🌷🌷🌷🌷🌷
مردان عاشق
مشق عشق مینویسند
بیعشق نمیتوان به هیچ جنگی رفت..!' 👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۷ *═✧❁﷽❁✧═* اوایل فکر😇می کردم آقاجون ، آقاجون بی بی
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۸
*═✧❁﷽❁✧═*
بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصه اش را به آخر برساند، وسط ماجرا خوابش 😴می برد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیرشلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید بی بی بازم که گل 🌺و بلبل می گی!
اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه ی دختر پرده رو خوابش نمی برد❌برای اولین بار که قصه ی دختر پرده رو را تعریف کرد گفت:
دخترم! این قصه خیال بافی نیست. یک قصه ی واقعی است✅
ذوقی که من برای شنیدن داشتم، شوق گفتن را در او صد چندان می کرد، به خصوص وقتی گفت این قصه ی تولد دختری👧 است به نام معصومه.
بی بی قصه را این طور تعریف می کرد:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
در روزگاری نه چندان دور که پسر👦 زاییدن، افتخار و پاداش درد زائو بود، مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود. خیلی دلش می خواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند.
در نیمه های یک شب 🌃که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود، درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش👂 اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد.
مادرت بی صدا دردهایش🤕 را قورت می داد و مثل همه ی زن ها که آن وقت ها در خانه زایمان می کردند منتظر آمدن قابله بود. همه ی اهل خانه 🏠بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود.
پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر;سیده زهرا را که زن مومنه و با خدایی بود خبر کرد. همه می گفتند دستش ✋خیر و سبک است.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
🥀🌱🥀🌱
#سوره مبارکه ی واقعه آیه ۲۴
🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
👈جَزَآءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ .
👌اینها پاداشی است در برابر اعمالی كه
انجام میدادند
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم 💚
🌺به تو دل بستم و
غير تو ڪسے نيست مرا
🌼جز تو اى جان جھان
دادرسے نيست مرا
🌺عاشق روے توام
اے گل بى مثل و مثال
🌼بہ خدا غير تو هرگز
هوسے نیست مرا
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──