eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
دیده ی دل! اشک جاری را ببین سینه ی من! داغداری را ببین در نگاهِ مجلس شوم یزید اهل بیت و بی قراری را ببین هم سرِ دور از تنِ خورشید را هم لبِ خونین قاری را ببین رو به روی آفتابی سوگوار مستی و بی بند و باری را ببین این طرف عزت، شرف، آزادگی آن طرف پستی و خواری را ببین چوب و لب های حسین و تشت زر دستِ ظلم و زخم کاری را ببین از عناد و ظلم و بیداد یزید ناله و فریاد و زاری را ببین @nohe_sonnati
از دهانت عقیق یمن ریخت؟! یا که خون جگر در لگن ریخت؟! مثل تصویرِ گل های پرپر پاره های دلت در چمن ریخت! آسمانا! چرا از نگاهت این همه اشکِ درد و محن ریخت! دست بیدادی از کینه لبریز زهر، در جامِ وجهِ حسن ریخت! در نگاه لگن همره زهر خون تو از فضای دهن ریخت! قصه ی کوزه ی آب و آن زهر غصه ها در دل و جان من ریخت! @nohe_sonnati
تا اثر می کند بی صدا زهر می برد ناله را تا خدا، زهر می گدازد دل و جان ما را می زند شعله در هر کجا، زهر مثل برقِ شررزا گذشته است از سرِ مرزِ بی انتها، زهر روی آیینه ی خاطرت ریخت طرح اندوه صد ماجرا، زهر دست هر آب را بست از پشت هر کجا کرد آتش به پا زهر هر گلی در چمن، یا به شمشیر یا که در خون دل خفت با زهر شهد در کام ما ناگوار است هست در جام تاریخ تا زهر @nohe_sonnati
ای غمت شمع هر محفل ما یاد تو چلچراغ دل ما مهر تو مثل خورشید دارد ریشه در عمق آب و گل ما از نگاه کریمانه ی توست گشته آسان اگر مشکل ما ذوق هر موجِ این ژرف دریا می برد غبطه بر ساحل ما رفت در باغ، صدها حکایت از شکوفایی حاصل ما آفتاب از سر مهر هر روز می نهد پا به سر منزل ما چون زرافشان به جان می پذیرم گر شود عشق تو قاتل ما @nohe_sonnati
درختِ عدل بی بر شد در این جا فغان از سینه ها بر شد در این جا نبودی ای برادر تا ببینی! چه گل هایی که پرپر شد در این جا به زیرِ تیغِ ظلمِ تیره کاران تنِ هر لاله بی سر شد در این جا نه تنها چهره ی زیبای اکبر که گلگون روی اصغر شد در این جا چو گوهر غرقه خون بی دست و بی سر اباالفضل دلاور شد در این جا سرِ نورانیِ ده ها ستاره چراغِ راهِ باور شد در این جا ببار ای آسمان خون از دو دیده که زینب بی برادر شد در این جا @nohe_sonnati
در پی هر التجا در اربعین می رود دل تا کجا در اربعین؟ اشکِ دل تا پا به چشمم می نهد می کند غوغا به پا در اربعین پا به پای اشتیاقم رهسپار دست در دستِ دعا در اربعین می شوم هم صحبت از نزدیک و دور با دلِ درد آشنا در اربعین هم نفس با اشک و آهی بی دریغ می روم تا کربلا در اربعین می برم دل را پی عرضِ نیاز تا حریم کبریا در اربعین می روم با نردبان آرزو پله پله تا خدا در اربعین @nohe_sonnati
چلّه در سوگ یاران نشسته دجله در زیر باران نشسته پشتِ رگبارِ بارانِ اندوه دیده ی بی قراران نشسته چشمه در چشمه، در موجی از خون چشمِ آیینه داران نشسته ساحل رود، در حسرت آب تشنه در روزگاران نشسته از غمِ اربعینی که طی شد داغ بر قلبِ یاران نشسته حسرتِ داغ گل های پرپر بر دلِ گل عذاران نشسته بر سرِ تربتِ باغبان، گل مثلِ ابرِ بهاران نشسته @nohe_sonnati
دوبیتی برادرجان! برادر! ای برادر! که با جانی برابر ای برادر سر از بالینِ غم بردار و بازآ! به استقبالِ خواهر ای برادر! ▪️ برادر ای عزیزِ مادرِ من چراغِ لاله ی چشمِ ترِ من دوباره زیرِ هُرمِ داغِ خورشید بیا سایه بیفکن بر سرِ من ▪️ غریبانه دمادم گریه کردم به بزمِ شادی و غم گریه کردم ولی با این همه غم در شگفتم که از داغت چرا کم گریه کردم ▪️ مگو از پا فتادم ای برادر! نشستم، ایستادم ای برادر! به پاسِ خونِ سرخت خطبه خواندم به هر جا پا نهادم ای برادر! ▪️ سرودم خطبه ها در اوجِ گفتار نمودم روز را بر هر شبِ تار برآوردم چنان از سینه فریاد که شد از خوابِ غفلت شام، بیدار ▪️ برادرجان فدای خاکِ راهت که می بُردی دلم را با نگاهت به جز سر باختن در راهِ اسلام چه بود ای سرورِ عالم گناهت؟ @nohe_sonnati
چو حارث آمد و آهسته در زد اجل در هر نگاهش بال و پر زد صدای خسته ای آمد که می گفت: که بود آن کس که بی هنگام در زد؟ جواب آمد: منم حارث! که اندوه چو آتش بر دل و جانم شرر زد فرارِ کودکان را کرد عنوان دم از دینار و حرف از سیم و زَر زد زن پرهیزکار خانه، او را نصیحت کرد و دم از خیر و شر زد سخن ها گفت گاهی از قیامت گهی حرف از خدای دادگر زد چنان از سوزِ دل آن زن سخن گفت که آتش بر دلِ هر خشک و تر زد @nohe_sonnati
صدایِ خوابِ آن دو کودکِ ناز به گوشِ شب فرو می ریخت آواز دل بیدارِ هر یک وقتِ خفتن چو مرغانِ چمن شد نغمه پرداز بگو آن جا که دشمن می شود شاد غمِ دل را نباید کرد ابراز بگو باید در این تاریکی شب نگردد سینه ای با ناله دمساز اگر از گفت و گو لب را نبندید درِ محنت شود بر روی تان باز اگر حارث شود از خواب بیدار برون افتد دگر از پرده ها راز به زندان بلا تا از ره ظلم نیفتد پیکر مجروح تان باز @nohe_sonnati
ای مدینه پیام آورت کو؟ باغ آیینه ی باورت کو؟ زیر آبی ترین آسمان ها آفتاب بلند اخترت کو؟ در شبستان تنهایی و آه چلچراغ دو چشم ترت کو؟ در بهاری ترین فصل رویِش عطر سرشار جان پرورت کو؟ روح سبز بهار از عطش سوخت! جوشش چشمه ی کوثرت کو؟ باغبانا! چه شد آن همه رنج؟ قامت نخل بارآورت کو؟ در نگاه سخن، خامه ی نور! بهترین واژه ی دفترت کو؟ @nohe_sonnati
ای غمت شمع هر محفل ما یاد تو چلچراغ دل ما مهر تو مثل خورشید دارد ریشه در عمق آب و گل ما از نگاه کریمانه ی توست گشته آسان اگر مشکل ما ذوق هر موج این ژرف دریا می برد غبطه بر ساحل ما رفت در باغ، صدها حکایت از شکوفایی حاصل ما آفتاب از سر مهر هر روز می نهد پا به سرمنزل ما چون (زرافشان) به جان می پذیریم گر شود عشق تو قاتل ما @nohe_sonnati
بی تو باغ دل گلی خوشبو نداشت در نیستان نایِ های و هو نداشت بی بهار روی تو آغوش باغ لاله و گل داشت، رنگ و بو نداشت بی تو یاس کوچه باغ آرزو آب و رنگی از گل مینو نداشت بی قد و بالای تو باغ بهشت سرو سرسبزی کنار جو نداشت هرکه شد خاک رهت، از بی کسی دست غم بر کُنده ی زانو نداشت بی طبیب سبزپوش این دیار دردهای بی دوا دارو نداشت قصه ی صیاد و صید و دام و دشت بود اما (ضامن آهو) نداشت @nohe_sonnati
نه به دامان توست دسترسی! نه مرا هست غیر از این هوسی! جز تو ای ملجأ زمین و زمان نبرم روی التجا به کسی! از تو دارم من التماس دعا که مرا نیست جز تو ملتمسی! نظری کن به قلب خسته ی ما که ستم دیده در زمانه بسی! هر یک از بلبلان گلشن دین اوفتاده به گوشه ی قفسی! سر زده در مسیر باغ و چمن از یمین و یسار خار و خسی! دیده و دل اسیر رنج و غم است از جفا و عناد بوالهوسی! مالکا! بر رعیتت بنگر که ندارند جز تو دادرسی! ای مسیحا نفس! بیا از لطف زنده کن خلق را تو با نفسی! تا من از باده ی ولا مستم چه غم از راه اگر رسد عسسی! می دهم دل به زنگ قافله ها تا به گوشم برآید از جرسی! @nohe_sonnati
بال پرواز راز، مهدی جان! آخرین سرو ناز مهدی جان! ای نگاه خدایی ات همه را بهترین چاره ساز مهدی جان! ای صدای ترانه ی قدمت مثل نی دلنواز مهدی جان! می زند پر کبوتر دل ها در هوای تو باز مهدی جان! باز هر جان خسته ای دارد با تو راز و نیاز مهدی جان! کرده هر بی نوا به درگاهت دست حاجت دراز مهدی جان! کرمی کن که هر دلی گردد دور از حرص و آز مهدی جان! نگهی کن که از گناه کند دل ما احتراز مهدی جان! @nohe_sonnati
نور خدا حضرت صاحب زمان شمس هدی حضرت صاحب زمان نوگل نرگس که پس از عسکری است سیدنا حضرت صاحب زمان میوه ی بستان علی النقی است رهبر ما حضرت صاحب زمان مثل جواد از کف او جاری است جود و سخا حضرت صاحب زمان راه گشای همه ی عالم است مثل رضا حضرت صاحب زمان هست چو موسی همه را از کرم عقده گشا حضرت صاحب زمان می دهد از جعفر صادق خبر در همه جا حضرت صاحب زمان وارث باقر که همه خلق راست راهنما حضرت صاحب زمان سینه ی او چون دل سجاد هست گنج دعا حضرت صاحب زمان می کند از خلق خدا چون علی دفع بلا حضرت صاحب زمان باغ دل فاطمه را از وفاست روح فزا حضرت صاحب زمان می چکد از باغ لبش چون نبی صدق و صفا حضرت صاحب زمان @nohe_sonnati
ماه ربیع است و بهار دل است همدم گل، لیل و نهار دل است باغ دل دهر شکوفا شده روح فزا دامن صحرا شده هشتم این ماه همایون اثر داده گل باغ امامت اثر گشته عیان شمس هدی از نهان دیده گشوده است به روی جهان داده چو فردوس، صفا و طری باغ جهان را حسن عسکری پای نهاده است به هر رهگذر برده دل از مردم صاحب نظر شمع دل لاله ی هر انجمن روشن از او گشته به باغ و چمن پیرو آن رهبر والا تبار یافته در هر دو جهان اعتبار @nohe_sonnati
به روی خلقِ خدا از وفا تبسم کن! چو باغ بر رخِ اهل صفا تبسم کن! اگر خدای پرستی! به روی دشمن و دوست همیشه چون گلِ باغِ وفا تبسم کن! به کبریاست نگاهت اگر در این وادی به کِبر روی° مکن! بی ریا تبسم کن! به دام محنت و رنج و بلا چو افتادی بیا به چهره ی رنج و بلا تبسم کن! برآمد از افقِ اعتدال، ماه ربیع به روی این مه فرّخ لقا تبسم کن! درید پرده ی شب را فروغ صبحِ امید رسید فخر همه انبیا تبسم کن! به پاس حرمت میلادِ با شکوهِ نبی بهار گونه به باغ ولا تبسم کن! کنون که لب به تبسم گشوده گل° در باغ تو هم به رویِ رسول خدا تبسم کن! درِ امید به روی جهانیان شد باز مرو به حسرت از این در، بیا تبسم کن! به شادمانی میلاد مصطفی ای دوست بخوان سرود دل انگیز یا تبسم کن! به یُمنِ مَقدمِ فرخنده ی رسول خدا کنون که گشته ای از غم رها تبسم کن! @nohe_sonnati
دوبیتی امروز دلِ خلقِ دو عالم شاد است ویرانه ی دل های خراب، آباد است بر آمنه دختر وَهَب باد درود کو راحت جان انس و جان را زاده است ▪️ امروز درِ رحمت حق بسته مباد! ذکر صلوات غیر پیوسته مباد! روزی که محمد و علی خوشنودند در عالم ایجاد دلی خسته مباد! ▪️ وقتی که محمد به جهان پای نهاد بر خاک نهاد دست و در سجده فتاد برداشت به سوی آسمان دست دعا پیوسته نمود حی سبحان را یاد @nohe_sonnati
شبِ میلادِ نبیِ مرسل هست یادآورِ (احلی منِ عسل) می کند یادِ دل از باغ و بهار هفده ی ماه ربیع الاول پای کوبان شده از شادی، ماه دست افشان شده ناهید و زُحَل بند غم باز شد از پایِ جهان از عنایات خدا عَزَّوجَل پیش پای دو بهارِ دل و جان عطر، جاری شده از قول و غزل همه جا از نفس بادِ بهار قامت سرو شده غرقِ حُلَل هم در این روز، پیام آورِ ما پا نهاده است در این دارِ عمل هم عیان گشته امام صادق که از او عقده ی دل ها شده حَل آن که گردیده دلِ شام ابد روشن از او همه چون صبحِ ازل باعث خلقت این کون و مکان وارثِ (حَیَّ علی خیرِ العَمَل) در جوانمردی و تقوا و شرف پرچمِ اوست به بالای قُلَل ندهد اِذن اگر او، نرسد به گریبانِ کسی دستِ اجل تا به او روی ارادت داریم نَبَری رنج در این دارِ مَلَل بشنو از آن ولیِ امر خدا سخنی نیک ولی قَلَّ و دَلّ پند او را به دل و جان بپذیر تا نبینی به جهان رویِ خَلَل سر به خاک قدمِ او بگذار! تا نیفتی به سیاه چالِ زَلَل ((نخل عمرت ندهد میوه، اگر علم تو نیست به همراهِ عمل نامرادی است پِیِ سخت دلی! تیره بختی است پِیِ طول اَمَل! پیرو صادقی و می پویی راهِ ظلم و ستم و مکر و حیل؟!)) در پِیِ جعفری و هست مدام کتبِ ضالّه ات زیر بغل؟! هر که از جعفر صادق شده دور دور از راه سعادت شد بل_ هست گمراه و شده ((...کَالأَنعام یا به فرموده ی حق ((بَل هُم أَضَل...)) اگر از جان و دلی پِیرو حق پس مَرو در پِیِ افرادِ دَغَل تا شود در دو جهان ای ساقی جامِ عشق تو پر از شیر و عسل تا در آیینه ی امثال و حَکَم هست روشنگرِ افکار، مَثَل تا نیفتاده جهان از رونق تا شب و روز نگشته مُختَل صبح نورانی عمرت به جهان نشود با شب تاریک بَدَل @nohe_sonnati
ماه ربع است و بهار دل است همدم گل، لیل و نهار دل است باغ دل دهر شکوفا شده روح فزا دامن صحرا شده هشتم این ماه همایون اثر داده گل باغ امامت ثمر گشته عیان شمس هدی از نهان دیده گشوده است به روی جهان داده چو فردوس، صفا و طری باغ جهان را حسن عسکری پای نهاده است به هر رهگذر برده دل از مردم صاحب نظر شمع دل لاله ی هر انجمن روشن از او گشته به باغ و چمن پیرو آن رهبر والاتبار یافته در هر دو جهان اعتبار @nohe_sonnati
رفتی و رفت بر فلک از دل فغان من جاری است نام تو همه جا بر زبان من رفتی و از فراق تو یا ایُّها الرَّسول! خون گشت مثل لاله دل ناتوان من جان پدر تو رفتی و نمرودیان دهر آتش زدند بر در دارالامان من کردی غروب چون دل خورشید و روشن است از آفتاب چهره ی تو آسمان من از دیده ام نهان شدی و داغ دوری ات از پای تا به سر زده آتش به جان من داری خبر که دشمن بی رحم بعد تو با ما چه کرد ای پدر مهربان من؟ شد سقط محسن من و پهلوی من شکست دیگر مپرس شرح غمی از زبان من از میخ در بپرس که آتش گرفته است از سوز آه و داغ دل داستان من @nohe_sonnati
ای که به راز جهان، تویی مهین عالمه سیده ی بانوان، فخر زنان فاطمه! مظهر لطف خدا، بضعه ی خیرالوری حضرت خیرالنسا، به مُلک دین عاصمه! چنان که بر مصطفی، گشت رسالت تمام عصمت و شرم و حیا، یافت به تو خاتمه مسیح عرش آستان، بنده ی درگاه توست مریم روشن روان، تو را کمین خادمه ای همه ی ماخَلَق، خاک نشین رهت! نداشت از قهرِ حق، دشمن تو واهمه! پور فلک رای تو، چون که شود آشکار بیفتد اعدای تو، در آتش حاطمه کاخ ستم واژگون، می شود ای منتظِر! غم مخور آید برون، منتقم ات فاطمه! غم مخور آخر شود، زنده دلِ عدل و داد به یک اشارت رود، هستی دشمن به باد @nohe_sonnati
بر دامن غم می نهم از آن سر خود را از دست چو دادم به زمان همسر خود را شد همسرم از جور خسان کشته و دیگر بر دامن شادی نگذارم سر خود را تا باز شود عقده ی اندوه من از دل یا رب به که گویم غم حزن آور خود را؟ خون شد دلم از غصّه چو در باغ رسالت پرپر شده دیدم گل سیمین بر خود را شد روز جهان در نظرم تیره تر از شب بر خاک سپردم چو مه انور خود را از ناله و فریاد بگو چون کنم آرام اطفال ستمدیده ی بی مادر خود را؟ در حیرتم از این که چرا امّت بی رحم کشتند عزیز دل پیغمبر خود را؟ هرگز عجبی نیست که در روز قیامت بخشیم (زرافشانِ) ستایشگر خود را @nohe_sonnati
باز در باغ و چمن چهره ی گل پیدا شد بلبلِ نغمه سرا بر رخِ گل شیدا شد از چمن نغمه ی مرغانِ خوش الحان برخاست عالمِ عشق پر از زمزمه و غوغا شد مژده آورد نسیمِ سحر از عالمِ غیب که به روی همه امشب درِ رحمت وا شد باغ توحید برآورد گلِ خوش بویی کز شمیمش همه جا غرقِ طرب دل ها شد گرد غم پاک کن از آینه ی دل ای باغ که جهان بار دگر خرّم و روح افزا شد گنج صبری که در اندیشه ی دل بود نهان در حریمِ حرمِ قدسِ خدا پیدا شد آمد آن عصمت کبری که پِیِ تهنیتش جشن شادی و طرب در همه جا برپا شد مصطفی داد به ریحانه ی خود باز نوید مرتضی شاد از آن نوگلِ بی همتا شد ماهی از پرده برون گشت که با نورِ رُخش روشنی بخشِ دلِ فاطمه ی زهرا شد سر زد آن ماه چو از دامنِ زهرای بتول محوِ رویش دلِ خورشید جهان آرا شد آن که از مژده ی میلادِ همایونی او دل هر غمزده ای شاد به یک ایما شد هر کجا ذره ای افتاد به خاک راهش شد چو خورشید بر افلاک و فلک پیما شد دفترِ سرخِ شهیدانِ صفِ کرب و بلا با گلِ اشکِ به خون خفته ی او امضا شد این همان زینب کبراست که در کوفه و شام دشمن خیره سر از خطبه ی او رسوا شد این همان بانوی والاست که از همّتِ او پرده ی رنگ و ریا از رخ شب بالا شد آسمان شد به زمین پیش رخش آینه دار هر کجا طوطی نطقش به سخن گویا شد عقل، سرگشته شد از پرتو اندیشه ی او صبر، در حیرت از آن صبر توان فرسا شد ثبت شد با خطِ زرّین همه بر لوح وجود خطبه هایی که از آن عصمتِ حق انشا شد خطبه ای خواند که از هیبت هر واژه ی آن روز در دیده ی دشمن چو شب یلدا شد زنده از خون شهیدان شد اگر دین خدا خون هفتاد و دو تن از دم او احیا شد پایه ی نهضت خونینِ حسین بن علی با فداکاری او محکم و پا بر جا شد آن که شد خادم او در دو جهان شد مخدوم هرکه شد بنده ی او بر همگان مولی شد هرکه رفت از پی آن اسوه ی تقوا امروز ایمن از بی کسی و واهمه ی فردا شد دوبیتی یا رب به گل اشک نگاه زینب یا رب به نگاه بی گناه زینب شام دل ما را همه جا روشن کن! با نورِ طلوعِ صبحگاه زینب ▪️ تو شافعه ی روز جزایی زینب! راضی به رضایِ هر قضایی زینب! وقتی که گذر می کنی از باغ سخن مانند بهشت، جانفزایی زینب! @nohe_sonnati