائفیےپور💚 این‌ همه‌ روایت‌ درباره‌ هست! آقا‌ توی‌ یکیشون نفرمودند: اگر مردم‌ دُنیا بخوان‌‌! اتفاق‌ میفته..! توی‌ همشون‌ فرمودند: اگر‌ شیعیان‌ ما.. بابا‌ گره‌ خورده‌ ماییم:) 💔🍃 ..! اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۴۸ *═✧❁﷽❁✧═* از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۴۹ *═✧❁﷽❁✧═* به هر زحمتی 😥بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر 🌞همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه😖 بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر🍼 درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان😴 بودم. تا چشم به هم زدم، عصر 🌅شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها 🍽را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت😔 شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت🤐 بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم😤 از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد❌ مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش💼 را بست و رفت تهران. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷