هرکسی رو که خواستی مدیریت کنی
اعضای خانواده رو می خوایی مدیریت کنی؟
جامعه رو می خوایی مدیریت کنی؟
مدرسه رو مدیریت میکنی؟
هیئت رو مدیریت می کنی؟
هر جا رو که خواستی مدیریت کنی✔️
اگه بخوایی عزت و کرامتش رو حفظ کنی
سه تا هزینه داره که باید تقبل کنی و قبول کنی👌
۱. دیرتر به اهدافت میرسی
۲. ضربه می خوری
چه بسا ضربه هایی به ظاهر جبران ناپذیر😢
و هزینه ی سوم
👈 ممکنه دیرتر موجب تغییر رفتار زیر دستان بشه
مدیریت انقلابی میگه
اشکال نداره هر سه تا رو می پذیرم😍
شاید تو دانش مدیریت این صحبت ها پذیرفته نباشه، که برامون مهم نیست اصلا😊
چون ما که قرار نیست هر چیزی رو با دانش ببریم جلو
چرا که شاید خیلی چیزها از لحاظ علمی طوری مطرح بشن
که از لحاظ عقلی و شرعی خلافش ثابت بشه✔️
مثلا رفتارهای دیپلماتیکی رو با رفتارهای انقلابی مقایسه کنید
اولی تقریبا از دانش علمی برخورداره
ولی دومی از شرع و عقل استنباط شده👌
لذا ما زیاد به دانش مدیریت کاری نداریم
بلکه ما با عالم واقع بین که دین هست
کار داریم✅
صلی الله علیک یا فاطمه الزهراء
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۸ *═✧❁﷽❁✧═* دوباره برگشتم پشت در. علاوه بر مادرم ص
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۹
*═✧❁﷽❁✧═*
از پسر بچه های👦 کوچه گرفته تا مردهای بزرگ هر کسی یک چیزی توی این قفل 🔒فرو می کرد تا زبانه ی آن را عقب بکشد و کارگشا شود.بابای جعفر دماغ با چاقو🔪 بابای علی کتل با پیچ گوشتی📌 و بابای صفر سیاه با چنگال.
اما تا آقا 🧔نیامد تلاش هیچ کس کارساز نبود. بالاخره به هر ضرب و زوری بود در برابر چشمان👀 بیش از پنجاه تماشاچی در🚪 باز شد و زن های همسایه که وقتی ننه بندانداز می آمد، رو می گرفتند 🙈و مراقب بودند کسی آن ها را سفید آب زده و خوشگل نبیند در منظر همه ی همسایه ها نمایان شدند.
از آن روز به بعد زن های همسایه🏘 از در خانه ما که رد می شدند بیشتر رو می گرفتند و پای ننه بندانداز از خانه ما بریده شد😍
بعد از آن دیگه، هر وقت ننه بندانداز را تو کوچه می دیدم 👀توی باغچه قایم می شدم. باغچه ی حیاطمان پر از گل🌺 و گیاه🌱 بود.
هرکس به سلیقه خودش در باغچه ی حیاط خانه اش درخت میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای🌞 پنجاه درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای نشستن و عصرانه خوردن 😋و خوابیدن شبانه فراهم کند👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
🌱🌻🌱🌻
#سوره مبارکه ی ملك آیه ۲
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
👈الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ
أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ .
👌آن كس كه مرگ و حیات را آفرید تا
شما را بیازماید كه كدام یك از شما بهتر
عمل میكنید، و او شكستناپذیر و
بخشنده است.
565.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_غریب
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
#مهدی_جان ...🌼🍃
در هوس دیدن رویت
دل من تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه دفتر
غزلم ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق دلسوخته، ارباب ندارد
تو کجایی..⁉️
گل نرگس 🌼🍃
تعجیل در ظهور و سلامتی مولامون
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📌 #نکات_زیارت_آل_یس 19
🔍أَنْتُمْ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ...شما ابتدا و انتهاي همه چيز هستيد
✨مثل نور كه تا نور نباشد، چيزي ديده نميشود، در رؤيت هر چيز، اوّل نور، رؤيت ميشود و سپس آن چيز، و در انتها هم باز نور به آن چيز ميخورد و همان نور در چشم ما منعكس ميگردد.
🍃حقيقت ذات مقدسه معصومين(عليهم السلام) نيز از همين قرار است كه اوّلين پرتو خلقت آنهايند،
🌺 چراكه از يك جهت رسول خدا(صل الله عليه و آله) فرمودند: اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُوري يعني؛ اوّلين چيزي كه خداوند خلق فرمود، نور من بود.
🔹 از طرف ديگر علي(عليه السلام) در رابطه با مقام اهلالبيت (عليهم السلام) ميفرمايند:
🔸 كُلُّنَا وَاحِدٌ، اَوَّلُنا مُحَمَّد وَ اَوْسَطُنَا مُحَمَّد وَ كُلُّنَا مُحَمَّد فَلا تَتَفَرَّقُوا بَيْنَنَا...
🌹يعني؛ ما اهلبيت، از خود رسولالله(صل الله عليه و آله) تا آخرين ما، همه در يك مقام هستيم و نبايد بين ما جدايي قائل باشيد.
✍پس عنايت داشته باشيد همانطور كه اوّلين نور، نور محمّدي بود و به يك اعتبار نور اهلبيت، آخرين نور نيز نور اهلبيت(عليهم السلام)خواهد بود.
❤️ به همين جهت امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند: اِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْإمام...يعني؛ آخرين كسي كه از اين دنيا رخت برميبندد امام است.
👌با داشتن چنين معارفي است كه به شما ذوات مقدسه معصومين خطاب ميكنيم: أَنْتُمْ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ...شما ابتدا و انتهاي همهچيز هستيد، كه البته اين سخن، معارف زيادی به همراه دارد و در این مختصر نمی گنجد .
🌷🌷🌷🌷🌷
👈شیخ علیرضا مشهور بود به شیخ نجفے....
شیخ شــده بود معــاون تبلیعات تیپ امام حسن....
یک روز گــفت می خواهم به سنگر کمین بروم.
سنگر کمــین تا عراقے ها فاصــله کمے داشت.
قسمت اول ایستــاده، قسمت دوم خمیده و قسمت سوم را باید سینه خیر می رفتیم...
به قسمت ســینه خیز که رســیده بود، عمامــه را روے کمــرش گذاشــته بود ڪه خراب نشــود....
نزدیک سنگر عمامه را روی سر گذاشــته بود.
از او اسم رمز پرســیدیم. با خنده گفت این عمامه من اســـم رمز من است!
۴۸ ساعــت آنجا مانــد. وقــتی برگشــت گفــتم عراقــی ها سیاهی متحــرک را هم می زنـند، تو با عمامـه سفــید میرے جلوشــون!
خندید و گفت: نگران نباش، آنها کور هستند، نمی بینــند!👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷