سلام مولایما
🏝عَجِّل فرج به روی لب و
توشهها سیاه،
هجران که با شعار
به پایان نمیرسد...🏝
⚘فَإِنَّهُ عَبْدُکَ الَّذِی اسْتَخْلَصْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ ارْتَضَیْتَهُ لِنَصْرِ دِینِکَ وَ اصْطَفَیْتَهُ بِعِلْمِکَ
چراکه او، بندۀ تو است، بندهای که او را برای خودت برگزیدی و برای یاریِ دینت پسندیدی و با علمِ خود انتخابش کردی⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#السلام_ایها_غریب
#سلام_علی_آل_یس❣
هر صبح، بہ شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میڪنم🌱
عهد میڪنم با شما،هر روز ڪہ میگذرد،
عاشقانہ تر از قبل چشم بہ راهتان باشم...🧡
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
ای حیات! با تو وداع می کنم، با همه ی مظاهر و جبروتت.
ای پاهای من! می دانم که فداکارید! و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت_صاعقه وار_ به حرکت در می آیید; اما من آرزویی بزرگ تر دارم👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#رئیسی
#امام_رضا_علیه_السلام
🔸 ز چشمِ زائر غمدیدهٔ خواب برگشته / به گیسوان غزل پیچ و تاب برگشته
🔹 نسیم عطر حَرم را به دوش بُرده به شهر / و بیقرار شده، با شتاب برگشته
🔸 به حوض عاطفهات دست و روی شسته گناه / ز دست و صورتش عطرِ ثواب برگشته
🔹 کنارِ باغِ حریمت بهشت، گلدانیست / عتیق و کوچک و رنگ و لعاب برگشته
🔸 به سایه پوشی بالِ کبوتر آرامند / ز قلبِ زائر تو اضطراب برگشته
🔹 گل نگاهِ تو اشکِ مرا نوازش داد / چراکه در حرم عطرِ گلاب برگشته
🔸 بخوان دعای فرج را که مستجاب شود / در این حَرم احدی بیجواب برگشته؟
👤 شاعر: زهرا #زهرایی
📜 #اشعار_مهدوی ؛ ویژه ولادت #امام_رضاعلیه السلام
#السلامعلیکیاانیسالنفوس
🏝به پاس تنفس در حریم قدسیات در شب میلادت دست به دعا برمیداریم وفرج یادگارت را از خداوند سریع الرضا میخواهیم...🏝
⚘جناب گل پسر هفتــم
از قبیله یاس
شمیم روح نوازِ
محمــــــدے داری
به آبروی تو
شرمندھ آبـرومندست
رئوف هستے و
الطاف بی عدد داری⚘
💗#آقا_تولدتون_مبارک 💗
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۴۹ *═✧❁﷽❁✧═* در همین حین صدای چند هواپیما✈️ سکوت من
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۵۰
*═✧❁﷽❁✧═*
برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و امن یجیب المظطر اذا دعاه و یکشف السوء🤲 خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: خواهر این راه زینب و سیدالشهداست✅
خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری🙄احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سید الشهداست، صبوری کنید👌
خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه ی🔫 عراقی ها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه چشم👁 آسیب دیده بود بی فایده ماند.
وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد.
در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود😢 آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم.
پسری 👨را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر میرسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت.
بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار 🐍زنگی جلب توجه میکرد. سعی کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیر خودی و درهم و برهم دیده 👀بودم که نمیتوانستم همه ی آنها را
به ذهن😇 بسپارم.
دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح🤕 برگشتم. صورت و چشمهای آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین میگرفت خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت میگرفت. جایی را نمیدید. من و خواهر بهرامی کنارش نشستیم. گفتم: امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️