eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح و شام کوفه در آن روزگار دور بود از دانش و آموزگار بود از بی دادِ قومی سنگدل صبحِ کوفه تیره همچون شامِ تار داشت باغِ زندگی از داغِ عشق سینه ای تبدار و قلبی داغدار در دلِ پاییز غم ها می نشست باغبان از پا به هنگام بهار بود از بیمِ خزان در فصلِ سبز نخلِ ایمان و وفا بی برّ و بار هرکه چون مسلم نشد تسلیمِ زور غرقه خون شد پیکرش بر رویِ دار شد سر نورانی اش از تن جدا رویِ بامِ کوفه ی بی اعتبار @nohe_sonnati
در زمین کربلا تا پا گذاشت نقشی از خورشید در آن جا گذاشت دشت شد از هر نگاهش لاله زار اشک داغش پا چو در صحرا گذاشت دست شب را مثل روز از پشت بست پرتو رویش به هر جا پا گذاشت با ورود خود به دشت کربلا هر نگاهی را به حیرت وا گذاشت همزمان با انقلاب سرخ خویش در زمین، مهر جهان آرا گذاشت آفتابی را پی روشنگری پیش پای مردم دنیا گذاشت بهتر از آیینه ی خورشید بود آن چه در پیدا و ناپیدا گذاشت @nohe_sonnati
مرا بال و پر پرواز این جاست صدابردار هر آواز این جاست زمین و آسمان را در دو عالم همیشه همدم و دمساز این جاست کسی که می کند بر روی دل ها درِ لطف خدا را باز این جاست اگر با راز دل داری سر و کار خدا را پرده دار راز این جاست به چشم آید اگر چه دشتی از خار ولی گلخانه ی اعجاز این جاست به زیر خاک، چون باغی پر از گل دل هفتاد و سرباز این جاست زمینی که نگاه هر غبارش عطش را می کند ابراز این جاست @nohe_sonnati
ای عزیز جان من امشب نمی خوابی چرا؟ از شرار محنت و غم در تب و تابی چرا؟ شب گذشت از نیمه ها ای نور چشمانم بخواب! این همه گرم فغان از دوری بابی چرا؟ سوخت قلب داغدارم از غم جانسوز تو آخر از داغ پدر این قدر بی تابی چرا؟ بر لب بام است اینک آفتاب عمر تو رنگ از رویت پریده همچو مهتابی چرا؟ از غمت ای ماه من، چون شب شده روزم سیاه! در غروب افتاده چون مهرِ جهانتابی چرا؟ در گلستان هر گلی شور تو را دارد به سر عندلیبا! غافل از گل های شادابی چرا؟ ای (زرافشان) صبح صادق سر برآورد از افق وقت بیداری است، شب تا صبح، در خوابی چرا؟ @nohe_sonnati
آن دختر ستم زده ای که پدر نداشت غم دیده بود سایه ی شادی به سر نداشت مرغ دل شکسته ی آن کودک یتیم از ظلم و جور سنگدلان بال و پر نداشت بود آشکار از گل رویش که در جهان تاب ستم کشیدن از این بیشتر نداشت تا شوید از نگاه غریبش غبار غم جز آبشار دیده گلابی به بر نداشت وقتی که داشت، دشتِ پر از خار پیشِ رو یک دادخواه آن گل نیکو سیّر نداشت باد ستم به گلشن ایمان وزیده بود گویا هنوز آن گل پژمان خبر نداشت دانی که بود آن گل افسرده در کجا؟ آن جا که از گذشت زمان بام و در نداشت در انتظار وصل پدر بود روز و شب اما چه سود نخل امیدش ثمر نداشت آن شب که آمدش به خرابه سر پدر غیر از هوای کوچ نمودن به سر نداشت وقتی نهاد لب به لبِ تشنه ی پدر جز یک دو بوسه از گل صد برگ بر نداشت یاد آن شبی که اشک (زرافشان) خسته دل کس را به جز رقیه به مدِّ نظر نداشت @nohe_sonnati
دو گل از باغ عبدالله جعفر به دشت کربلا گردید پرپر دو فرزانه، دو بخشنده، دو دانا دو رزمنده، دو عارف، دو دلاور دو آرام و قرار جان زینب دو نور دیده ی زهرای اطهر دلیر و مرد میدان شجاعت کریم و دین شناس و نیک منظر یکی هجده بهار از عمر دیده یکی با بیست گردیده برابر به نام نامی عون و محمد سراپا مثل گل پاک و مطهر شب و روز از دل و جان هر دو بودند حسین بن علی را یار و یاور @nohe_sonnati
ای چراغ لاله پرور یا حبیب عطر ناب باغ باور یا حبیب بوده ای با سَروَرِ آزادگان از دل و جان یار و یاور یا حبیب در میان سالمندان کس ندید مثل تو مردی دلاور یا حبیب صبح عاشورا چو نور آفتاب سر زدی از بام خاور یا حبیب پر کشیدی از زمین تا آسمان پیش چشم نور داور یا حبیب بود بهر پیشوای عاشقان هجر رویت رنج آور یا حبیب چون قد و بالای تو در باغ عشق کو دگر نخلی تناور یا حبیب؟ @nohe_sonnati
بس که بارانی نگاه قاسم است اشک، خورشید پگاه قاسم است روشن از رخسار مِصباحُ الهُدی چون سپیده شامگاه قاسم است در مقام حُسن، خورشید فلک شرمسار از روی ماه قاسم است در مسیر عزت و آزادگی جان فشانی رسم و راه قاسم است عاشق روی حسین بن علی است عشق ورزیدن گناه قاسم است تا دهد چشمان تو اذن جهاد غرقه در باران، نگاه قاسم است بی قراری می کند هنگام کوچ شاهد من اشک و آه قاسم است @nohe_sonnati
دل قاسم چو شد آماده ی رزم روان گردید سوی جاده ی رزم بنوشد تا مگر شهد شهادت گرفت از دست ساقی باده ی رزم ندارد بیش تر از سیزده سال شده سر تا به پا دلداده ی رزم به شمشیر شجاعت دست برده نهاده پا به فرق جاده ی رزم چو برگ یاسمین گشته کفن پوش شده با جان و دل آماده ی رزم کسی که بوده او را پشت در پشت همه مرد جهاد و زاده ی رزم ندارد از هجوم تیغ و شمشیر هراسی آن بزرگ آزاده ی رزم @nohe_sonnati
نور چشم اشکبارِ من بخواب روح سبز برگ و بارِ من بخواب غنچه ی نشکفته ی باغ پدر لاله روی داغدارِ من بخواب می وَزَد از هر طرف باد خزان ای نسیم نوبهارِ من بخواب از غم بی آبی ای افسرده جان رفته از دل اختیارِ من بخواب گرچه می سوزد لبت از تشنگی لحظه ای ای شیرخوارِ من بخواب راحت جانم دمی آرام باش مونس شب های تارِ من بخواب سوختی هر چند از داغ عطش کودک نسرین عذارِ من بخواب @nohe_sonnati
بس که از داغ عطش پژمرده بود خواب را از چشم دریا برده بود گوییا در باغ جان آن گل عذار بیشتر از دیگران افسرده بود گشت با تیر سه پهلو رو به رو غنچه ای کز تشنگی پژمرده بود در نگاه خیمه ها آن بی گناه پای تا سر، خسته و آزرده بود تا نَروید از گلویش زخم تیر کاش در گهواره خوابش برده بود ناله ای در سینه ای رویید و گفت: از غمت ای کاش مادر، مرده بود کودکی شد غرق خون کز تشنگی تیر، جای شیر مادر خورده بود @nohe_sonnati
آفتاب بی نشانم می رود یا که نور از کهکشانم می رود؟! از کنار جویبار زندگی خوش ترین سرو روانم می رود؟! می شود دور از نگاهم باغ گل یا که عطر از بوستانم می رود؟! بار الها! سوی میدان بلا اکبر است این یا که جانم می رود؟! بال در بالِ پرستوهای عشق پرکشان از آشیانم می رود؟! در پِیِ تقدیس و تسبیح و دعا اکبر شیرین زبانم می رود؟! قامتش یاد آور پیغمبر است این که از باغ جَنانم می رود @nohe_sonnati
ای خدا شمع شبستانم چه شد؟ عطر خوشبوی گلستانم چه شد؟ چلچراغِ آسمانِ دیده ام روشنی بخش دل و جانم چه شد؟ آن که از دیدار شوق روی او شاد می شد باغ و بستانم چه شد؟ در میان غُصه های بی امان قصه پردازِ نِیِستانم چه شد؟ روز تاریک جدایی، در زمین آسمان! خورشید تابانم چه شد؟ در کویر تشنه کامی های دل چشمه های آب حیوانم چه شد؟ نور ایمان، جان جانانم کجاست؟ راحت جان، روح ریحانم چه شد؟ @nohe_sonnati
ای خدا شمع شبستانم چه شد؟ عطر خوشبوی گلستانم چه شد؟ چلچراغِ آسمانِ دیده ام روشنی بخش دل و جانم چه شد؟ آن که از دیدار شوق روی او شاد می شد باغ و بستانم چه شد؟ در میان غُصه های بی امان قصه پردازِ نِیِستانم چه شد؟ روز تاریک جدایی، در زمین آسمان! خورشید تابانم چه شد؟ در کویر تشنه کامی های دل چشمه های آب حیوانم چه شد؟ نور ایمان، جان جانانم کجاست؟ راحت جان، روح ریحانم چه شد؟ @nohe_sonnati
لبان تشنه را دریاب ساقی! بزن بر آتش دل، آب ساقی! تویی که گشته ابروی کمانت نماز عشق را محراب ساقی! شد از عطر وجودت باغ هستی پر از گلواژه ی شاداب ساقی! خبر دارد لب خشکت که آب است میان خیمه ها نایاب ساقی! غم بی آبی و بی همزبانی ربود از چشم گل ها خواب ساقی! به باغ زندگی از تشنه کامی دل هر غنچه شد بی تاب ساقی! فتاده در دل گهواره اصغر چو اشک از دیده ی مهتاب ساقی! @nohe_sonnati
زدی دل را به دریا یا اباالفضل گذشتی از همه دنیا اباالفضل تویی که در دل هفت آسمان است رخت ماه دلارا یا اباالفضل کجا رفت آن همه حسن و طراوت؟ چه شد آن قد و بالا یا اباالفضل؟ چه دیدی در دل دریای اندوه که بستی چشم از ما یا اباالفضل؟ در این وادی مگر از یاد بردی غم و اندوه ما را یا اباالفضل؟ اگر با ما سر دیدار داری به سوی خیمه بازآ یا اباالفضل به دست شب پرستان سیه روی چه زود افتادی از پا یا اباالفضل @nohe_sonnati
لاله های داغدارم الوداع ای همه دار و ندارم الوداع پر گشودم از زمین تا آسمان اختران نامدارم الوداع با زبان حال می گوید دلم خواهر با اقتدارم الوداع ای که در پیدا و پنهان روی توست روشنای شام تارم الوداع ای سکینه! ای رقیه! فاطمه! دختران با وقارم الوداع دست در دست غم از بی همدمی پا به میدان می گذارم الوداع دامن پر اشک و آه خیمه گاه گلشن پر برگ و بارم الوداع @nohe_sonnati
تویی نور دل ما یابن زهرا چراغ محفل ما یابن زهرا مرو که می رود بر باد اندوه تمام حاصل ما یابن زهرا تویی در باغ هستی مثل لاله صفابخش دل ما یابن زهرا پس از تو می شود در کوفه و شام خرابه منزل ما یابن زهرا به داغ بی کسی ها می نشیند همه آب و گل ما یابن زهرا نمی افتد خدا را بی تو دستی به فکر مشکل ما یابن زهرا عطش قد می کشد چون موج دریا به روی ساحل ما یابن زهرا @nohe_sonnati
پس از تو باغ جان بی برگ و بر شد زمین و آسمان زیر و زبر شد به چشم آسمان استقامت سپیده از دل شب تیره تر شد به غارت رفت اگر دار و ندارت به سوی خیمه دشمن حمله ور شد تن هر خیمه از سر تا به پا سوخت شرار غم به جان ها شعله ور شد دل غمدیده ی گل های باغت به صحرا همدم خار سه پر شد چنان شد آسمانِ دیده ابری که دامانِ زمین از گریه تر شد یکی در دیده ی شام غریبان بیابان در بیابان در به در شد @nohe_sonnati
به دشتی غم فزا شام غریبان نشستی در عزا شام غریبان در آن تنگ غروب بی کسی ها که شد آتش به پا شام غریبان تو را دیدم میان آتش و خون در آن موج بلا شام غریبان به داغ لاله ها دیدم نشستی به دشت نینوا شام غریبان چراغ روز شد وقتی که خاموش به چشم کربلا شام غریبان دلت یک لحظه در آن تیرگی ها نشد از غم رها شام غریبان تو دیدی کاتش بیداد افتاد به جان خیمه ها شام غریبان @nohe_sonnati
دوبیتی به کوفه تا دمیده خطبه هایت قیامت آفریده خطبه هایت گشوده بال و پر تا اوج افلاک چو پرواز سپیده خطبه هایت ▪️ تو را وقت سخنرانی چو دیدند صدای کربلایت را شنیدند به تن از داغ تو پیراهن صبر دم دروازه ی کوفه دریدند ▪️ سری را بر سر نی دید، زینب چو نی از سوز دل نالید، زینب برآورد از جگر فریاد و از اشک نگاهش غرق خون گردید، زینب ▪️ کلامت کوفیان را سهمگین بود به جان شب پرستان آتشین بود ولی در سینه های داغدیده عبور خطبه هایت دلنشین بود ▪️ اگر زینب نبود و خطبه هایش که جان عالم و آدم فدایش در آن دشت بلا می خفت در خون حسین و قصه ی کرب و بلایش ▪️ بگو درد فراقت را تو با من ببین اشک نگاهم را به دامن از آن بالای نی از غصه هایت تو می گویی برادر قصه، یا من؟! @nohe_sonnati
اگر اندوه بی حد دیده زینب اسیر غم اگر گردیده زینب اگر از درد و غم در باغ هستی چو نیلوفر به خود پیچیده زینب اگر خون دلش در سینه ی دشت به یاد لاله ها روییده زینب اگر از محنت و اندوه، چون نی به دشت نینوا نالیده زینب اگر ابر نگاه اشک بارش به هر باغ و چمن باریده زینب اگر از خردسالی تا بزرگی به هر جا رفته محنت دیده زینب ولی هر جا رسیده، دست سبزش بساط ظلم را برچیده زینب @nohe_sonnati
من بهار باورم ای اهل شام گلشن جان پرورم ای اهل شام من چراغ باورِ پیغمبرم هست زهرا مادرم ای اهل شام برگ و بارِ نوبهار احمدم یادگار حیدرم ای اهل شام در بهشت آرزوها تا ابد شاخه ی بار آورم ای اهل شام کوچه ی تاریکِ هر اندیشه را تا ابد روشنگرم ای اهل شام قصه ی کرب و بلا آتش زده است بر دل غمپرورم ای اهل شام درد و داغم را گواهی می دهد دامن چشم ترم ای اهل شام @nohe_sonnati
از صدای طبل و نای و سازها ریخت در گوشِ فلک آوازها از سرود و شادمانی شهر شام داشت تا اوجِ فضا پروازها شهر در وقت ورود اهل بیت می چکید از هر نگاهش رازها داشت شام تیره از بخت سیاه فتنه ها زیر سرِ غَمّازها کوچه ها سرشارِ نور و آینه دست در دستِ غزل پردازها ناله ای می شد اگر از دل بلند محو می شد در صدای سازها زینب غمدیده در این گیر و دار می کند با خطبه ای اعجازها @nohe_sonnati
تا تو از تشت طلا دم می زنی! بر جگرها آتش غم می زنی! بر لبِ گل می زنی چوب ستم؟ یا به دل ها تیر ماتم می زنی؟ در حقیقت با کمانِ کینه ات تیرِ غم بر قلب خاتم می زنی! تا به کِی ای تیره کار شب پرست شعله بر دل ها دمادم می زنی! شعر می خوانی و شادی می کنی؟ طعنه بر محبوب عالم می زنی! با تَکَّبُر می سرایی یاوه ها از غرورِ سلطنت دم می زنی! ناگهان عمرت به پایان می رسد تا در این جا چشم بر هم می زنی! @nohe_sonnati