eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم اینبار میخواهم به پای تو بیفتم کم خون دل خوردم برای غصه هایت؟ آیا مگر بد خواهری بودم برایت؟ این سالها کم خواهری کردم برادر؟ در حق تو کم مادری کردم برادر؟ در دشت طوفان میکنم ناچار باشم گیسو پریشان میکنم ناچار باشم ای وای اگر کشته شوی و زنده باشم راضی نشو که پیش تو شرمنده باشم جانت سلامت جان من قابل ندارد آیا مگر که خواهر تو دل ندارد؟ قربانی آوردم برای تو نگو نه باید بمیرم من بجای تو نگو نه بی تو دو عالم را نمی‌خواهم عزیزم فرزندهایم را نمی‌خواهم عزیزم اصلا جدایِشان کن از آغوشم امروز اصلا خود من هم کفن میپوشم امروز نسل ابوطالب یل پیکار هستند اینها دو بال جعفر طیار هستند شیر مرا خوردند هردو شیر مردند من راضی‌ام کشته شوند برنگردند فرزندهایم تیغ تیز آبدارند این دو برای تو شبیه ذوالفقارند اینها نگهبان حریم اهل بیت‌اند پرورده دست کریم اهل بیت‌اند اینها اگر در کربلا هستند امروز سرباز های مجتبی هستند امروز من که به غیر تو دگر چیزی ندارم باور کن از این بیشتر چیزی ندارم دنیا برایم بی تو آرامش ندارد جز تو برایم هیچکس ارزش ندارد فرش قدم‌هایت سر عون و محمد حرفی ندارد مادر عون و محمد جان داده‌اند اینها اگر جانت سلامت چیزی نمیگویم به قرآن تا قیامت ای کاش میرفتند زیر سم مرکب تا پیکرت سالم بماند جان زینب شاید کمی کمتر شود شمشیر دشمن شاید به سوی تو نیاید تیر دشمن ای کاش میشد ختم کرد این قائله را ای کاش میکشتند شمر و حرمله را جای تو آنها کاش در گودال باشند پیش تو وقت غارت اموال باشند شاید رها کردند اعضای تنت را شاید ندزدد هیچکس پیراهنت را شاید حسین انگشترت سالم بماند شاید برادر پیکرت سالم بماند فرزندهای کوچکم در نوجوانی رفتند تا تو بیشتر با من بمانی شکر خدا دیگر نمیبینند اسیرم ای کاش میشد با پسرهایم بمیرم @nohe_sonnati
شكوهِ عاطفه را بینِ معجرش می‌برد دعایِ قافله‌ای در پیِ سرش می‌برد به سمتِ قبله گرفته قنوتی از حاجت در آرزویِ اجابت به مَحضَرش می‌برد غزل‌ غزل و تَصَدَّق عَلَیَّ می‌خواند و به شوقِ آتش و پروانگی پرش می‌برد در اوجِ مادری‌اش هاجری دو اسماعیل برایِ فِدیه‌شدن پایِ دلبرش می‌برد دو ماه‌پاره‌ی خیمه، دو تا جگرگوشه به پای‌بوسیِ آقا و سرورش می‌برد اگر خدای‌نكرده گره به كار افتاد گره به روسری‌اش حرزِ مادرش می‌برد كمی تسلی خاطر به رسمِ همدردی برایِ داغِ جگرسوزِ اكبرش می‌برد صدایِ مُلتَمِسَش بس‌كه بُغض و لرزش داشت توانِ گفتنِ نه، از برادرش می‌برد نخواست شاهدِ شرمِ برادرش باشد میانِ خیمه به زانویِ غم سرش می‌برد كشید چادرِ خود را به صورت و در دل به آه، حسرتِ سروِ صنوبرش می‌برد ندید اینكه چگونه حسین قرآنِ ورق‌ورق شده از چنگِ لشكرش می‌برد میانِ هلهله‌ها تا شعاعِ چندین متر هر آنچه ریخت از آن دو كبوترش می‌برد ندید با چه دلی یک تنه به دارُالحَرب به رویِ دست دو تا یاسِ پرپرش می‌برد ندوخت چَشم به چَشمِ حسین تا وقتی نگاهش از سرِ نِی جان ز پیكرش می‌برد چقدر صبر و تحمل، چه عزتِ نفسی كه داغِ قافله بر قلبِ مضطرش می‌برد و از صلابتِ او نیزه‌دار لَج می‌كرد سرِ محمد و عون از برابرش می‌برد @nohe_sonnati
هاجر کرب و بلایم یا حسین این دو نذری منایم یا حسین این دو اسماعیل من قربانی ات تو مکن محرومم از مهمانی ات این قدر بازی مکن با جان من نذر خون اکبرت طفلان من هدیه آوردم برایت یا حسین هستی زینب فدایت یا حسین دو علمدار دلیر آورده ام یا اخا دو بچه شیر آورده ام بال های جعفر آوردم حسین بازوان حیدر آوردم حسین تا شوم در نزد زهرا رو سفید رخصتی ده که شوم ام الشهید غم مخور گریان این گل ها شوم تازه مثل نجمه و لیلا شوم غم ندارم این دو گل پرپر شوند پیش مرگان علی اصغر شوند دوست دارم یا اخا این بچه ها در پی ات باشند روی نیزه ها @nohe_sonnati
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر  دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر  دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه  دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر  دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن  دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر  کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک  گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر  به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش  به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر  منای کربلا گردیده محو این دو قربانی  نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر  گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری  که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر  بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت  تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!  دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی  قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر  اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم  دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر  امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا  که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر  سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا  که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر  به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری  درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر  فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت  که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!  یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل  یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر  ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را  که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر  پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب  حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر  خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه  دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر  تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا  و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر  ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان  که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر  چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن  چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر  ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان  ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر  به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن  دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر  چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا  به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر  دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله  همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر  چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را  درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر  نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا  مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر  بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را  که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر  به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش  سلام "میثم” و خلق خدا و خالق داور  @nohe_sonnati
ای یادگار مادر و جد و برادرم هم خواهر تو هستم و، هم بر تو مادرم رخصت بده که فرصت دیدار کم شده مهمان جان زینب تو درد و غم شده دو دسته گل نثار تو آورده ام حسین دو جان به کف برای تو پروده ام حسین این دو ،شکوفه های بهشتی جعفرند نوباوه گان فاطمه و جان حیدرند رخصت بده که دِین خودم را ادا کنم پروردگان مکتب خود را فدا کنم بگذار از محبت بر تو اثر دهم بگذار مثل مادر خود من پسر دهم مانند مادرم که ولایت مدار بود در غربت پدر همه جا ذوالفقار بود بگذار روز غربت تو مثل او شوم تیری مهیب بر دل و چشم عدو شوم گل های گلشنم چو به روی زمین فتد حاشا که روی چهره ی من خط و چین فتد پا را برون نمی نهم از خیمه گاه خویش هرگز رها نمی کنم از سینه آه خویش من افتخار می می کنم آنان فدایی اند از کشتگان راه تو و کربلایی اند اکنون اگر فدایی و در محضر تواند هر دو به نیزه همسفران سر تواند یا ایهالعزیز دو گل را قبول کن ام الشهید می شوم آقا قبول کن از بس که ناله کرد دلم از نوا فتاد خاموش شد«وفایی» و در پای ما فتاد @nohe_sonnati
دو گل از باغ عبدالله جعفر به دشت کربلا گردید پرپر دو فرزانه، دو بخشنده، دو دانا دو رزمنده، دو عارف، دو دلاور دو آرام و قرار جان زینب دو نور دیده ی زهرای اطهر دلیر و مرد میدان شجاعت کریم و دین شناس و نیک منظر یکی هجده بهار از عمر دیده یکی با بیست گردیده برابر به نام نامی عون و محمد سراپا مثل گل پاک و مطهر شب و روز از دل و جان هر دو بودند حسین بن علی را یار و یاور @nohe_sonnati
عون اُفتاده زمین پیکرِ او پیچیده ازدحامیست ولی رویِ سرش بیشتر است وَ محمد نَفَسش کمتر و کمتر می‌شد زخمِ رویش زِ تنِ محتضرش بیشتر است آه بر سینه‌‌شان قاتل و قاتل پُر شد وای از ضربه‌‌شان سخترش بیشتر است پُرِ زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی از میان همه زخمِ تبرش بیشتر است پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد از علی‌اکبر هم دردِ سرش بیشتر است بیشتر می‌شود این حجم اگر جمع شود تن پاشیده زِ هم مختصرش بیشتر است.... همه جای بوی تنِ عون محمد دارد همه جایند ولی دور و برش بیشتر است مادر است اینکه در آن خیمه سرش درد گرفت اینکه از فاطمه درد کمرش بیشتر است.... @nohe_sonnati
 نمی شناخت سر از پا برای دیدن شان  چقدر ذکر و دعا خواند تا رسیدن شان  دو تا زره به تن کوچک دو آهو کرد  و چشم برد به دل بردن و چمیدن شان  به شاد کردن قلب حسین می ارزید  بهای این همه ی تا ابد ندیدن شان  به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت  و باد سر زده آمد برای چیدن شان  و حس مادری اش بود این که دقت کرد  به طرز پا شدن و رفتن و دویدن شان  به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما  خمید مادر غمدیده با خمیدن شان  به زیر سم ستوران و زیر پنجه ی تیغ  نگاه کرد دوباره به قد کشیدن شان  حسین بود کنارش نخواست گریه کند  به دل بریدن شان و به سر بریدن شان  در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود  هنوز مشت پری مانده از پریدن شان  @nohe_sonnati
سهمی مرا ز داغِ جگرگوشه ها دهید  این دو امیدِ آبروی من به محشرند  تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا  بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند  دغ می كنند معجر من جا به جا شود  حساس و غیرتی به سرانجام مادرند  اسباب خجلت است كریمانه كن قبول  این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند  در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر  دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند  دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام  پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند  شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن  قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن  @nohe_sonnati
مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه پا می كشند راه نفس باز وا كنند در آخرین نفس كه نفس بر لب آمده می خواستند مادر خود را صدا كنند اما ز خیمه گاه نیامد به جای او زود آمدند تا سرشان را جدا كنند عباس اگر نبود كه چیزی نمانده بود می خواستند هر چه كه تیغ است جا كنند @nohe_sonnati
دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر این جا نیست مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان میان این همه لبخند دست و پا نزنید خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان فقط نه این که دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید که در برابر چشمان مادری تنها سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید @nohe_sonnati
دوبیتی دو گل زینب چو اندر کربلا گشتند شهید شِکوِه از داغ عزیزانش کس از زینب ندید بود زینب خونجگر از داغ یاران حسین لیک راضی بود بر تقدیر خلاق مجید ▪️ زینب اندر کربلا دو نوگلی از دست داد از غم آن ها غمین وز هِدیِه اش گردید شاد چون اسیری و شهادت از ازل تقدیر شد زینب از روز الست عهد خود بنمود یاد ▪️ دو جگرگوشه ی زینب به صف کرب و بلا بِنِمودند سر و جان به ره دوست فدا بهر جانبازی و ایثار به راه داور اذن پیکار گرفتند ز شاه شهدا ▪️ دو جگرگوشه هم از دُخت نخست زهرا که شدند کشته و گشتند ز جمع شهدا زینب از داغ دو نور دل خود شکوه نداشت گفت شاکر به خدا باشم و راضی به قضا @nohe_sonnati
ای ز طفلی تو مرا دلبرو دلدار حسین همه جا بوده به من همدم و غمخوار حسین بس که از غربت و تنهایی تو دُر سُفتم دیده ام تار شد ای شمع شب تار حسین ده اجازه که برای تو به میدان بروند جان زهرا که سرش خورد به دیوار حسین ای که از فرط عطش لعل لبت خورده ترک قلب من خورده ترک چون لبت ای یار حسین قسمت میدهم ای گل، بگذاری بروند به همان سینه که میسوخت ز مسمار حسین لحظه ای هم که شده دیر به گودال برو نشود کاش تن پاک تو خونبار حسین کاش این دو تنشان جای تو پامال شود دست و پاهم بزنن، در بر انظار حسین کاشکی در ره تو هر دو شوند قربانی تا نبینند مرا بر سر بازار حسین با تو سربسته بگویم که بمانند اگر هر دو دق مرگ شوند از غم بسیار حسین @nohe_sonnati
پشت کردند به هم چون دو دلاور در جنگ عهد کردند نماند سر و پیکر در جنگ تیرها بال گشودند رجزخوانی را نیزه ها خیره به آوازه ی منبر در جنگ مانده ام معجزه شد یا که قیامت شده است باز هم آمده گویا علی اکبر در جنگ زینب از دور جوانان خودش را میدید چه دلاور شده اند این دو برادر در جنگ دو برادر که شبیه اند به شمشیر دو دم دو برادر که شبیه اند به حیدر در جنگ لاله در پهنه ی این دشت چه سرخ است، انگار آبیاری شده با نیزه و خنجر در جنگ دست بر گردن هم، هر دو به خون غلتیدند بال پرواز هم اند این دو کبوتر در جنگ @nohe_sonnati
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم آیینه جر حسین، برابر نداشتم وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم در خلوت خیال خودم، اشک ریختم اما به هیچ رو، مژه‌ای تر نداشتم این‌قدر بی‌وفایی و، این‌قدر بی‌کسی در نیم‌روز واقعه، باور نداشتم دریای بی‌کرانِ شهادت، که موج زد من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم... تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند چشم از جمال روشنشان برنداشتم ای باغبان عاطفه! از من قبول کن غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل شرمنده‌ام که هدیۀ دیگر نداشتم! تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر از زانوی مشاهده، سر برنداشتم... در سایه‌سار خیمه، نشستم پس از وداع تاب نگاه‌های برادر نداشتم پرواز تا حضور برادر، محال بود می‌سوختم ز هجر، ولی پر نداشتم چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است @nohe_sonnati
در وجود پاکشان عشق پیمبر(ص) جاری است عشقِ بی مانند بر زهرای أطهر جاری است مرد میدانِ نبردَند و به غیرت شهره اند در رگ أبناء زینب(س) خون حیدر جاری است از همان بدو تولد عشقِ بر دایی حسین(ع) از نگاه هر دویِ آنها مکرر جاری است یک به یک رفتند و شد تنها تر از تنها حسین(ع) بارها دیدند از غم اشکِ مادر جاری است زینب(س) آورده دو قربانی خود را در مِنا آه، از لب های عطشانِ برادر جاری است إذن میگیرد به سختی، وای از سنگینیِ بغضِ سرشاری که از دیدارِ آخر جاری است بوسه های آخرِ زینب(س) تماشایی شده قطره اشکی بیهوا از روی معجر جاری است دل به امواجِ بلا دادند در میدانِ رزم دورِشان دریایِ شمشیرِ شناور جاری است بر زمین افتاده اند و بیشتر از هر کجا زخمهای باز از «پهلو» و از «سر» جاری است داغ تازه سمت خیمه با خود آورده حسین(ع) تیر و نیزه، خاک و خون از هر دو پیکر جاری است بعدِ آهی مادرانه، قطره قطره اشک شوق با هزاران شُکر؛ از چشمان خواهر جاری است! @nohe_sonnati
پشت کردند به هم چون دو دلاور در جنگ عهد کردند نماند سر و پیکر در جنگ تیرها بال گشودند رجزخوانی را نیزه ها خیره به آوازه ی منبر در جنگ مانده ام معجزه شد یا که قیامت شده است باز هم آمده گویا علی اکبر در جنگ زینب از دور جوانان خودش را میدید چه دلاور شده اند این دو برادر در جنگ دو برادر که شبیه اند به شمشیر دو دم دو برادر که شبیه اند به حیدر در جنگ لاله در پهنه ی این دشت چه سرخ است، انگار آبیاری شده با نیزه و خنجر در جنگ دست بر گردن هم، هر دو به خون غلتیدند بال پرواز هم اند این دو کبوتر در جنگ @nohe_sonnati
وابسته ات هستم، تویی معشوقِ دلخواهِ خودم آگاهم از حال دلت با قلبِ آگاهِ خودم خورشید قلب بیقرار زینبت هستی و من نور از تو میگیرم حسینِ من(ع)؛ تویی ماهِ خودم داریم خاطرخواهِ بسیاری و جان ها میدهند یکروز در راهِ تو و یکروز در راهِ خودم راهی شدیم و خوب می‌دانستم اینجا کربلاست فهمیدم از دلشوره هایِ گاه و بیگاهِ خودم زیباییِ انگشترت دارد مرا دق میدهد تنها خبر دارم خودم از بغض جانکاهِ خودم بیزارم از آن نامه ها که نقشهٔ قتلَت شدند از غربتت میسوزم و میسوزم از آهِ خودم هاجر شدم در پاسخ نجوای هَل مِن ناصرت آورده ام تنها دو آیه از «فَدَیناهِ» خودم باید پسرهایم فدایی ات شوند و از خدا- میخواستم در سجده های هر سحرگاهِ خودم آورده ام عون و محمد را برایِ یاری ات آورده ام تیر و سپر از خانه همراهِ خودم! @nohe_sonnati
به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده تیغ آماده رویِ دامنشان است ببین حرزِ یا فاطمه بر گردنشان است ببین این دو پولادِ جگر تافته یعنی زینب این دو سرباز و دو سرباخته یعنی زینب بر سر عهد تو هستیم و همان خواهد شد خواهرت مرد شود این دو جوان خواهد شد یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد آمدم در دلِ تو آب تکان هم نخورد دست و بازوی علمدار حرم آوردم پیشِ تو بر سرِ دوشم دو علم آوردم دو سپاه حرمِ فاطمه را می‌بینی ذوالفقار دو دم فاطمه را می‌بینی به درِ خیمه امّیدم امید آوردم تا که ردم نکنی موی سپید آوردم خواهرت موقع حج نذر دو قربانی کرد وقت نذرش شده قربانی عید آوردم دو علی‌اکبر و عباس ولی کوچکتر دو سلحشور دو شیر و دو رشید آوردم دو حسن روی دو سید دو حسینی زاده قابلت را که ندارد دو شهید آوردم این دم و بازدمم این ضربانهای من‌اند این حسین و حسن و تیر وکمان‌های من‌اند ای جوانمرده بگو که جگرم را چه‌کنم سر به زیرِ حرمِ دو رو برم را چه‌کنم تو اگر اذن دهی لشگر عالم با من مادرم گفته برو اذنِ حسینم با من.... * * * * مانده دایی که چگونه خبرش را بِبَرد خبر سوختن بال و پرش را بِبَرد با چه رویی برود دیدن زینب از دشت با چه جانی به حرم دو پسرش را بِبَرد دو جگرگوشه‌ی او روی زمین می‌غلتند ولی از خیمه نیامد جگرش را بِبَرد یک نفر آمده این‌سو بزند تیغش را یک نفر رفته به آن‌سو تبرش را بِبَرد یک نفر آمده این‌سو تن این را بکشد یک نفر رفته به آن‌سو که سرش را ببرد تنشه بودند و نشد جرعه‌ی دیگر بینند یا که یکبار دگر چهره‌ی مادر بینند  دید آخر چه بلایی سرشان آوردند زخمها بر جگرِ مادرشان آوردند قصدِ جانِ دو برادر دو برادر کردند ضربه‌ی تیغ و سنان را دوبرابر کردند مانعِ بُردنشان پشتِ خَمِ دایی بود  اِرباًاِربا شدنِ این دو تماشایی بود کمرش خم شده باید که عصا بردارد باید او خیمه رود تا دو عبا بردارد زینب انگار نه انگار که بی سر شده‌اند دید بر نیزه  ولی سایه مادر شده‌اند @nohe_sonnati
وقتی که زیر سایه ی لطف تو بهترم وقتی از عطر سیب نگاهت معطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خورده ام در آسمان عشق که تنها نمی پرم وقتی پناه برده ام از بی کسی به تو وقتی شدی پناه دلم سایه ی سرم صد بار دیده ای تو که دلتنگی مرا لبریز ِ ناله های ِ برادر ، برادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگو چگونه به رویم نیاورم دارم به حال و روز خودم گریه می کنم من زنده باشم و تو بسوزی برابرم " خواهر نمرده " پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله ، که ای وای مادرم بغضی کبود سینه ی تنگ مرا فشرد چشمی شده است ابری و خون چشم دیگرم (ای مایه ی قرار دل بی قرار ما) من جان سالم از غم تو در نمی برم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم... خنجر به کف گرفته فقط سینه می درم تو حیدری ترین _ پسر کوثری و من زهرا ترین _ مدافع بی باک این درم ای آسمان صبر و فضیلت ، امام عرش آورده ام دو تا پسرم ، ماه و اخترم منت گذار بر سر من ، اذنشان بده تا پیش چشم های خودت پر درآورم پس رد نکن دو آهوی سر گشته ی مرا نا قابل است ، آنچه برایت می آورم @nohe_sonnati
تا ناله ات زبانه میانِ حرم کِشَد آهِ توشعله بر همه‌ی پیکرم کِشَد آخر غمِ غریبی تو می کُشد مرا بارِ غریبی تو دو چشمِ ترم کِشَد لازم نکرده رو بزنی بر حرامیان شمشیر بهرِ یاری تو لشگرم کِشد دارو ندارِ خواهرِ خود را قبول کن مگذار ،کار، بر قسمِ مادرم کشد این دو زنسلِ حیدر واز خونِ جعفرند خیلِ سپاهِ مِنّت تو دلبرم کشد وقتی صدا زدند که«ابناءِ زینبیم» دستِ غرور شانه به بال وپرم کشد من فاطمه نژادم و ناموسِ حیدرم ای وای اگر که کار ،به مویِ سرم کشد مثلِ مدینه کرببلا ،زیر ورو کنم دستم اگر گِرِه ز نخِ معجرم کشد یک چشمه ای زغیرت حق را ببین حسین صوتِ علی حجاب بر این حنجرم کشد بیرون نیامدم که مبادا به یک نگاه خجلت ز اشک دیدة من دلبرم کشد بی کس شدی ولی تو بزرگِ قبیله ای جانم فدایِ تو ،تو عزیزِ عقیله ای حالا که مادرِ دوشهید است خواهرت گردیده رو سپید دگر پیش مادرت رخصت اگر دهی نگذارم در این دیار کم گردد ای عزیز دلم موئی از سرت با نجمه یادِ ناله ی لیلا کنیم ما فرزندهایِ ماهمه قربانِ اکبرت اذنِ جهاد گر بدهی ای امیرِ عشق طوفان به بپا کنم چو علمدارِ لشگرت با گوشه ای زچادرِ خود پاک می کنم هر قطره ای که می چکد از دیده ی ترت کمتر نیَم به جان تو از مادرِ وهب شمشیر می کشم دمِ خیمه برابرت پروانه زاده ترس ندارد ز سوختن جاری بُود میانِ رگم خون مادرت امروز من به روی تو این غم نیاورم فردا توهم سراغ نگیری ز دخترت @nohe_sonnati
خلوت شده دور و برت جانم فدایت ای جان زینب، جان طفلانم فدایت فرزند ها هستند بی شک جان مادر من جان برایت هدیه آوردم برادر ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟ قربانیان من قبول خاطرت نیست؟ افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم باید برایت عاشقانه سر بیارم آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم در پیش مادر سربلندت می کنم من عون و محمد را پسندت میکنم من بر قامت این کودکان حق پرستم با دست های خود لباس رزم بستم از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم شرط مواسات من است این جان خواهر باید به خون غلطند این دو مثل اکبر شاید که کارت با عدو بالا نگیرد بگذار تا فرزند من جایت بمیرد حتی تن این ها اگر شد ارباً ارباً هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را من از همین دم دست از آنها کشیدم از تو نه اما از پسرها دل بریدم بر آسمان نیزه ها باید نشینند بهتر که عصر غارت ما را نبینند وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد بهتر که جولان سنان ها را نبینند بر صورت مادر نشان ها را نبینند آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم باشد که در خیرات نان آنها نباشند دروازه ی ساعات را آنجا نباشند بهتر مرا با چادر پاره نبینند در کوچه های شام آواره نبینند I تا دور بینم از سرت سنگ بلا را نذر سپر کردم برایت بچه ها را تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد @nohe_sonnati
هر چه دارم در ره جانان فدایی می کنم کشتی بی بادبان را نا خدایی می کنم گل بدون باغبان دیگر ندارد حاصلی این دو گل را من فدای راه دایی می کنم یا قبولم می کند شاه دو عالم یا که من می نشینم پیش پای او گدایی می کنم بعد از این قربانیان با مادران هر شهید می نشینم گوشه ای و هم نوایی می کنم چیز دیگر در بساطم نیست غیر از این دو گل این دو گل را بعد از این کرب و بلایی می کنم @nohe_sonnati
با سلام و عرض ادب به لطف خدا نوحه ها و اشعاری که مربوط به شروع ماه مُحَرَّم تا دوازدهم مُحَرَّم که ٢٢ بخش می باشد بارگزاری شد. جهت دسترسی راحت تر به مناسبت ها از طریق هشتگ (#) یا علامتگزاری اقدام شود. شب اول محرم شب دوم محرم شب سوم محرم شب چهارم محرم شب پنجم محرم شب ششم محرم شب هفتم محرم شب هشتم محرم شب نهم محرم شب دهم محرم دهم محرم شب یازدهم محرم یازدهم محرم دوازدهم محرم