🌷🌷🌷🌷🌷
👈شهید علم الهدی درسال۱۳۲۷ شمسی همزمان با سالروز وفات امام موسیبن جعفر ( ع ) در خانهی روحانی متعهد و مجاهد مرحوم آيتالله «علم الهدی» پا به دنيا گذاشت.
پدر بزرگوارش «سيد مرتضی» و مادر پارسايش نام او را «حسين» نهادند و از همان ابتدا حسين وار او را تربيت كردند.
حسين» در جبهههای نبرد عليه دشمن همراه با حضرت آيتالله خامنهای، دكتر چمران و ديگر مسئولان برای تقسيم نيروها و موقعيت دشمن و مسائل ديگر هر روز جلساتی را در اهواز تشكيل می دادند اما حسين به چيز ديگری می انديشيد و روحش را به گونه ای ديگر پرورش داده بود او به جايی غير از شهر تعلق داشت جايی كه بتواند عشقش را به زيباترين شكل ترسيم كند و در اينجا بود كه گمنام ترين و مظلومترين شهر كه همان هويزه است را برای ادامه فعاليتهايش لنتخاب كرد شهری كه كمترين تجهيزات و نيروها در آن مستقر بودند و از نظر استراتژيك و سوق الجيشی اهميت فراوان داشت
اين شهيد بزرگوار پس از انهدام چندین تانک دشمن آخرين تير پيكان خود را رها كرد و سه تانك باقيمانده همزمان به طرف خاكريز حسين شليك كردند و جسد پاك و مطهرش به هوا پرتاب شد و به آرزوی ديرينه و حقيقی خود كه همان وصال محبوب ازلی و ابدی است دست يافت👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سه حقیقت در باب ظهور...
#امام_زمان (عج)
#ظهور
🎤استاد ماندگاری
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۶۹ *═✧❁﷽❁✧═* از دستش کفری 😖شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا ر
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۷۰
*═✧❁﷽❁✧═*
صمد عاشق 😍آبگوشت بود
با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی
خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
گاهی نیمه شب به خانه می رسید🚶♂ با این حال در می زد.
می گفتم: «تو که کلید🔑 داری. چرا در می زنی؟!»
می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی😍»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی⁉️»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد👌 اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت☹️ هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست⁉️»
می گفتم: « فعلاً نه.»
خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف 🌨سنگینی باریده بود.
گفت: «شنبه صبح 🌄زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف🌨 ببارد و جاده ها بسته شود»
موقع رفتن پرسید: «قدم جان😍 خبری نیست؟!»
کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر😇 کردم شاید یک درد جزئی باشد.
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت✋ حالا زود است.》
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
💫🦋💫🦋
#سوره مبارکه ی اعراف آیه ۸۵
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
👈وَإِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ
اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ
جَآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ
وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَلَا
تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَٰلِكُمْ
خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .
👈و به سوی (اهل) مدین برادر (نسبی
یا قبیلهای) آنها شعیب را (فرستادیم)،
گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید، كه
شما را جز او معبودی نیست؛ همانا دلیل
روشنی از جانب پروردگارتان برای شما
آمده (مراد معجزه اوست كه بیان
نشده)، پس پیمانه و ترازو را به تمام
دهید و از اموال مردم كم نگذارید و در
روی زمین پس از اصلاح آن (به دعوت
انبیا و شرایع آسمانی) فسادانگیزی
نكنید؛ اینها برای شما بهتر است اگر
ایمان دارید.
👌پیمانه و ترازو را تمام دهید
💫🦋💫🦋