eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از امام‌ زمانی ام ³¹³
پسری قبل از باباش بهش یک نامه داد و گفت شب اینو به خانومت بده و خود هیچوقت اینو نخون! بابای اون پسر مُرد؛ پسر از یک کرد و شب عروسی طبق وصیت پدر نامه رو به دختر داد و وقتی که اونو خواند یک کشیده به پسره زد و گفت الان منو طلاق بده! از یک دختره فقیر خواستگاری کرد و نامه به دختر داد اونم کشیده زد و خواست! از فامیل خواستگاری کرد از دوست و آشنا و هر بار این بلا به سرش اومد که در نهایت خواست نامه را بخواند چیزی که در آن بود هوش از سر پسر پراند،نمیتوانست باور کند... برای خواندن نامه‌ی‌جنجالی‌پدر لطفا در کانال زیر عضو شوید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبارکه ی مطففین آیه ۲۲ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 👈إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ . 👌مسلّماً نیكان در انواع نعمت‌اند
🍃🌺 زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال ورنه دور از نظرت، کشته هجران بودم 🌺🍃 🍃🌸 تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم 🌸🍃 🤲💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 اینجا ستاره ای است در تاریکی شهر برای آنان که راه گم کرده اند!👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
♥️🌼✨ کجا نشان تو جوییم اي مهر فروزنده ي هدایت و نصر! با کـه گوییم حدیث تلخ هجران و انتظار؟ شکایت فرقت یار بـه آفریدگار بریم کـه او دانای اندوه درون ماست. اي آخرین عشوه ي عرش، اي نخستین امیر غایب از نظر! مولای من، یوسف فاطمه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۹ *═✧❁﷽❁✧═* بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چ
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۳۰ *═✧❁﷽❁✧═* یک سالی📆 در بیمارستان O.P.D که یکی از پیشرفته ترین بیمارستان های کشور بود بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت. دو ماه اول بیهوش بود. یواش یواش به هوش آمد اما چیزی یادش نبود❌ حتی ما رو نمی شناخت. زندگی برای ما مخصوصا برای مادرم خیلی سخت شده بود😖 دسترنج قیر و نفت خرج دوازده سر عائله می شد.همه ی بچه ها محصل📚 بودند. فقط برادر بزرگم کریم بعد از کلاس نهم به هنرستان فنی حرفه ای( کارآموزان) رفته بود تا بعد از تحصیل🎓 استخدام شکرت نفت شود و در بخش فنی کار کند. حادثه ای که برای بابا پیش آمد به یکباره همه ی ما را بزرگ💪کرد. کریم و رحمان می خواستند جا ی خالی آقا را پر کنند و خودشان یک پا آقا شده بودند. من هم دیگر آن دختر بچه ی شاد قبلی نبودم❌ لبخند می زدم اما لبخندم آنقدر کمرنگ بود که بیشتر به گریه😭 شبیه بود. جای خالی آقا آنقدر خانه🏡 را بی رمق کرده بود که همه ی برادرهای بزرگ تر بعد از مدرسه چند ساعتی⌚️ در نانوایی یا بقالی پادویی می کردند و یکی دو تومانی به خانه می آوردند و سفره هنوز به برکت بازوی💪 آنها باز و بسته می شد. حالا دیگر آنها هم نان🥖 آور خانه بودند; خانه ای که تا دیروز آقا تنها نان آور آن بود و دائما در حال بنایی و جوشکاری و رنگ کاری بود و در اوقات استراحتش به هر هنری مشغول می شد👌 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️