🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💞صبحت بخیر ای #غزل ناب دفترم
🌱ای اولین سروده و ای شعر آخرم
💞صبحی که یاد #تو در آن شکفته شد
🌱گویا تلنگری زده بر صبح🌤 محشرم
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🖼 #طرح_مهدوی
⭕️ هر وقت خواستی گناه کنی، یک لحظه بایست
به نفست بگو اگه یک بار دیگه وسوسهام کنی
شکایتت رو به امام زمان میکنم.
💢 حالا اگر تونستی حرمت آقا رو بشکنی برو گناه کن.
👁 #تلنگر ؛ ویژه طرح #خودسازی چهل روزه ی #چشم_ها_را_باید_شست
هدایت شده از سفیران محرم
#حاج_احمد_متوسلیان
🌷🌷🌷🌷🌷
👈با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد و عملیات مان را علیه آن ها شروع خواهیم کرد.
هرکس با ماست؛ بسم الله! هرکس با ما نیست، خداحافظ👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۸۰ *═✧❁﷽❁✧═* تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس📚 می خ
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۸۱
*═✧❁﷽❁✧═*
چند ساعتی ⏰بعد، نزدیک غروب، دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز کردم، پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده⁉️»
پدرشوهرم با اوقاتی تلخ😞 آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می گفت: «مگر قرار است اتفاقی بیفتد😒 دلم برای بچه هایم تنگ شده. آمده ام تیمور و صمد را ببینم.»
باید باور می کردم؟! نه، باور نکردم. اما مجبور بودم بروم فکری 😇برای شام بکنم.
دلهره ای 💔افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی بوس🚎 جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان😍 و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا😵 رفتم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷