▫️اینجا مسجد جامع عتیق اصفهان است.
▪️مقرنس های بی نظیرش وصف نشدنی است. با استادی در این باره صحبت میکردم
میگفتند: کشیدن نقشه این مقرنس ها روی کاغذ کار بسیار سختی است چه برسد به اجرای سه بعدی آن به صورت کاملا قرینه و آن هم با کمترین ابزار.
▫️ظاهراً کمتر از ده نفر در کشورمان هستند که هنوز میتوانند مقرنس کاری کنند. با دست، با هنر.
هنری که دارد جایش را به الگوهای بدون قاعده غربی در معماری میدهد...
▪️مسجد جامع عتیق در اصفهان چسبیده به مزار علامه بزرگ مجلسی و کنار خانه مکتب اصفهان است. خانه ای طاق چشمه ای و قدیمی، با صفا و تمدنی. ان شاالله توفیق همه تان شود.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
🔹 آقای پرستش از معماران سنتی و حرفهای کشورمان و از انگشتشمار استادکاران مقرنس است.
♦️از مهمانان بزرگوار هشتمین گردهمایی «راه رسیدن به تمدن اسلامی»
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
📣 سفری در راه است و سفرنامه ای👇
بله سفر در راه است! سفری که مدت هاست منتظرش هستم.
بالاخره آمد.وقتش شد.
سفر رفتنی نیست، آمدنی است.
سفر توفیق است باید خودش بیاید. باید خدا بخواهد.
سفرنامه ...
قسمت اول
«سنگین بار»
▫️۷ سالی میشود که اهل سفرم. قبل ترش هم بوده ام، اما این هفت سال را دائم السفرم. یعنی هیچ ده روزی را ساکن در یک محل نبوده ام مگر انگشت شمار...
▪️اما حالا در ابتدای سفری متفاوت هستم
سفری که جنسش، رنگ و بویش، همه چیزش فرق میکند.
سفری که مدت هاست منتظرش هستم از همان یکی دو ماه به اربعین که وعده اش را صاحب موکب، آن عزیز عراقی «ابو سلام» داده بود.
▫️آنقدر سفر رفته ام که بی دغدغه و سبک بار سفر کنم.
اما این سفر فرق میکند. از یک هفته قبلش حسابی درگیرم. حسابی مشغولم. حسابی دغدغه دارم. و حسابی سنگین بار...
باری به وزن محبت و ایثار نزدیک به ۲۰۰ خانواده...
کوله بارم حسابی سنگین است.
میخواهم برایتان از این سفر بنویسم. شرایط سفر خاص است و هر جایی نمیشود نوشت و هر جایی هم نمیشود منتشر کرد. اما سعی میکنم منظم بنویسم. و ان شاالله هر جا دسترسی داشتم منتشر کنم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه...
قسمت دوم
«سنت ها، وداع»
▫️میگویند یک رسم کهن و قدیمی است که ایرانی ها پشت سر مسافر آب میریزند.
▪️علتش را نمیدانم؛ هربار هم که پرسیدهام جواب های مختلفی گرفته ام. بعضی ها میگویند به این نیت است که تا خشک نشده مسافر برگردد! یا اینکه آب زندگانی و سلامتی است. آن تاریخ خوان هایش هم میگویند مربوط به الهه پرستی شرقی هاست و الهه آب!
▪️قرآنی که به عنوان حرز، روی سر مسافر گرفته میشود هم خودش حکایت هایی دارد...
نمیدانم تا الان به سنت های دیرینه تمدن مان دقت کرده اید. سوال شده است برایتان که اصلا حکمتش چیست؟
توکل بر خدا و در پناه قرآن؛ خیر است و برکت ان شاالله.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه
قسمت سوم
«دم پنجره!»
وقت رفتن شده.
روز میلاد است و ان شاالله بطلبند زائرشان هستیم.
از کودکی علاقه زیادی به آسمان داشته ام. در دل این همه نعمت، ستاره ها در دل صفحه سیاه آسمان از جذاب ترین مخلوقات عالم برایم بوده است.
با خودم میگفتم روزی سوار هواپیما میشوم و کنار پنجره آسمان را از نزدیک میبینم😅
در همان عالم ها با خودم فکر میکردم اختیاری است چمیدانستم شماره صندلی و بلیط و...
کارهای خدا که اولین سفر همان میشود که باید باشد.
▪️شاید بتوانم بگویم راهی یکی از مهمترین سفرهای زندگی ام هستم.
🔻از هدف این سفر مفصل برایتان مینویسم؛
کلیتش این است که در یک حرکت انقلابی ارتباط با مردم و گروه های مردمی در سراسر عالم خیلی مهم است، رشد نگاه و دید جامع هم.
انفاق حکیمانه و دقیق.
...
این ها نمایه های این سفر است.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت چهارم
«ثواااب»
باورم نمیشود که در مسیر رسیدن به حرم عمه سادات قدم میزنم
گلدسته های حرم از کوچه باریک «سوق بهمن»(بازار بهمن) پیدا بود و گنبد نه.
حال هوای بازار سوری ها همان حال و هوای بازار های عراق است.
با خودم میگفتم فرقش این بود که معمولا هر عیدی که میشود عراقی ها موکب میزنند و...
در میان گلدسته ها به دنبال گنبد بودم که ناگهان صدایی بلند شد
«ثوااااب»
و شخصی مشغول پخش شیرینی.
زیارت خانم حال و هوای زیارت برادرانش را داشت.
ان شاالله روزی همه مان شود.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت پنجم
«هجرت»
شب گذشته را در حسینیه آیت الله سید احمد واحدی بودیم.
سید عزیزی که سال ها قبل انقلاب از شیراز به چند کشور عربی هجرت میکند و در نهایت به سوریه می آید.
زمینی میخرد و حسینیه ای میسازد در منطقه سیده زینب. منطقه ای که زمانی ناصبی ها در آن ساکن بوده اند. تا آنجا که حتی از مأذنه های حرم هم فقط اذان اهل تسنن پخش میشده.
ساختن یک حسینیه در چنین موقعیتی چقدر اهمیت دارد؟!
آن زمان را که ببینی هیچ.
اما اگر نگاه جامعی داشته باشی و بعد از انقلاب را قبل از آن ببینی چقدر بودن یک پایگاه برای انقلابی ها و شیعیان در این منطقه لازم است.
حتی همین الان هم مقری شده برای رجوع شیعیان و خصوصا ایرانیان.
حسینیه ای که پر است از نماد ایرانی ها و...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت ششم
«گریهی آقا»
حسین احمد ، اهل جنوب لبنان است و به خاطر جنگ به سوریه آمده. میگوید ۸ نفر در یک اتاق زندگی میکنیم، دعا کنید زودتر پیروزی حاصل شود و جنگ تمام شود.
اصرار داشت که سید حسن نصر الله زنده است نگویید شهید شده. نگویید رحمت الله...
استدلالش خیلی دلنشین بود.
میگفت من سخنرانی سید القائد (حضرت آقا) را بعد از شهادت اسماعیل هنیه و خبر شهادت سید حسن نصر الله دیده ام.
مگر میشود؟ آقا برای اسماعیل هنیه گریه کرد اما برای سید حسن نصر الله گریه نکرد! حتما زنده است.
چقدر دقیق. یک انسان معمولی در بازار رفتار حضرت آقا را هم بررسی میکند. همه ما اینطور هستیم؟!
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هفتم
«سوال شرعی»
چند ساعتی را که در سوریه بودیم بارها و بارها برای سوال شرعی سراغ ما آمدند.
همه هم لبنانی، اکثرا هم درباره نمازشان که شکسته است یا نه.
_ نمیدانم کی برمیگردم لبنان، امروز یا فردا معلوم نیست، هر وقت بگویند میشود برگشت. نمازم را چطور بخوانم؟
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت هشتم
«حفرتین»
مسیر مرزی سوریه به لبنان را اسراییل در دو نقطه موشک های اساسی زده و دو حفره چند ده متری ایجاد کرده که جاده را کاملا خراب کرده.
دو سه باری باید از ماشین پیاده شوی و آن سمت حفره سوار ماشین دیگری بشوی. با احتیاط از کنار حفره عبور کنیم و برای طی مسیر بین دو حفره و بعد از حفره ها سوار وسیله ای دیگر شویم.
علتش مشخص است اولا بستن راه اصلی عبور و مرور زمینی به لبنان از مرز سوریه و ثانیا پیاده شدن مسافرها برای رصد آن ها با پهپادها.
خودمان را به مرز لبنان رساندیم و راحت، خیلی راحت تر از آنچه که فکر میکردیم، عبور کردیم تا امانتی های شما را به آنجا که باید برسانیم.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت نهم
«بانو سونیا ۱»
دیشب را در خانه «بانو سونیا» خواهر «شهید رمزی» بودیم.
بعداً مفصل درباره برادرشان مینویسم.
از این خانم و همسر بزرگوار شان و فرزندانشان هر چه بگویم کم است.
بانویی که الان از محورهای خدمت به مهاجرین جنوب لبنان است. «مادر مهاجرین»
در یک خانه نزدیک به ۱۰ خانم و ۵ ۶ آقا که هر کدام حداقل یکی از عزیزانشان را به جز زندگی و خانه شان از دست داده اند، با هم زندگی میکردند.
غیر از مهمان هایی که می آمدند و میرفتند! یا به اصرار صاحب خانه می ماندند و به این جمع اضافه میشدند مثل ما.
چقدر مفهوم اصبروا و صابروا و رابطوا در بین این مجاهدان درک شدنی شده بود.
آنجا که خودت عزیزت رفته است، خودت از اقوامت و برادرت و خواهرت بی خبری، مدام صدای موشک می آید و معلوم نیست شاید هدف بعدی خانه تو باشد، تازه باید چند نفر دیگر که مثل تو هستند را کنار خودت اسکان بدهی و چندین روز...
با خودم فکر میکردم یک جمع کوچک خانوادگی در خانواده خودمان، اگر خانه مان را هم از دست نداده باشیم،به خاطر از دست دادن عزیزی خدای نکرده داغی بر دل نداشته باشیم، اعصابمان سر جایش باشد و همه چیز فراهم، چند روز میتوانیم همه در یک خانه زندگی کنیم ؟! کنارهم بنشینیم و بخوریم و بلند شویم و...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه لبنان
قسمت دهم
«بانو سونیا ۲»
وارد خانه که شدیم خیلی شرمنده شدم.
سر سفره ۷ ۸ خانم در حال غذا خوردن.
با خودم گفتم چقدر بد موقع آمده ایم. مهمان دارند و ما ناخوانده آمده ایم.
کنارشان روی مبل هایی که چینشش باعث دو بخش شدن سالن خانه شده بود نشستیم.
یک بخشِ سالن برای صرف غذا و بخشی هم به اصطلاح پذیرایی و گفتگو و...
و از هر چه دلتان بخواهد مخلصانه پذیرایی مان کردند و بعد هم که غذای خانم ها تمام شد نوبت آقایان و صرف غذای ما.
نمیخواهم بگویم مثل اربعین و پذیرایی عراقی ها، خیلی خیلی فراتر از آن. درست مثل یک مهمانی رسمی برای عزیزترین هایمان.
فقط فرقش این بود که این عزیزان مهمان یک شبه نبودند. و یک خانواده هم نه.
بانو سونیا خانم ها و بچه ها و آقایان را معرفی کردند.
ایشان مادر شهید ... است ، ایشان خواهر شهید...، این دوتا بچه های شهید ... هستند، این پسر هم پدرش و هم خواهر و برادرانش شهید شده اند😭
دو سه مرد هم در خانه بودند که صحبت نمیکردند و خیلی آهسته و صرفا سه چهار جمله ای اکثرا با اشاره.
اولش فکر کردم صدایشان به خاطر شیمیایی و... از بین رفته است. لحظاتی رد نشده بود که فهمیدم نه!
به خاطر موبایل های همراه ماست.
با اشاره به ما فهماندند که نمیتوانند صحبت کنند چون همراه ما تلفن است و شنود و قطعا دشمنی که منتظر است او را از روی صدایش ردیابی کند.
ادامه دارد...
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت یازدهم
«سوختیم...۱»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که هنوز از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
کنار مزار شهید فؤاد شکر.
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت دوازدهم
«سوختیم...۲»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
عکس دو دختر بچه را روی مزار شهیدی دیدم 😭
اولش گمان کردم لابد عکس دخترهایش است که رو مزارش گذاشته اند تا مشخص شود دو فرسته یتیم شده اند.
در بین اشک ها اسم هایشان را کنار اسم شهید دیدم.
انگار یتیم نشده اند. الحمدلله انگار...😭
دو سه مزار آنطرف تر مادر، دختر و پسر و نوه شان در یک مزار😢
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul
سفرنامه بیروت
قسمت سیزدهم
«سوختیم...۳»
امروز را فقط سوختیم. نه در آتش بعضی خانه های ضاحیه که از موشک های دیشب میسوزد، در گلزار شهدای حزب الله.
آنجا که همسر شهید با دخترش سر مزار شهیدشان آمده بودند و اشک میریختند.😢
مجاهدین حزب الله یکی یکی جلو می آمدند و تسلیم میگفتند.
صدای ناله مادری بلند شد؛ بالا سر قبری خالی شروع کرد به گریه و پسر شهیدش که هنوز دفن نشده بود را صدا میزد و نوحه میکرد😭 نمیدانم منتظر پیکر پسرش بود یا اصلا خبری از او داشت یا نه...
دردناکتر آنجا بود که آن همسر شهید که بر سر مزار شوهرش اشک میریخت اشک هایش را پاک کرد و به دخترش گفت که بلند شو و اشک هایت را سریع پاک کن.
آمدند و این مادر که بیتاب تر بود را در آغوش گرفتند تا آرام ش کنند.
آخر تو که خودت تازه همسرت را از دست داده ای و دخترت جلوی چشمانت برای پدرش اشک میریزد...
چه میگذرد در این عالم....
این ها کجایند و ما کجا؟
🔻نقطه؛ ویرگول | سید جلیل عربشاهی
https://eitaa.com/noghtevirgul