آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانه ای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم
تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه
در چشم هایم آنقدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم
می خواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوش هایم می گذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
گاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب می گذارم روی لب هایت پدرجان
تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است
قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است
به روی نیزه سری سمت عقب برگشته
حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است
صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود
گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است
دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت
گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است
جای انگشت روی صورت و گوشش اما
گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است
کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت
ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است
تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا
اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است
دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی
زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است
من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم
سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است
#محمود_اسدی_شائق
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
بیا ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را
بیا ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را
ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من
کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را
تن من با لب تو هر دو مانند حجر باشد
بیا ای کعبۀ نیلی، ببر نیلوفر خود را
تو دیدی عمه را از طشت، اما چشم خود بستی
نی ام من عمه، وا کن ای پدر چشم تر خود را
به مثل مادرت زهرا دگر چشمم نمیبیند
ببین رخسار طفل و کن تجسم مادر خود را
کنون که آمدی امشب بگو با من عمویم کو
چرا همره نیاوردی امیر لشگر خود را
کدامین بی حیا بر گیسوی تو چنگ زد بابا؟
پریشان مویی و بنگر، پریشان خواهر خود را
#محمود_اسدی_شائق
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
در چهره ی خود هیبت زهرا دارد
بر دوش اباالفضل علی جا دارد
با این که سه ساله است مانند عمو
در دادن حاجت ید طولا دارد
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم
به طفل خانه بدوش آشیانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست
دگر به لالة رویم نشانه لازم نیست
به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم:
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلی که اسیر است لانه لازم نیست
محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار
برای زلف بخون شسته، شنه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ویرانسرایم امشب شد میهمانسرایم
اینجا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم
هر شب صدات کردم امشب دعات کردم
یا در برم بمانی یا همرهت بیایم
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمیگشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
من دختر حسینم همسنگر حسینم
ماه صفر محرم، شام است کربلایم
خواهم در این خرابه دور سرت بگردم
دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم
دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم
امشب بگو اسیران گریند در عزایم
کی گفته در خرابه شبها گرسنه خفتم؟
بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم
دانی چرا عدویم تا حد مرگ میزد؟
فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم
تا دور او بگردم تا دست او ببوسم
ای کاش همرهت بود عموی با وفایم
هر چند روسیاهم آلودهی گناهم
مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
بال آزادی از قفس بدهید
تا نفس هست هم نفس بدهید
ای جماعت که کعب نی دارید
پدرم را به عمه پس بدهید
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من
جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای
داغ تو ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
حیف از این لب و دهن باشد
که بر او چوب، بوسه زن باشد
اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است
گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی
از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم
طفل قامت خمیده دیده کسی؟!
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
قامت خم گواه صبر من است
گوشهء این خرابه قبر من است
نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟
در رگ حنجر تو دیده شده
که سرت از قفا بریده شده
تازیانه گریست بر بدنم
بدنم شد به رنگ پیرهنم
تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند
آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید
ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد
سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم
شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند
همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند
من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم
نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد
بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم
تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد
بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ای عزیز جان من امشب نمی خوابی چرا؟
از شرار محنت و غم در تب و تابی چرا؟
شب گذشت از نیمه ها ای نور چشمانم بخواب!
این همه گرم فغان از دوری بابی چرا؟
سوخت قلب داغدارم از غم جانسوز تو
آخر از داغ پدر این قدر بی تابی چرا؟
بر لب بام است اینک آفتاب عمر تو
رنگ از رویت پریده همچو مهتابی چرا؟
از غمت ای ماه من، چون شب شده روزم سیاه!
در غروب افتاده چون مهرِ جهانتابی چرا؟
در گلستان هر گلی شور تو را دارد به سر
عندلیبا! غافل از گل های شادابی چرا؟
ای (زرافشان) صبح صادق سر برآورد از افق
وقت بیداری است، شب تا صبح، در خوابی چرا؟
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
آن دختر ستم زده ای که پدر نداشت
غم دیده بود سایه ی شادی به سر نداشت
مرغ دل شکسته ی آن کودک یتیم
از ظلم و جور سنگدلان بال و پر نداشت
بود آشکار از گل رویش که در جهان
تاب ستم کشیدن از این بیشتر نداشت
تا شوید از نگاه غریبش غبار غم
جز آبشار دیده گلابی به بر نداشت
وقتی که داشت، دشتِ پر از خار پیشِ رو
یک دادخواه آن گل نیکو سیّر نداشت
باد ستم به گلشن ایمان وزیده بود
گویا هنوز آن گل پژمان خبر نداشت
دانی که بود آن گل افسرده در کجا؟
آن جا که از گذشت زمان بام و در نداشت
در انتظار وصل پدر بود روز و شب
اما چه سود نخل امیدش ثمر نداشت
آن شب که آمدش به خرابه سر پدر
غیر از هوای کوچ نمودن به سر نداشت
وقتی نهاد لب به لبِ تشنه ی پدر
جز یک دو بوسه از گل صد برگ بر نداشت
یاد آن شبی که اشک (زرافشان) خسته دل
کس را به جز رقیه به مدِّ نظر نداشت
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
نبودی من جفا بسیار دیدم
ز کوفه تا به شام آزار دیدم
چنان زد قاتلت سیلی به رویم
که بر نیزه سرت را تار دیدم
#عبدالزهرا
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati