eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
280 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
989 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷 چه قشنگ گفت: #شهید_شوشتری 👈دیروز دنبـال‌ #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود... جبهه بوی #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بو مےدهد...👌 #روزتون_شهدایی هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
علیه السلام امام تحول ۳۳ ها بسم رب الحسین علیه السلام دومین مانع برای تحول👈 توقف بر خوبی ها شد حالا شما اسمش را هر چی می خواهید بذارید غرور عجب خودبزرگ بینی و از خود متشکر😖 این افت مذهبی ها و مسجدی هاست😢 عاملی است که مسجدی ها رو زمین میزنه هیئتی ها رو زمین میزنه 👈 توقف بر خوبی های خود و مانع تحول هست در تحف العقول از امام رضاعلیه السلام روایت آمده که فرموده 👈عقل مسلمانی کامل نیست مگر اینکه ده تا خصلت در آن باشد همه انتظار داشته باشند که ازش خیر ببینند✔️ هیـــــچ کس ازش انتظار ندارد که شر به او برسد❌ کس دیگری کمی کار خوب بکند میگه خیلی بود👌 اما خودش خیلی کار خوب کند؛ کم می شمارد😊 می گوید ما کاری نکردیم؛ واقعا باورش همین هست✅ ازش چیزی می خواهند خسته نمیشه از طلب علم در راه خدا خسته نمیشه📚 و اگر در راه خدا فقیر بشه، بهتر از ثروت است برایش ذلت در راه خدا بخواهد تحمل کند یعنی کار خدایی بکند و بهش بد و بیراه بگن 👈 می گوید عیبی نداره من به جان می خرم این برایش عزیزتر است از اینکه عزیز بشه منتهی در راه دشمنی با خدا❌ را بیشتر دوست دارد و اصلا دنبال شهرت و .... نیست📛 بعد حضرت می فرماید اصل ماجرا این جاست 👈 دهمی و چه دهمی؟؟؟ یعنی این دهمی با اون نه تایی که گفتم فرق می کند✔️ اقا جان این دهمی چیه؟؟؟ صلی الله علیک یا اباعبدالله اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
‍ 💠 شهدای گمنام، میهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)💠 قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم. خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد. ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم. با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما! لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم! پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست! 🔆پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه سلام الله علیها هستند!» پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين مي آمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــده اش را پيدا كرده بود. « ! » 📚سلام بر ابراهیم/ص۱۱۹ 《