سفرنامه لبنان
قسمت سی و پنجم
«و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین»
اینجا معیصرة است.
شهر کوچکی در شمال لبنان.
میدان کوچک وسط شهر، منقش شده به تصویر شهیدی ایرانی.
شهید مهندس حسام خوشنویس (حسن شاطری)
مدتها در لبنان مشغول جاده سازی و فعالیتهای عمرانی بوده و حالا نام او سر زبانهاست.
شهردار معصیرة به شکرانه خدمات او، این نماد را برایش در تنها میدان شهر ساخته است.
خدایا نام نیکی از ما در این دنیا بگذار.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت سی و ششم
«نامیرا»
بیش از ۴۰ روز است که اسراییل مداوم ضایحه جنوبی و شهر های جنوب لبنان مثل صور و صیدا و بقاع و... را بمباران میکند.
گاهی با پهپاد، گاهی با موشک، گاهی هم با هواپیماهایش.
امروز تهدید کرده که در هر ساعت میخواهد بزند. بیخبر... دارد میزند.
چند ساعت پیش محمد عفیف از مسیولین حزب الله به شهادت رسید.
امروز را نتوانستیم جایی برویم.
دوستانمان اجازه نمیدهند از خانه خارج شویم.
حزب الله هر جایی را که میزنند با پرچمی برافراشته زینت میدهد. از هر ساختمان سوخته ای که رد شدیم پرچم حزب الله را روی خرابه ها دیدیم.
این یعنی حزب الله زنده است. این یعنی بر ذمه من که این خانه ها را آباد میکنم و دوباره میسازم.
قطعا میسازد. قطعا میسازیم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
امشب هوا خیلی سرد شده. نم نم باران می آید.
بیروت اینقدر سرد است، شمال چه خبر است...😢
نگرانم.
نگران نازحین. شنیدهام هنوز نتوانسته اند به اندازه کافی لباس گرم و وسایل گرمایشی تهیه و به مهاجرین برسانند.
▫️به این فرایند سرعت بدهید. هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها در تهیه لباس و لوازم گرمایش مهاجرین مشارکت کنید👇
پرداخت کمک های نقدی
6037997521655820
محمدصادق کوشکی
@msadegh_kooshki
تحویل طلا در اقصی نقاط کشور
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه لبنان
قسمت سی و هفتم
«آتشی در جان ما افروختی»
برای وداع با شهدا به روضة الشهدای بیروت رفتیم.
وارد روضة الشهدا که میشوی چشم های پر اشک بیشتر از مزارها قلبت را به آتش میکشد.
امروز انگار حال و هوا فرق میکرد.
همه هم منتظر بودند، هم اشک میریختند.
منتظر ورود پیکر شهیدی که در حمله دیروز همراه محمد عفیف به شهادت رسیده است.
شهید آمد...
مادری مسن اشک ریزان جلو آمد، نمیدانم یا مادر شهید بود یا مادر همسرش.
- سید ألبی راح یحترق، اتکلّم شو اعمل... (سید قلبم دارد میسوزد بگو چه کنم...)😭😭
نمیدانستم چه بگویم، نمیدانم چه بگویم... آتش گرفتم.
یا حسین چطور خواهرت را در آن معرکه آرام کردی؟
چرا سراغ من آمدی مادر؟
چرا از من مرهم میخواهی...😢😭
تکه ای از تربت اباعبدالله علیه السلام را به او هدیه دادم و گفتم مادرم إبکی للحسین...
در بین ناله ها و اشک ها آنچه قلب را آرام میکرد صدای محکم برادر شهید بود که مدام میگفت: «هنیئا لک، الحمدلله»
و باز صدایش را بلند میکرد که «الحمدلله»😭
اربعین چند قطعه از تربت خاص حضرت را از خادم آقا گرفته بودم برای زمانش. زمانش رسید و امانتی ها به صاحبش رسید، تربت ها قرار بود مرهم دل مادر و خواهر و همسر شهید شود...
▫️برادرش در آغوشم گرفت. گریه میکرد و قسمم میداد که برای برادرم قرآن بخوان.
▪️برای شادی روح عزیزشان و صبر قلب نزدیکانش، هدیه به شهید «هلال محمد» صفحه ای قرآن هدیه کنید.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت سی و هشتم
«شهید هلال محمد ترمس»
فکر شهید و مادرش...
بالاخره تصویر او را در فضای مجازی پیدا کردم.
روی تصویر شهید نوشته بود
صرعتَ الموت بالموت و کنتَ کربلائیاً حد الجنون
با مرگت (شهادت) مرگ را نابود کردی و به حد جنون کربلایی بودی.
کربلایی بوده ای که چند تکه تربت مزارشان را ۸ ماه قبل در مسیر اربعین به من برسانند و از قضا من هم تا به حال آن ها را به کسی نداده باشم و از قضا برای سفر همراهم برداشته باشم و از قضا در همان روز تشییع جنازه ات ما هم در روضة الشهدا باشیم و امانتی به تو برسد. تکه ای مرهم قلب خانواده ات شود و تکهای همراه پیکرت به خاک سپرده شود.حتما امانتی است که قرار است در این فاطمیه تو به دست مادرشان برسانی...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت سی و نهم
«وقت رفتن»
امروز روز پایانی سفر ما در لبنان است و برای چند روزی عازم دیار خانم زینب کبری هستیم.
نمیگویم روز آخر، چون قرار نیست آخرین روز حضورمان باشد؛ از خدا خواسته ام که توفیق رفت و آمد دائمی و هجرتی به لبنان را نصیبم کند. ان شاالله
کمک ها و آن امانتی های بزرگ به مقصدش رسید و خدا را شکر به حق هم رسید. باز هم میرسد، راهش باز شد و ارتباطش ایجاد شد الحمدلله.
اما سبک بار نشده ام...
عجب سفریست.
تکلیف حدود 650 گرم طلا را روشن کردیم و تکلیف خودمان را نه.
آشفته ام. برای ادای دینی به لبنان آمدهام و حالا دارم برمیگردم با تکالیف بزرگتری که روی دوشم آمده، با دین عظیمی که به این راحتی ها ادا نمیشود.
وقت رفتن است اما وقت دل کندن نه.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@nightevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت چهلم
«آبمیوه سید»
حاج خانم سونیا، برای پذیرایی از ما سنگ تمام که چه عرض کنم، طلای تمام گذاشت.
آنقدر که حتی به جبرانش فکر هم نمیتوانیم بکنیم.
خدا توفیقمان دهد در ایران پذیرایشان باشیم.
برایمان آبمیوه آوردند،
میلمان نمیکشید و تشکر کردیم.
به اصرار گفتند این آبمیوه ها را سید حسن نصرالله خیلی دوست داشت، قدیمی هست ولی خوشمزه ست، بخورید 😅
همه برداشتیم و شروع کردیم به خوردن؛ آبمیوه سید است دیگر 😅
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت چهل و یکم
«السلام علیکم»
وقت رفتن شده.
سفر دو هفتهای مان به سوریه و لبنان به آخر رسیده و در واقع مسیری تازه باز شده و مسئولیتی بزرگ روی دوشمان آمده.
وقت برگشت است.
لبنانی ها وقت خداحافظی میگویند: «السلام علیکم»
این واژه برای ما تداعی شروع ارتباط میکند، نه پایان آن.
واقعا هم همین است.
این سفر تمام نشده. تازه اول راهیم.
پس
السلام علیکم یا اهل لبنان
السلام علیکم یا شعب سوریه
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
▫️جلوه های دیگری از لبنان و میزبانی اهل لبنان را برایتان آرام آرام خواهم نوشت.
«نقطه،ویرگول» زندگی نوشت طلبگی
📣 سفری در راه است و سفرنامه ای👇 بله سفر در راه است! سفری که مدت هاست منتظرش هستم. بالاخره آمد.وقتش
سفرنامه را از اینجا شروع کردیم👆👆
42.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تو زیباترینی بابا ...
به یاد همهٔ بچههای شهداء، که این شبها یکی یکی یتیم میشوند، اگر اشکتان جاری شد و دلتان لرزید برای فرزندان شهداء، نصرت رزمندگان و نابودی اسرائیل غاصب دعا کنید.
🔹دیدن اشک یتیم آن هم اشک یتیم شهید دل آدم را به آتش میکشد.
اینکه در لبنان کودکان و فرزندان شهید را خندان میدیدم بال در می آوردیم، پرواز میکردیم.
کاش هیچ وقت چشمتان گریان نشود.
خدایا به اشک مظلومان، به اشک ایتام شهدا ظهور حجتت را برسان
متی نصر الله؟...
اللهم عجل لولیک الفرج
نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@nightevirgul
منتظران واقعی در صف اول جبهه حق علیه باطل ایستاده اند.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیوست سفرنامه لبنان
قسمت چهل و دوم
«خاک است»
خبر آتش بس که رسیده سیل جمعیت شیعیان لبنانی است که راهی جنوب لبنان میشوند.
میخواستم بنویسم راهی «خانه هایشان»؛ یادم آمد چقدر خانه و زندگی هایی را به چشمم در جنوب لبنان دیده ام که دیگر نمیشود اسم خانه را روی آن گذاشت...
گفتم بنویسم «راهی شهرشان»؛ یاد نبطیه افتادم، یاد طیرحرفا، یاد روستاهای جنوب لبنان... هنوز میشود به آن ها شهر گفت، روستا گفت؟!
هر چه که باشد وطن است.
خانه نیست که نیست، شهر نیست که نباشد، خاک که هست. خاک خودشان.
و این اسراییل است که با هدف خلع سلاح حزب الله و تصرف جنوب لبنان به میدان آمده بود و حالا دست از پا دراز تر باید برگردد و وطن را برای صاحبانش از لوث وجود خود پاک کند.
کاش این خبر را زودتر برای مظلومین غزه هم بشنویم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه لبنان
قسمت چهل و سوم
«برگشت۱»
اینجا نبطیة است
شهری در جنوب لبنان که هفته پیش حتی پرنده ای را در آن نمیدیدم.... شهر ارواح...
همراهان میگفت علاوه بر خانه ها بازار مرکزی نبطیه را هم موشک باران کرده اند.
زیباترین جای شهر را.
اما...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت چهل و سوم
«برگشت۲»
اما حالا برگشته اند
به یاد شهدایشان در همان بازار، در بین خرابه ها، شمع به دست گرفته و شام غریبان به پا کرده اند.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️وقت دلتنگی شده
▪️روضة الحوراء بیروت، میزبان دلتنگی هاست
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul
پیوست سفرنامه لبنان
قسمت چهل و چهارم
«بزرگ، خیلی بزرگ»
همراه پدرش آمده بود.
آمده بود تا از قافله عقب نماند.
عیدی هایش، پس اندازش، همه را جمع کرده بود یک النگوی کوچک اندازه دست های خودش گرفته بود.
النگوی کوچکی که حالا بزرگ شده. خیلی بزرگ.
حجاب کرده و با حیا جلو آمد و تمام سرمایه اش را به دختران لبنانی هدیه کرد.
یاد آن سخن آقا می افتم که فرمودند آموزش و پرورش باید جوری باشد که دانش آموز از بدو ورود نقش خودش را در نقشه تمدن اسلامی پیدا کند.
هست ؟!...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
@noghtevirgul