#مهدویتدرقرآن
🔅آیهای از سوره ملک
💠 «قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعین»*۱
💢 امام محمد باقر در این رابطه میفرماید: «معنای آیه این است که بگو بیندیشید اگر امامتان غایب شد، به گونه ای که ندانید او کجاست، پس چه کسی برایتان امامی ظاهری خواهد آورد که اخبار آسمان ها و زمین و حلال و حرام خداوند را برای شما بیان کند.»*۲
🔹 تشبیه امام به آب، بیانگر نکات ظریف و عمیقی است از جمله اینکه: هیچ کس نمیتواند خود را از امام بی نیاز بداند، همان طور که نمیتوان خود را از آب بینیاز دانست. غفلت و دوری از امام موجب مرگ انسانی ما میشود، همان طور که دوری از آب، مرگ جسمی ما را به دنبال خواهد داشت.*۳
📌 داستان ما داستان بیشتر از هزار سال تشنگی و عطش است. کسی از منتظرِ آب نشستن سیراب نمیشود. همانطور که آدم تشنه به جستجوی آب میرود، منتظر واقعی نیز به جستجوی امامش برمیخیزد و برای یاری او و زمینه سازی ظهورش قیام میکند.
📚 ۱.سوره ملک،آیه۳۰
۲.کمال الدین و تمام النعمه، ج۱،ص۳۲۶
۳.کافی، ج۱،ص۳۷۶
#عبرت_از_گذشته❗️
✨🌺شخصى محضر امام زين العابدين (عليه السلام) رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام سجاد عليه السلام فرمودند :
🌟🌟🌟بيچاره فرزند آدم هرروز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود:
سومى مهمتر از اين است .
گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمودند :
هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .
آنگاه فرمود :
💎طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است.
📗 داستان های بحار الأنوار ، جلد 4 .
#تلنگرانه ✨🌎
بعضی آدم ها هستندکه دایما شاکرند. ذکر لبشان "خدایا شکرت" هست. اصلا انگار غم و غصه ندارند.
☔️وقتی به زندگیشان نگاه می کنی خیلی مشکلات هست اما آرامش محض اند. هیچوقت از مشکلاتشان حرف نمی زنند. فقط لبخند و امید. آدم کنارشان قوت قلب می گیرد. بعضی هام نه درست برعکس...همیشه شکایت دارند دائم از وضعشان ناراضی اند. هر جا می نشینند از گرفتاریهایشان حرف می زننداز بدشانسی هایشان.آدم پیش آنها یاد غمهایش میفتد. خداوند شاکراست و بنده های شاکر رنگ خدا هستند.رنگ آرامش،زشتیها را میپوشانند.بدی ها را نادیده می گیرند. سختی ها را رد می کنند.
🌿و باور دارند که آخرش آسانی است. چون خداوند فرموده:"حتما آخرش آسانی است".آدمای شاکر خدا را واقعا باور دارند. بیاییدما هم به رنگ خدا باشیم.
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۲۸ *═✧❁﷽❁✧═* هنوز یاد بچه ها👦🧒 بود.به همراه سید بر
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۲۹
*═✧❁﷽❁✧═*
بالاخره بعد از چندین تماس☎️،موافقت پرورشگاه شیراز مشروط به اینکه مربیانشان هم با آنها همراه باشند،گرفته شد.چون قرار شده بود ماشین هایی🚕 که از شهر خارج می شوند،تحت کنترل و نظارت باشند،نامه هایی💌 به عنوان حکم ماموریت به من و سید و دیگر همراهان داده شد.نامه ی ماموریت را توی جیبم گذاشتم.
بچه ها خوشحال با همان روپوش و کفش 👟و کیف و یک پلاستیک که پیژامه پیراهنشان در آن بود و حکم ساک سفرشان را داشت،سوار اتوبوس🚎 شدند.
از خواهران🧕 شمسی بهرامی،پروانه آقا نظری،فاطمه نجاتی،اشرف شکوهیان،سیده زینت صالحی و از برادران👱♂ احمد رفیعی و علی صالح پور به عنوان مربی دائمی آنها در شبراز با ما همراه شدند.
از همان بسم الله بچه ها سر کنار پنجره نشستن دعوایشان😖 شد.با وساطت عمو سید قرار شد تا ماهشهر نوبتی بنشینند و از آنجا به بعد شهر به شهر جایشان را با هم عوض کنند👌بعضی پسر بچه ها تیرکمان هایشان🏹 را هم آورده بودند و می گفتند ما می خواهیم میگ های عراقی را با تیر کمان بزنیم😳برادر سید و رفیعی کنار دوتا از بچه ها که مثل خروس جنگی بودند نشستند و ما هم کنار دخترها نشستیم و راه افتادیم.
بین راه سید گفت:ممکن است پلیس راه اجازه ی خروج ندهند🚫بهتر است اول برویم فرمانداری،هم نامه ی ✉️خروج ماشین به سمت شیراز را و هم مقداری پول💶 و آذوقه برای شام بگیریم
بین راه،توپخانه عراق جاده را به شدت زیر آتش♨️ گرفته بود.به سختی از آن منطقه عبور کردیم.
با یک بقچه نان و چند قالب پنیر🍕 و صدوبیست بچه که آنها را در چهار اتوبوس تقسیم کرده بودیم،راه افتادیم.
دیدن 👀شهر بمباران شده و خمپاره خورده،سنگربندی های سر کوچه و خیابان ها و در و دیوارهای زخمی،مثل یک فیلم سینمایی جنگی بود.
آنها هیجان زده صحنه ها را تماشا می کردند.بین راه دائما" یا لقمه ی نان و پنیر می گرفتند یا آب 💦می خواستند یا دنبال سرویس بهداشتی🚽 می گشتند.شیطنت بچه ها آنقدر زیاد بود که آذوقه شام،جیره ی بین راه شد و شب برای شامشان دوباره مجبور شدیم نان داغ🥓 و چند قالب پنیر خریدیم.با هر دست انداز بیشتر از آنچه اتوبوس🚎 می توانست تکانشان بدهد،خودشان را روی هم می انداختند و کله هاشان دنگ صدا می کرد و صدای قهقهه شان به هوا می رفت.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️