🌷🌷🌷🌷🌷
توصیه شهید نوید صفری
بهخواندن زیارت عاشورا
👈زیارت عاشورا را بخوانید
وازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.
حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.
هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم👌
تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵
تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ .دیرالروز سوریه
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضرارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۳ *═✧❁﷽❁✧═* مادرم گفت: هروقت ماشین🚕 رو دیدی و بچه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۲۴
*═✧❁﷽❁✧═*
آقا 🧔ما را بد عادت کرده بود.همیشه موقعی که خسته😥 از مدرسه بر میگشتیم اورا میدیدم که جلوی در خانه ایستاده🕴 و با جیب هایی پر از نخودچی کشمش منتظر ماست😍
از سر کوچه چشم از در خانه بر نمیداشتیم. با دیدن آقا دلگرم💖 می شدیم و خستگی های مدرسه از یادمان میرفت.
آقا می گفت : هرکدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یک بار به اندازه ی مشت هاش نخودچی کشمش برداره😋
به من می گفت: اول نوبت دختر👧 تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد. همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب هایش را از بس که حرص میزدیم پاره می کردیم🙊
با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده😋 سرمان گرم بود تا خوردنی
دیگری گیرمان بیاید.آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در🚪 نمیدیدم بغض😢 می کردیم.
یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند، وقتی رسیدیم در خانه🏡 آقا نبود. رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست ❌حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت🚫
داداش حمید را که هنوز شیرخوار🍼 بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای☕️ شیرین بخوریم. رفتیم چای شیرین خوردیم 😋اما سراغ هرکس راکه میگرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن. جایی رفتن،کار داشتن. برید بازی کنید☹️
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
💫🌷💫🌷
#سوره مبارکه ی مدثر آیه ۷
🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻
👈وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ .
👌و بخاطر پروردگارت شكیبایی كن!
#شهید_حسین_رحیم_نژاد
🌷🌷🌷🌷🌷
حیات ما قرآن است،
و با او بودن در پناه قرآن، زشتیها را از خودمان دور کنیم👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۲۴ *═✧❁﷽❁✧═* آقا 🧔ما را بد عادت کرده بود.همیشه موقعی
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۲۵
*═✧❁﷽❁✧═*
او هم بساط پهلوانی اش 💪را پهن کرد. تمام بچه ها از ریز و درشت و کوچک و بزرگ دور تا دورش می نشستند و شش دانگ حواسشان را جمع می کردند 👌تا تردستی های او شروع شود، زنجیر پاره کند و ماشین🚕 از روی سینه ی او رد شود.همه آرزو داشتند مثل ناصر پهلوان باشند✅
من و احمد و علی یک سال تحصیلی📚 با هم فاصله داشتیم. کتاب های درسی آنقدر دست به دست می شد، که وقتی به علی می رسید کلمات همه رنگ و رو رفته بود🙈
عموما بعدازظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف💼 به دست راهی مدرسه می شدیم. وقتی از تیرراس نگاه👀 اهل خانه و محل دور می شدیم احمد کیف ما دوتا را روی سرش میگذاشت و ادای زنان دوره گرد عرب را در می آورد🙊
احمد کیف به سر مثل باد می دوید 🏃♂و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن می دویدیم.
طوری که وقتی به مدرسه 🏦می رسیدیدم حدود ده دقیقه روی کیفمان می افتادیم و نفس نفس می زدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه ی آنها قرار داشت👌
آنها کیف💼 مرا همان دم در مدرسه پرت می کردند و میرفتند. اولیای مدرسه فکر می کردند 🤔من به شوق مدرسه میدوم.غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود✅
با این تفاوت که در مسیر بازگشت احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان میداد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه🏡 میشدیم.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
هدایت شده از امام زمانی ام ³¹³
🔴تـــــوجهتــــــــوجه🔴
#بِسْـــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــــمِ
باسلام
به خدمت بزرگوران میرسانند که با توجه به شیوع کرونا هیچگونه مراسم فاتحه خوانی برگزار نمیشود،منتهی اموات چشم انتظار هستند.
شما اگر مایل بودید فاتحه مجازی بگیرید...چطور؟؟؟
به اینصورت که با مقدار کمی هزینه که هـدیه معنوی برای آخرت خود و اموات است در #گروهندبههایانتظار ختم قرآن و صلوات بگیرید.
(تمام هزینه ها برای خود گروه و افراد نیازمند وقف میشود)
👤برای هماهنگی بیشتـــر پی وی تشریف بیارید👇
@Monjy313
📿این هم از لینک گروه که ختم ها در آن انجام میشود👇
http://eitaa.com/joinchat/1608187940Ccb69ba07b6