صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است
یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است
یا که قدَّ آسمان آوار اگر داری کم است
یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است
غم جگر دارد بیاید گفتهام در هر غمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد میکند
کربلا را قسمت ما راهِ مشهد میکند
یک دوراهی هست ما را هِی مُردد میکند
در میانِ دو حرم دل رفت آمد میکند
مثل این که شهریار آن جاست میخواند : هَمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟
حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست
تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست
جان عزرائیل در دست علمدار علیست
بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی
یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
تا زره را میکشد بر شانه مُحکم میکند
تا که اَبرو را زمان رزم در هم میکند
چیست لشکر کوه از هولش کمر خم میکند
یا که عزرائیل را پیشش مجسم میکند
آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
یک قدم کوبیدی و هفت آسمانها ریختند
یک علم کوبیدی و هِی کهکشانها ریختند
ضرب شصت توست یا آتشفشانها ریختند
مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنانها ریختند
این به مولا رفته دارد ضربه های محکمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
جذب تو جبریل تا شد شهپرش بر باد رفت
خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت
هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت...
یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت
شاهباز کربلایی شهریار علقمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی
شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی
بِرکهای رفتی و عکست را به آب انداختی
یا که عکس مرتضی را بِینِ قاب انداختی
ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
شانهات نازم که جایِ دست های زینب است
تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است
روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است
هر دلی که گفت یا عباس جایِ زینب است
کور میسازد نگاهت چشم هر نامحرمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد
کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد
بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد
فاطمه هست حسن شد فاطمه هست تو شد
از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی می شود
قبلهی ما چشم تو خواهی نخواهی می شود
گاه گاهی هم نمازم اشتباهی می شود
قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی می شود
تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
ناز مجنون را اگر در کوی لیلا میکِشند
ناز دستان تو را دستان زهرا میکِشند
آش نذری تو را هم ارمنیها میکِشند
در جوارت منتِ بیچارهها را میکِشند
دل ، اباالفضلی نمیماند برایش ماتمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
مَشک وقتی میچکد تقدیر میریزد بِه هم
دست وقتی نیست در تَن شیر میریزد به ِهم
حق بده این چشها را تیر میریزد بِه هم
دختران را بعدِ تو زنجیر میریزد بِه هم
بر زمین اُفتادهای بد جور آقا درهَمی...
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_ابوالفضل_ع
@nohe_sonnati
خدایِ عالیِ اعلی ندارد از تو عالیتر
ندارد در بساطِ خود از این عالی تعالیتر
علیُّ حُبُه جُنَّه قسیم النار والجَنَّه
به حمدِالله وَالمِنَّه ولیالله ست والیتر
اگر پا بر زمین کوبد علی افلاک میروبد
نباشد در کفِ دستش از این عالم سفالیتر
علی باید ؛ فقط ؛ حتماً ؛ امیرالمؤمنین باشد
علی آمد که در تکرارِ زینالعابدین باشد
اگر جایی دهد زلفش دلِ دیوانهی ما را
من از مال علی بخشم سمرقند و بخارا را
در آغوشِ حسین است و به رویِ دامن زینب
ببین بابا چه میبخشد گداها را گداها را
لبِ گهوارهاش پروانهای بی تاب اگر دیدید
بدان جبریل آورده است مبارک بادِ زهرا را
اگر بابابزرگ این است حتماً این نوه غوغاست
اذانش را علی گفت و به دستش داد دنیا را
علی باید چنان باشد علی باید چنین باشد
علی آمد که در تکرارِ زینالعابدین باشد
خدا را شُکر ما دیدیم شاهِ شهریاران را
خدا را شُکر ما دیدیم ماهِ ماه شعبان را
خدا این نکته را فرمود وقتی فاطمه خندید
فرشته این سخن را گفت و بُرد از آسمان جان را:
که زهرا طورِ دیگر طور دیگر دوست میدارد
میانِ این عروسانش عروسِ خاک ایران را
ببین که میبَرد امشب تبسم های زیبایش
دلِ مادربزرگش را دلِ اولادِ سلمان را
علی از ماست از داماد ما زین سرزمین باشد
علی آمد که در تکرارِ زینالعابدین باشد
بنا این بود بنشینی وگرنه میرِ میدانی
بنا باشد که برخیزی امیرِ تیغ دارانی
برایت لافتی الا علی میآید از بالا
اگر سربند یازهرا ببندی رویِ پیشانی
هزار ، اللهاکبر را به بازویِ تو میخوانند
که با شمشیر میگردی علیِ اکبرِ ثانی
علیِ اکبرِ ثانی نه تو بالاتر از آنی
تو عباسی نه این هم نه ، که طوفانتر زِ طوفانی
علی در چارده تصویر آمد دلنشین باشد
علی آمد که در تکرارِ زینالعابدین باشد
تو صبح و شام میگِریی زِ سوزِ استخوان آقا
به زخمِ کهنهی زنجیر و بر زخمِ زبان آقا
زِ چشمانت که پرسیدند آقا سخت یعنی چه؟
سه دفعه شام گفتی و سه دفعه خیزران آقا
قنوتت را که میدیدند خواهرها... میگفتند
امان از غارت خاتم امان از ساربان آقا
تو سیسال است میگریی چرا پیراهنش بردند؟
تو سیسال است میسوزی زِ لبخندِ سنان آقا
علی آمد که عاشورا همیشه آتشین باشد
علی آمد که در تکرار زینالعابدین باشد
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_سجاد_ع
@nohe_sonnati
ای انیسِ قدیمیِ دل ها
آفتابِ بلندِ ناپیدا
تا خدا میبَرَد دلِ ما را
پَرِ سجادههایِ سبزِ شما
من كجا و غبارِ مقدمتان
تو كجا ، كوچههای این دنیا
من كی ام از قبیلهیِ مجنون
تو ولی از عشیرهیِ لیلا
من كی ام بی زبان ترین مردم
تو خدایِ بلاغتی اما
نَفسی دِه كه از تو دم بزنم
بال در صحن این حرم بزنم
آسمان موج شد تلاطُم كرد
كه خدا جلوه بینِ مردم كرد
آسمان جای خود از این محشر
عرش هم دست و پای خود گُم كرد
عرش هم جایِ خود ، خدا خندید
لحظهای كه لبت تَبَسم كرد
آب با نیتِ دو ركعت عشق
با غبارِ شما تَیَمُم كرد
همه دیدند با دو چشمانت
چشمهای پدر تكلم كرد
خانهات قبلهیِ غریبان است
پایتَختَت تمامِ ایران است
ای سراپایِ تو مثالِ حسین
دومین مرتضایِ آلِ حسین
روی دوشِ تو گیسوان علی
كُنجِ لبهای توست خالِ حسین
با تماشای تو به سر می شُد
شب و روزِ تمامِ سالِ حسین
خندهای كُن كه در تو گُل كرده
همه زیباییِ جمالِ حسین
سیر می دید چهرهات را عشق
به سرش بود اگر خیالِ حسین
شور آب آور حسین هستی
دومین حیدر حسین هستی
سرخوش از بانگِ این طرب هستیم
مستِ شیرین ترین رُطب هستیم
شجره نامهای اگر داریم
همگی بر تو مُنتَسب هستیم
ما همه خانه زادِ تو یعنی
همهی ما از این نَسَب هستیم
شكرِ حق ما زِ آستان توایم
همگی از نوادگانِ توایم
به علی رفتهای غدیری تو
نه فقط شیر ، شیر گیری تو
هم ركابِ علیِ اكبرها
هم خروشِ سفیرِ تیری تو
شوره زاریم و خُشكسال اما
چشمهیِ روشنِ كویری تو
رشتههای قنات میجوشد
از قنوتت که آبگیری تو
خوش به حالِ دو دستِ خالیِ ما
لحظههایی كه دستگیری تو
با حضورت غمِ پدر سر شد
كربلا با تو كربلاتر شد
به دلت داغِ مادرت اُفتاد
شعله بر باغِ پرپرت اُفتاد
كربلا شد مدینه وقتی كه
رَدِّ زنجیر بر پَرَت اُفتاد
بینِ خیمه تو بودی و بابا
از سرِ زین برابرت اُفتاد
بینِ خیمه تو بودی اما آن
شعله بر رویِ پیكرت اُفتاد
چقدر سنگ و خاک و خاكستر
از سرِ بام بر سرت اُفتاد
نالهات بینِ شام میپیچید
عمه آتش به معجرت اُفتاد
گرچه بالت اسیرِ سلسله بود
قاتلت خندههای حرمله بود
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_سجاد_ع
@nohe_sonnati
شبیهِ سیبِ غلتانی که از جوی تو میآید
دلِ سرگشتهی ما از شبِ موی تو میآید
تو آنقدر از خدا سرشار هستی که نمیدانیم
که این عطرِ خداوند است یا بوی تو میآید
تو از آن جلوههایِ ذاتیِ حقی که از لاهوت
علی حق و علی حَی از دَمِ هویِ تو میآید
حسین آنقدر عادت بر تماشایِ علی دارد
به هرجا میرود تنها دلش سوی تو می آید
حسین است و علی اکبر رسول الله را آورد
امیرالمؤمنینش هم که با روی تو میآید
کنارِ شهربانو فاطمه ذوقی دگر دارد
که از این مادرِ ایرانیان بویِ تو میآید
خدا میخواست میدان داریات پنهان شود وَرنَه
سلحشوری علمداری به بازویِ تو میآید
گره بر اَبرویت ای کاش میدادی و میگفتند
کجیِ ذوالفقار آری به اَبرویِ تو میآید
خدا میخواست دستت بسته باشد وَرنَه با تیغی
سرِ گردنکشان در زیرِ زانویِ تو میآید
خدا را شکر در بیچارگیِ ما در این ایام
به دادِ ما دعاهای تو دارویِ تو میآید
بخوان "یا مَن تُحَلُّ..." تا که حل گردند مشکلها
که هر جا سائلی باشد سرِ کویِ تو میآید
چه خاکی خطبههایت بر سرِ آلِ یزید آورد
هنوز از کاخِ ویرانش هیاهویِ تو میآید
دلِ زینب کنارت قرص میشد در تمامِ راه
که پایش بعد عباسش به زانوی تو میآید
نمیدانم چه آمد بر سرت از کوفه و تا شام
صدایِ فاطمه از دردِ پهلویِ تو میآید
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_سجاد_ع
@nohe_sonnati
دوبیتی
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
چه گوییم از علیاکبر که تنها
محمد را محمد میشناسد
▪️
علی را بارها از بَر نوشتند
گَهی کوثر گَهی حیدر نوشتند
چه میدیدند در رویَش که اینبار
پس از نامِ علی ، اکبر نوشتند
▪️
نگاهش کرد و حیدر گفت الله
محمد را مکرر گفت الله
نمیشد واژهای دیگر بگوید
هزار اللهاکبر گفت الله
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati
باید شنید از دو لبت یا حسین را
باید که دید رویِ تو را با حسین را
از آن شبی که خنده زدی در میانِ مَهد
هر شب علی علی شده لالا ، حسین را
با هیچ چیزِ عالم عوض ، نه نمی کند
اربابِ ما شنیدنِ بابا حسین را
هر پنج وعده تا که اذانِ تو می رسد
مبهوت می کند همه حتیٰ حسین را
اینسان که خیره خیره تو را می کند نگاه
باید که دید وقتِ تماشا حسین را
طوری به رویِ دامن زینب نشستهای
گویا گرفته حضرت زهرا حسین را
باغ بهشت را گِروِ باده دادهایم
دیوانگانِ حضرتِ ارباب زادهایم
روزی که بال می زدم اما پری نبود
روزی که حلقه می زدم اما دری نبود
روزی که باده عربده می زد حریف کو؟
حل می شدم درونِ مِی و ساغری نبود
روزی که در میانِ تمامیِ عقلها
مستانه نعره می زدم و حنجری نبود
روزی که عشق بود و خداوندِ عشق را
غیر از حسین آینهی دیگری نبود
دیدم حسین بود و حسین و حسین هم
وقتی که بود جلوهی بالاتری نبود
می خواستم که دل بسپارم نیافتم
می خواستم که سر بدوانم سری نبود
آن روز لطفِ حضرتِ حق حیدری شدیم
ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم
وقتی که باز می کنی از رُخ نقاب را
بیچاره می کنی زِ پِی ات آفتاب را
انگشت بر لب اند تمامیِ قابها
داری زِ بس که چهرهی ختمی مآب را
جبریل هم گمان کنم این جا مُردَد است
آورده در حضورِ تو اُمّ الکتاب را
شُکرِ خدا برای گرههای کورِ ما
آوردهای هزار دَمِ مستجاب را
چشم پدر زِ شوق و شعف برق می زند
وقتی سلام می کنی عالیجناب را
میدان برایِ عرضِ ادب سجده می کند
تا دست می کشی سر و یالِ عقاب را
تو حیدری که آمده تکرار می شوی
وقت نبرد تیغ علمدار می شوی
در خاک می روند تمامِ سوارها
با دیدنِ تو ای نفسِ ذوالفقارها
حتیٰ هنوز بین دلیران زبانزد است
یک صحنه از حضور تو در تار و مارها
تو می زدی به سینهی لشکر ولی چه سود
یک تن نبود دور و برت از فرارها
تیغ تو چرخ می زند و چرخ می زند
صدها هزار دست و سرِ نابکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو بد مست می شود
شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو تکبیر می کشد
عباس ، وقتِ دیدنِ این کار زارها
نامت حماسهای ست که پیدا نمی شود
هر یوسفی که یوسفِ لیلا نمی شود
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati
دوبیتی
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
چه گوییم از علیاکبر که تنها
محمد را محمد میشناسد
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati
شراب عشق نوشید آن که در جامش علی باشد
مسلمان میشود هر کس که اسلامش علی باشد
خدا میخواست پیغمبر که پیغامش علی باشد
ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد
خدا آورد در شعبان علیِ آخرینش را
خدا را شُکر میبینیم امیرالمؤمنینش را
دلی دیگر نمیماند که گیسویی کمند آمد
بهشت اُفتاد در پایش که بالایی بلند آمد
دهان ما که وا مانده زبانِ ما که بند آمد
دلیری دلپسند آمد امیرِ بی گزند آمد
حسینش را ندیدیم و خدا آورد عینش را
خدا آورد با نرگس حسین بن حسینش را
خدا آورده آری مرتضای مرتضیها را
همه ابن الکریم ابن الجواد ابن الرضاها را
پس از سوالقضا رو کرده او حُسن القضاها را
که پُر کرده است بوی حُسنِ یوسفها فضاها را
عَلم بر دوش میآید به عالم گام میکوبد
کنارِ مرقد زینب عَلَم در شام میکوبد
اگر این بال بگذارد هوای سوختن دارم
قمار عشق یعنی که خیال باختن دارم
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویَش را چو جانِ خویشتن دارم"
دعایِ عهد میخوانم ببینم جانِ زهرا را
ببینم تیغِ جوهردارِ خونخواهانِ زهرا را
دوباره میدهد رزمش به میدان اعتبارش را
همان وقتی که میگیرد به دستش ذوالفقارش را
علی حَظ میکند وقتی ببیند تار و مارش را
نیابد کافرش سر را نبیند الفرارش را
چه می دانی که این سویش عَلم دست علمدار است
چه رزمی میشود وقتی علی اکبر جلودار است
نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را
صدامان میکند حتما برای رجعتش ما را
هوایی میکند روزی هوای صحبتش ما را
خطیب کعبه میخواند برای بیعتش ما را
زمانش میرسد نورش به این مُرداب میریزد
زمانش میرسد زهرا به پشتش آب میریزد
"مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو"
جهان عاشق شود روزی از آن چشم و از آن ابرو
چنان طوباست آن قامت که باشد سایبان ابرو
زمین بی عشق میخُشکد ببار ای آسمان ابرو
هوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن
بیا ما را کنارِ خود شبی شش گوشه مهمان کن
دل مجنون به جز با دیدنِ لیلا نمیسازد
به جز تو هیچ کس با ما رعیت ها نمیسازد
مزار مادرت را غیر تو آقا نمیسازد
و جز آب و هوای کربلا با ما نمیسازد
شود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه...
بخوانی از اسارت از جسارت یک شب جمعه
نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دل ها
"که عشق آسان نمود اول ولی اُفتاد مشکل ها"
نوشتم که علی دیدم در آن شیرین شمایل ها
"متی ما تلقَ من تهوی دعِ الدُّنیا و اهمِلها"
الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش
"سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش"
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_زمان_عج
@nohe_sonnati
رسیدهای به جلال خود از جمال خودت
از انتهای اُفقها از آن کمال خودت
تو آمدی که حساب خدا درست آید
رسیدهای که شوی پاسخ سوال خودت
زمان وصل رسد فصل سرد بگریزد
که غرق نور زمین سازی از وصال خودت
تو آمدی که جهان را پُر از علی بکنی
که حل کنی همه را در شکوه آل خودت
بخوانی أشهَدُ أَنّ عَلی ولیَّالله
نشان دهی به جهان جلوهی جلال خودت
ظهور کن که ظهورت دعای فاطمه است
مبارک است شب مرتضی فاطمه است
ادامهی همهی دعوت پیمبرها
تجلی ثمرات حسین پرورها
حواس فاطمه تنها به نام تو جمع است
به التماس دعای تمام مادرها
نشین بجای حسن بر گذر، تصدق کن
که نوبت من و ما هم شود از آخرها
نشسته آل امیه به جای پیغمبر
قدم بزن شکند زیر پات منبرها
تمام همت ما جمع میشود با تو
که شیعه را برسانی به فتحِ سنگرها
بیا که شیعه به رزمایش تو آماده است
بیا به کشور ما ارتش تو آماده است
به کعبه تکیه بزن که قیام نزدیک است
کنار رُکن یمانی سلام نزدیک است
نشانهها همه جا پر شدهاست میگویند
که ظهر عشق ظهور امام نزدیک است
بگو به جمع جهالت به جهل، جولان ده
کمی نمانده دگر فتح شام نزدیک است
نفس بزن که بریزند زور و ظالم و ظلم
بگو به این همه غم التیام نزدیک است
مدینه منتظر یک تقاص کهنهی توست
مدینه منتظر است، انتقام نزدیک است
ورق ورق دل تقویم کربلا با توست
چه غم از اینهمه غم تیغ مرتضی با توست
بگیر تیغ بنوشند اقتدارِ تو را
که تب کنند و ببینند تا تبار تو را
بگیر تیغ، خدا را به حال آوری و..
..میان رزم ببیند علی، وقار تو را
به روی گردن گردنکشان قدم بگذار
که مُهر خویش کنند آتشین غبار تو را
زمین به زیر قدمهای توست میشنود
شکوه نعرهی لایمکن الفرار تو را
احُد گذشت محال است تا که در بروند
بزن که تا بچشد ضرب ذوالفقار تو را
بتاب ای سحر شب فروز ماهستیم
قسم به چفیهی آقا هنوز ما هستیم
مرا ببخش که با تو قمارها دارم
از انتظار خودم انتظارها دارم
مرا ببخش که نام تو گفتم و پسِ ذهن
برای منتظرانت شعارها دارم
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
ولی ببخش که جز تو هزارها دارم
به یاد تو که نیفتاد هرکه من را دید
از ادعا و نبودن عیارها دارم
مرا به خویش نشان دِه که خسته از قفسم
تنیدهام به تنِ خود حصارها دارم
نگاه توست که تقدیر ما بگرداند
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
بس است این همه اندوه در جهان برخیز
دمیده حضرت خورشید، آسمان برخیز
صدای کودک غزه صدای گریهی قدس
دعای ضایحه یا صاحب الزمان برخیز
صدای حجت حق میرسد به تک تک ما
برای جمع جهان ،جانِ جمکران برخیز
بپا بخیر تویی سیصد و چهاردهم
بپا بخیز رسیده قرارمان برخیز
میان یار و من و تو حجاب ما هستیم
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
مباد آنکه بمانی که یار بسیار است
به پا بایست برادر که کار بسیار است
بیا که دیدهی ما را به گریه وا کنی و
برای مادر خود خیمهای به پا کنی و
نشستهام سر راهت برای من کافیست
دو لقمه نان و گلیمی که دست و پا کنی و
میان مسجد سهله کنار خانهی خود
چه میشود که کمی عشق نذر ما کنی و
برای ام بنین و برای فاطمه و
برای چهار امامم حرم بنا کنی و
به درد کارگری میخوریم بین بقیع
سپس حوالهی ما را به کربلا کنی و
میان کرببلا زخم مشترک داریم
بیا که نعرهی یا لَیتنا معک داریم
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_زمان_عج
@nohe_sonnati
مثل شکوفه رایحه ای دلفریب داشت
گل برگ های روشنِ او بویِ سیب داشت
چون روز چشمه ی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود
یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود
آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد
اما نسیم جرأت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت
تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود
جانی دوباره با نفسش باغبان گرفت
از شوق از طراوت رویش زبان گرفت
زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادر سادات را ببین
روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است
آئینه ی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که ام ابیهای من رسید
گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانه ی عباس جا گرفت
اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگاِر عشق
دردانه ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود
در گوشه ای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ
ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود
بابا برای او گُل و پروانه می کشید
بر گیسوان گُل زده اش شانه می کشید
اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت
#حسن_لطفی
#زکریا_اخلاقی
#یادبود_ولادت_حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
بهار، رویشِ او را به صحنِ گل ها خواند
نسیم، آمدنش را به گوشِ دریا خواند
شبی که آمد و گُل شد سپیده می بارید
فرشته بر قدمِ نورسيده می بارید
طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست
هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست
سحر ستاره ی گُل را به باغ ها پاشید
زمین غبارِ رهش را به آسمان بخشید
هزار خرمن خوش رنگِ خوشه یِ خورشید
هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید
چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت
شبی که غنچه یِ لب را گشود و بابا گفت
طراوتِ نفسش جان به باغبان می داد
تبسمش به خداوندِ عشق، جان می داد
گرفت تنگ در آغوش و بوسه افشاندش
چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش
دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت
شکُفت خنده ی ارباب و این ترانه گرفت
بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا
ستاره یِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا
چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت
دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت
#حسن_لطفی
#یادبود_ولادت_حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود
بَس که می ریخت گُل از عرش، زمین گُم شده بود
باز هنگامه یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود
وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود
شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است
مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است
چه شکوهی که خدا نیز تماشا می کرد
بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا می کرد
جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها می کرد
یا حسین بنِ علی بود که غوغا می کرد
مثل خورشید دل از آن همه کوکب می بُرد
زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد
لاله شوریده یِ هر لحظه ی دیدارش بود
ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود
مِهر همسایه یِ دیوار به دیوارش بود
خوش به حالِ دلش عباس علمدارش بود
چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد
چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد
موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت
باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت
آن شبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت
خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت
اولین آینه یِ جاریِ کوثر آمد
دومین فاطمه یِ خانه ی حیدر آمد
آسمان از قدمش تا که شکوفا می شد
عشق شیرازه ی هر واژه ی دنیا می شد
هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می شد
عالم از یاس ترین عطر مسیحا می شد
باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود
لحظه ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود
کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد
کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد
کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد
به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد
تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت
تا نَفَس داشت حسین بن علی زهرا گفت
نظری کُن که سَری زیرِ قدم ها داری
بینِ منظومه ی خورشیدیِ دل جا داری
زیرِ پا وسعتِ شش گوشه ی دنیا داری
که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری
مثل فطرس شده آن کس که گدایَت شده است
دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است
حیف از آن یاس که یک روزه بَر و بارَش سوخت
دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت
پایِ پُر آبله اش با تنِ تبدارش سوخت
از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت
چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید
از همان فاصله یِ دور لبش را بوسید
#حسن_لطفی
#یادبود_ولادت_حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati