eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷 متولدپانزدهم دی ماه سال۱۳۴۷ دراندیمشک عضو سپاه بودوبه عنوان پاسدار درجبهه حضورپیداکرد. مسئول مخابرات گروهان و بیسیم چی بود و هم تیربارچی و نیز آموزش غواصی دیده بودو هم در چند عملیات شرکت داشت . حقوق شش ماه خود را نگرفت تا کمکی برای جبهه و رزمندگان باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در اردوگاه پادگان کرخه,مشغول تمرینات قبل از عملیات کربلای 4 بودیم، او همه شب عضو غایب چادر گروه ما بودو همین امر ما را سخت حساس کرد. یکروز برای ارضای کنجکاوی او را تعقیب کردیم که کجا می رود، در اطراف اردوگاه تپه های بلندی وجود داشت که او در بین آنها قرار می گرفت، و اقامه عشق می بست و به راز و نیاز با خالق سبحان می نشست، این حال حکایت از سفری داشت که شهید محمد ذکائی مهر آغاز کرده بود و عاقبت به مقصود خود رسید و به دیدار یار نائل آمد و بهشتی شد👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 ؛ 🗓 خسته شدم از این جمعه‌ها نمی‌آیی؟ 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 ؛ ◽️ این همه چشم‌به‌راهی نگرانم کرده آقا... 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
Haj Meysam MotieeZiyaratAleYasin1399.mp3
زمان: حجم: 10.28M
🤲 قرائت زیارت 🎙 بانوای: 💠 قرار عاشقی در هیأت مجازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۶۰ *═✧❁﷽❁✧═* بی تاب یک نگاه دیگر به آن دختر🧕 شده بو
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۶۰ *═✧❁﷽❁✧═* بی تاب یک نگاه دیگر به آن دختر🧕 شده بودم. دلم میخواست می توانستم دوباره برگردم و بیشتر نگاه 👀کنم اما هنوز صدای سیلی دکتر سعدون در گوشم👂 زنگ میزد. پرسید:چرا آمدید جبهه؟ میخواهید با ما بجنگید؟ نمیتوانستم به عربی صحبت کنم. صدا زدند: حامد، حامد...ترجم(ترجمه کن) گفتم: مادر شهری که زندگی میکردیم اسیر 🙌شدیم. گفت: دیچ المدینه چانت بحالت حرب( ان شهر در حال جنگ📛 بود) گفتم: شما وارد شهر ما شدید و مارا دزدید و به اینجا اوردید. مثل اینکه وجدان درد گرفته باشد با عصبانیت😡 همه را متفرق کرد و دستور داد ما را به سمت اتاق همان خواهری که حرس الخمینی(پاسدار) بود هدایت کنند و با تاکید گفت: الچی ممنوع( صحبت کردن ممنوع)🚫 هرچه به اتاق نزدیک تر میشدم چهره ی محو دختری که از فاصله پانصد متری دیده 👁بودم واضخ تر میشد. نمیدانستم او کیست؟ دختری با قامت بلند، بیست و شش تا بیست و هفت ساله، سفیدرو با مانتو و شلوار خاکی همرنگ و فرم لباس خودم. چشمانی روشن اما مضطرب😨 داشت. هنوز در باز نشده بود که از پشت پنجره گفت: سلام✋ هنوز جوابش را نداده بودیم که نگهبان با تحکم گفت: ممنوع🚫 گفتم: یعنی چی ! سلام هم ممنوع است؟ در را باز کردند و ما سه دختر ایرانی در کنار هم قرار گرفتیم. محال است سه خانم کنار هم باشند و حرف نزنند👌 فارغ از همه ی مقررات ممنوعه از هم پرس و جو کردیم. همه چیز را با اعتماد تمام به هم میگفتبم، او خودش را اینطور معرفی کرد: من فاطمه ناهیدی، ماما 👩‍⚕هستم. بعد از اینکه درسم تمام شد به مناطق محروم رفتم چون احساس میکردم وجودم انجا لازم تر است💯 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۱۰۴ آیا نمی دانستند که فقط خداوند توبه را از بندگانش می پذیرد و صدقات را میگیردو خداوند توبه پذیر و مهربان است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا