🦋⃟📸
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
●صاحبعصر..
●دگرطاقتمانرفتبہباد،
●تامحرمنشدهگربہصلاحاستبیا..💔!
#السلامعلیڪیابقیةالله..✨
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
🌷🌷🌷🌷🌷
#مريم همواره ميگفت :
برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا ، #گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود ،
#گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود ، اين #گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويد 👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضرارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#محرم
#واکسن
#تنفیذ_سیزدهم
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۹۳ *═✧❁﷽❁✧═* نمیدانستم چند ساعت دیگر در راه هستیم.
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۹۴
*═✧❁﷽❁✧═*
در یک راهروی دراز، مقابل یک در🚪 بزرگ آهنی قرار گرفتیم که میلههای قطوری از بدنهاش عبور میکرد و محکم به زمین کوبیده میشد و قفلهای🔒 بسیار سنگینی داشت. چند قفل در آن چرخید تا باز شد.
از زیر آن عینک🕶 کوری بیرون آمده بودیم و به داخل صندوقچهای تاریک فرستاده شدیم. مدتی طول کشید تا چشمانمان👀 به تاریکی عادت کرد و توانستیم اطراف را ببینیم. آنجا دیوارهایی کاشی شده داشت. کاشیهای قهوهای سوخته بودند دقیقاً رنگ صندوقچهی بیبی😢
خدای من چه شباهتی😳مرا این همه راه به صندوقچهای که بیبی جواهرات💍 و ظرفهای عتیقه و میهمانیاش را در آن نگه میداشت آوردهای؟ صندوقچهای که من و احمد و علی گاهی دور از چشم👀 بیبی چادرش را روی سرمان میانداختیم و به داخل آن میرفتیم و خالهبازی و قایمباشک بازی میکردیم، اما آخرش بیبی ما را پیدا میکرد😍
چشمم که به نور آنجا عادت کرد اولین کسی که در آن صندوقچه پیدا کردم مریم بود. چه خوب که هنوز خواهرم مریم با من بود😊 دستانش را فشردم. فاطمه و حلیمه را دیدیم که مثل کوه، مقاوم 💪و مغرور گوشهای ایستاده بودند. سرباز رفته بود و ما تنها شده بودیم.
بیآنکه حرفی بزنیم یک ساعت⌚️ تمام به چهار دیواری اطرافمان و تمام زاویهها و رنگ و شکل و اندازهها و پستی و بلندی ضندوقچه خیره بودیم. فضای آنجا آنقدر کوچک بود که وقتی دستهایم✋ را باز میکردم به دیوار میخورد.
وقتی به دیوارهای بتنی و آن همه دژ و در و قفل 🔒و میلههای آهنی نگاه کردم، احساس کردم گرانبها و قیمتی شدهام. روی در صندوقچه دریچهای به طول و عرض دو وجب در یک وجب بود. معنی در🚪 را میدانستم اما نمیدانستم این دریچه برای چیست؟ هنوز به اندازهی کافی اطراف را وارسی نکرده بودیم که دریچه باز شد و از آن سوی در، چهرهای مثل شبح 👻فریاد زد: تفتیش، تفتیش...
و بعد از آن صدای چرخش کلیدها🔑 و قفلهای در جادویی شنیده شد. فکر کردم کسی قرار است به صندوقچه وارد شود ولی نه😱
سربازی از پشت دریچه گفت: حجاب، نزعن کل الملابس و البنطلونات. (روسری، لباسها و شلوار همه را درآورید😳)
ما را که بیحرکت دید خانمی 👩🏭با لباس نظامی وارد شد.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نحل_آیه_۳۶
#تمامی_امتها_تحت_پوشش_
رسالت_پیامبران
و البته مادر هر امتی از امتهای گذشته پیامبری برای رساندن دستورات الهی به مردم فرستادیم
و دعوت همه این پیامبران این بود که به مردم بگویند خدای یکتا را بپرستیدو از اطاعت شیطان و هر متجاوزی بپرهیزید.
🦋⃟📸
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❣️
نگاه رحمتت بر ماست؛ میدانم که میآیی
ز اشک دوستان پیداست؛ میدانم که میآیی
گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا
تو تنها و علی تنهاست میدانم که میآیی
🌼|↫ #اللہمعجـللولیــڪالفـــرج
سلام مولای ما
صبح جمعه
دوباره از راه رسید و
شما از راه نرسیده اید...
خورشید بر آسمان تابید
و شما بر چشمان ما
نتابیدید...
و باز هم باید
انتظار را گوشه ی دلهایمان
سنجاق کنیم تا
روزی که شما بیایی و
صبح زندگیمان آغاز شود...
خدایا!
پس کجا ماند
طلوعی که
پس از تاریکی است؟!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#توییت | به آقای رئیسی تبریک میگویم بخاطر این جمله که امروز در مجلس گفتند:
"انتخابات نقطه آغاز مشارکت مردم است نه پایان آن"
این یعنی: دوران ارباب رعیتی و دیکتاتوری تکنوکراتها و دمکراسیخواهان غربزده، که مردم را فقط برای صندوق رای میخواهند، پایان یافت و دوران دولت مردمی آغاز شده است.
🌷🌷🌷🌷🌷
خدایا..!
تو خود گفتی هرکس عاشقِ من باشد،
عاشقش خواهم بود و هرکه را عاشق باشم،
شهیدش خواهم کرد و خون بهایِ شهادتش را
نیز خود خواهم پرداخت، خدایا من عاشق توام..!
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#جمعههایانتظار
✨در جمعه های حسرت دیدار آسمان
هر جمعه کار دل شده الغوثُ الاَمان...
✨این هفته نیز منتظر جمعه مانده ام
چشم انتظار جمعه موعود مهربان...
✨هر صبح جمعه با نوسانات این دلم
می گریم از فراق تو ای ماه بی نشان...
✨بین دعای ندبه به آهنگ انتظار
دارم توقّع فرج صاحب الزّمان...
✨حتما اگر وظیفه خود را عمل کنیم
از پشت ابرهای جدایی شود عیان...
✨ترک گناه باشد و انجام واجبات
رمز عبور دیدن روی امامِ جان..
ZiyaratAleYasin1399.mp3
10.28M
🤲 قرائت زیارت #آل_یاسین
🎙 بانوای: #حاجمیثممطیعی
قسم به گریه کنان غروب هر جمعه
قسم به فرصت پاکی که لحظه زاریست
به یک نگاه تو، آقا شدیم، یا مهدی
بیا اگر تو نیایی، نصیب ما خاریست
❤️❤️
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّک_الفرج
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۹۴ *═✧❁﷽❁✧═* در یک راهروی دراز، مقابل یک در🚪 بزرگ آ
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۹۵
*═✧❁﷽❁✧═*
بدون اینکه آب دهانش را روی ما بریزد گفت: وحدة وحدة (یکی یکی)
باید یک گوشه میایستادیم تا او یکی یکی ما را تفتیش کند. هر تکه لباس 🧥را که بازرسی میکرد میگفت: الگطعه التالیه. (تکهی بعدی)
فاطمه یک گیرهی سر سیاه رنگی داشت که میخواست نگهش دارد و دست و پا شکسته باهاش بحث میکرد که آن گیره و کش سرش را به او پس بدهد اما او به شدت دست فاطمه را پس زد. پیش خودم فکر 🤔کردم اگر متوجه سنجاق شلوارم شود و آن را از من بگیرد با این شلوار چگونه راه برم❓ سنجاق را از شلوارم کندم و یواشکی آن را به مریم که قبل از من تفتیش شده بود، دادم👌
من آخرین نفر بودم. با وجود این همه دقت و وسواس تفتیشکننده فقط توانستم سنجاق شلوارم را نجات دهم و به زیرکی خودم احسنت گفتم👏 او رفت و ما ماندیم و صندوقچهی سحرآمیزی که صاحب ما شده بود. روی دیوارهای سرد و سنگی آن خطوطی📝 نقش بسته بود که یادگار ساکنان قبلی صندوقچه بود. چقدر خوب بود که حلیمه بهتر از ما عربی میدانست👌
از او پرسیدم: حلیمه چی نوشته؟
گفت: اسم و تاریخ و محل شهادت🌷 ساکنان قبلی این دخمههاست.
دوباره پرسیدم: یعنی ساکنان قبلی این صندوقچه را کشتهاند؟
او توضیح داد که نام دختری🧕 به نام بنت الهدی هم بر یکی از سنگها حک شده که در فلان خیابان در فلان تاریخ📆 اعدام میشود. چه صندوقچهی رازآلودی! ما خط به خط این نوشتهها📝 را میخواندیم و رمزگشایی میکردیم و خود را در صف اعدام میدیدیم.
دوباره صدای چرخش کلید🔑 در قفل آهنی و فریادهایی خشمگین و جمله هایی مبهم و گنگ از سمتی ناپیدا تا ته گوشم پیچید. چهار پتو به داخل انداختند. فاطمه گفت: این پتو یعنی اینکه میتوانید بنشینید.
- نه، یعنی اینکه اینجا ماندنی هستیم.
- نه، فقط برای امشب است چون فردا سیام مهر و پایان جنگ📛 است.
- ما ماندنی نیستیم.
از لابلای چند نردهی آهنی که در دیوار مقابل فرو رفته بود شعاعهایی از نور خورشید 🌞خود را به سختی به داخل صندوقچه میرساندند. این رشتههای نازک نور برایمان حکم ساعت⌚️ را داشتند. هر چهار پتو را روی هم انداختیم و به نماز📿 ایستادیم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نحل_آیه_۶۴
#حل_مشکلات_به_وسیله_قرآن
ای پیامبر صلی الله علیه واله; ما قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر اینکه به وسیله آن روشنی کنی برای ایشان حق یا باطل بودن چیزی را که در آن اختلاف داشتند
زیرا این کتاب نورانی مایه هدایت و رحمت است برای گروهی که ایمان می آورند .