eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۵۵ *═✧❁﷽❁✧═* خم شدم و سمیه را آرام از بغل🤗 خدیجه گرفت
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱۵۶ *═✧❁﷽❁✧═* آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین🚙 می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم😒در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت🍗 و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند☹️ گفتم: «اینجا که شهر ارواح💀 است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر😕» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در🚪 بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین 🚙کشید و من و بچه ها را نگاه 👀کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم بوق🔊 زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا 🍲را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد❌ آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب😴 بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها👨‍🏭 وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند😍بود. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
💫🌹💫🌹 مبارکه ی مومنون آیه ۱۰۲ 🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀 👈فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰٓئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . 👌‌پس هر كه میزان اعمالش سنگین باشد‌، آن‌ها حقا رستگاران‌اند. 💫🌹💫🌹
، ما چشم براهان بیقرار ، منتظران بی شکیب دیرگاهی است که همچون زورقی شکسته ، 💔اسیر امواج پرتلاطم اندوهیم . حسرت یک ساحل امن ، یک جان پناه آرام ، عمری است که بر دوشِ دل هایمان سنگینی می کند ...🌊 ... و تنها تویی که می توانی این امواج بلاخیز را فرو بنشانی و زنگار اندوه از قلب هایمان بزدایی ...💖 بازآی ... بازآی ای تمام امید ...🌤
⚫️ (۶۵و۶۶) «عامربن مسلم عبدی»و«سالم» 🌴عامرفرزند مسلم عبدي ،و از شخصیت‌های برجسته شیعه در شهر بصره بود. نام کاملش عامر بن مسلم بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه السعدی البصری بود. وی از طایفه عبدی و به روایتی از طایفه سعدی میباشد. عبدی و سعدی هر دو از تیره های قبیله عبدالقیس و عدنانی بودند. پدرش مسلم در خدمت امام علی علیه‌السلام بود که در جنگ صفین شهید شد.  🌿 وقتی عامر بن مسلم بصری از خیانت مردم کوفه به مسلم بن عقیل، سفیر حسین بن علی علیه‌السلام باخبر و مطلع شد، همراه غلامش «سالم» به همراهي «يزيد بن ثبيط» به سوي امام حسين عليه‌السلام شتافت و به آن حضرت ملحق شد. او امام را از ابطح تا كربلا همراهي كرده است.  🍃عامر در کربلا و در روز عاشورا، به همراه سالم (غلامش) و دیگر دوستانش در گروه یاران امام علیه‌السلام در یورش اولیه و همه جانبه لشگر عمر سعد به میدان جنگ رفت و آن‌قدر جنگید تا به شهادت رسید،غلام وی سالم نیزدرهمان حملات نخستین دشمن شهیدشد.😭
📖 در پنج کتاب آسمانی ثبت است / یک روز ظهور می‌کند بی‌تردید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌ڪرد. همیشه می‌گفت : اگر قرار است چشمی به آقا امام‌زمان (عج) بیفتد ؛ نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود . در خیابان هم ڪه بودیم همیشه ملاحظه می‌ڪرد ڪه نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات می‌ڪرد👌 شهید مدافع حرم آل‌الله... السلام علی الحسین🏴وعلی علی بن الحسین🏴وعلی اولادالحسین🏴وعلی اصحاب الحسین🏴 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا 🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۱۵۶ *═✧❁﷽❁✧═* آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها،
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۱۵۷ *═✧❁﷽❁✧═* آن قدر ایستادم و نگاهش👀 کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب 🌃که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد☹️ و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی⁉️» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش😍» بچه ها خوشحال😍 شدند و زود ف ‌لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان 🥃و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب🍽 بیاور.» صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش👂 می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن📛 است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست👌» ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷