eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که با آمدنت حجّت را بر اهل زمین و آسمان تمام می کنی. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور می شوند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. در فرج مولا صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅آیه ای از سوره نمل 💠أمَّنْ يُجِيبُ المُضطَر إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ [نمل/۶۲] 🔸{کسیکه دعای مُضطر را اجابت می کند و گرفتاری را برطرف میسازد...} 💠امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند: 🔸«این کلام در مورد قائم وارد شده و اوست که هر لحظه خدا را می خواند برای دفع دشواری و به زودی پروردگار، وی را بر کرسی اقتدار جهانی می نشاند.» 🔸هنگامی که او قیام می کند عمامه بر سر می نهد و کنار مقام ابراهیم نماز می گزارد، به درگاه خدا تضرّع می نماید و از آن موقع پرچم او در اهتزاز خواهد بود. 🔸در روایتی آمده آنقدر به درگاه خدا ناله میزند که غش کرده و روی زمین می افتد. 📚الزام الناصب، ج۱، ص۸۰و۱۷۲ 📚بحار الانوار، ج۵۱، ص۵۹
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 غروب جمعه دلت گرفته؟ 💥از این فرصت فوق‌العاده استفاده کن!
مقدم 🌷🌷🌷🌷🌷 ...همان توی صف ایستادن ها، همان رای داخل صندوق ریختن ها، برایمان شد خاطره. حالا هر بار که می رویم، انگار بابا هم با ما می آید ...👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۲۶ *═✧❁﷽❁✧═* به بهانه‌ی جارو زدن، کنار پرستارانی👩‍
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۲۷ *═✧❁﷽❁✧═* فاطمه نجاتی آمد و چند ضربه به شیشه‌ی بخش زد و گفت: نمی‌ خوای بچه‌ها رو ببینی، نسیبه خیلی سراغت رو می‌گیره. در یک فرصت کوتاه از بخش بیرون آمدم و خودم را به جمع بچه‌ها رساندم🚶‍♀ آنجا تنها جایی بود که بچه ها حال و هوای دیگری داشتند و توی عالم خودشان بودند. همه‌ی مردم با شنیدن آژیر قرمز حمله‌ی هوایی✈️ توی سنگرها و پستوها می‌رفتند ولی این بچه‌ها برعکس می‌ریختند توی حیاط و با تیرکمان‌های 🏹دستی‌شان آسمان را نشانه می‌رفتند و هورا می‌کشیدند. مرگ و زندگی برایشان یک رنگ داشت. چند نفرشان کمی گرفته و دمغ بودند😞 فکر کردم لابد نگران خانواده‌شان هستند، با این حال علت دمغ بودنشان را پرسیدم. یکی از آنها گفت: از شانس بدمون امسال که روپوش و کفش و کتاب 📚و دفترمون روبه‌ راه بود و میخواستیم مثل بچه‌های پدر و مادر دار بریم مدرسه و کفشای👟 نو و لباسای اتو کشیده‌مون رو تن کنیم و تو گوش بچه پولدارا💰 بزنیم و براشون قیافه بگیریم، از آسمون و زمین سنگ و آتیش♨️ می‌باره. با این شرایط، تمام مدت روپوش‌ها تنشان بود و کفش‌ها پایشان و کیف🎒 روی دوششان و توی حیاط بدو بدو می‌کردند. بودنشان در شهر و در آن موقعیت جز نگرانی و دلواپسی❣ چیز دیگری به همراه نداشت. با سید صحبت کردم که چون فصل مدرسه🏦 است و بچه ها باید به مدرسه بروند،آنها را از شهر خارج کنید. ماندن بچه ها در بسبار خطرناک بود.تنها کسی که کنار بچه ها مانده بود عموسیدشان بود. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️