eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
11.4هزار دنبال‌کننده
345 عکس
11 ویدیو
1.3هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
دوبیتی الگوی بصیرت و وفا عباس است دلگرمی شاه کربلا عباس است سوگند به احترام روز جانباز آرام دل رهبر ما عباس است @nohe_sonnati
دوبیتی زیبا شده باغ احمدى با گل یاس اى ماه نبى! خوش آمدى با گل یاس آمیخته از حسین و عبّاس و على عطر دو گل محمّدى با گل یاس @nohe_sonnati
چشم مهتاب ندیده سحری بهتر ازین آسمان نیز ندارد قمری بهتر ازین بانوی بیت علی صاحب فرزند شده ست که ندارد پسر خوب تری بهتر ازین می توان گفت که در دایره ی عشق و ادب مادری هیچ ندارد پسری بهتر ازین نخلی از نخل ولایت ثمر آورده به بار ندهد نخل کرامت ثمری بهتر ازین دست او دست علی ، دست علی دست خداست نیست در عالم هستی پدری بهتر ازین همه عالم که ندارد گهری چون عبّاس صدفی هم که ندارد گهری بهتر ازین روی گنجینه ی خلقت مَلک عشق نوشت کس ندارد به خدا سیم و زری بهتر ازین پای گهواره ی او حک شده بود از اوّل باغ ایثار ندارد شجری بهتر ازین خبر آمد که خدا قرصِ قمر باز آورد نرسیده ست به عالم خبری بهتر ازین بال و پر داد به هر عاشق افتاده ز پا طایران را نبود بال و پری بهتر ازین بر درخت کَرمش برگ و بَر عشق ببین که ندارد شجری ، برگ و بری بهتر ازین چشم تر داشت علی ، بوسه به دستش می زد که ندیده ست کسی چشم تری بهتر ازین یلِ میدان شجاعت پسر شیر خدا تاکنون کس نشنیده قَدَری بهتر ازین سفر عشق که او ساقی و سقّایش بود ما ندیدیم به عالم سفری بهتر ازین چشمِ مانند گلش تیر بلا را سپر است نیست در عرصه ی گل ها سپری بهتر ازین عاشقی غیرِ خزان گشتن گل هیچ نداشت عشق هم هیچ ندارد اثری بهتر ازین جگرِ سوختگان از شرر عشق وی است به جگرها نرسیده شرری بهتر ازین تاج سرهای شهیدانِ به خون غلتان است به شهیدان نبود تاج سری بهتر ازین سائلی کن ز درِ خانه ی عبّاس که نیست به دو عالم به خدا هیچ دری بهتر ازین نظری کرده به دل ها که چنین بی تابند کس ندارد به دل ما نظری بهتر ازین او امید دل ما در صف محشر باشد ما نداریم امید دگری بهتر ازین کام "یاسر" شده شیرین ز شکرخند زمان به دهانی نرسیده شکری بهتر ازین @nohe_sonnati
دوبیتی یک جلوه زِ نور اهل بیت عباس است تکبیر سرور اهل بیت عباس است نامی که طلاکوب نمودست خدا بر تاج غرور اهل بیت عباس است @nohe_sonnati
دوبیتی عشق است میانِ تان چه فوق العاده حسرت به دلِ اهل زمین افتاده ایام ولادتت مصادف شده با میلاد برادر و برادر زاده! @nohe_sonnati
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آن جا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصه ی میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی @nohe_sonnati
دوبیتی هر حاجتمان بسته به نامش آمد صد شکر که قلبمان به دامش آمد سلطان ادب ببین که میلادش هم از روی ادب پس از امامش آمد @nohe_sonnati
درون سینه دارد جا اباالفضل حضور عشق در دل ها اباالفضل عجب گفتند  " یکفی بالاشاره " در این دنیا و آن دنیا اباالفضل اباالفضل است پا تا سر حسین و حسین اوست سر تا پا اباالفضل سلام ای وسعتت ، دریا اباالفضل سلام الله علیکَ یا اباالفضل زمانی که تو را دارم کمم چیست کنار سفره ات اصلاً غمم چیست تو و بابای تو ساقی که باشید فرات و دجله ، نیل و زمزمم چیست تو هستی التیام درد عالم به غیر از ذکر نامت مرهمم چیست همیشه بیمه هستم با اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل همیشه فاتح پیکارها تو توئی آسانیِ دشوارها تو خدا داند که هستی رمز و رازِ گشایش در تمام کارها تو مسیحا درس ، پس داده به پیشت که مُرده زنده کردی بارها تو مسیحِ حضرت عیسی اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل مرا کردند حیرانت از اول نوشتند از غلامانت از اول چه دستان عجیبی داشتی تو علی بوسید دستانت از اول به دنیا آمدم با دست مادر شدم من نذر چشمانت از اول کنار سفره ی آقا اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل تمام انبیا چلّه نشینت امامان، عاشقِ ماه جبینت خودِ ارباب لذت بُرد هر بار صدا می زد یل ام البنینت تمام کائنات و ممکناتند گرفتار جمال نازنینت همه دیروز تا فردا اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل خدا وقتی که او را بر جهان داد به زیبائیش ، دنیا را تکان داد فقط یک درصد از زیبائی اش را به شکل یوسف کنعان نشان داد عجب سر مشق شیرینی نوشتیم همان اول معلم یادمان داد به جای آب ، نان ، بابا ، اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل شما را یک تنه لشکر نوشتند کُپی از فاتح خیبر نوشتند تو را از اول ای باب الحوائج نمک ، در روضه و منبر نوشتند نوشت الله ، حیدر را یدالله تو را اما یدالحیدر نوشتند پس از او لا فتی الّا اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل تو را مافوق دنیا می پسندم تو را فرزند زهرا می پسندم ببینم راستی آقا نگفتم ... ! ضریح تازه ات را می پسندم لقب های تو بسیارند اما تو را با این لقب ها می پسندم علمدار و یل و سقا اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل کشیدی عشق را یک عمر در بند به لبخند تو زینب داشت لبخند سخاوت را تو اصلاً بخش کردی نداری در سخاوت مثل و مانند تمام آرزویت شد اجابت که زهرا هم خطابت کرد فرزند صدا زد حضرت زهرا اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل شبیه حیدری ، شیری علمدار خودت بُرّنده شمشیری علمدار به قصد تربت زینب بگو کِی ؟ علم در دست می گیری علمدار که گیری انتقام خواهرت را ز نامردان تکفیری علمدار پناه زینب کبری اباالفضل سلام الله علیک یا اباالفضل @nohe_sonnati
قبل از آن که مدح و وصف ساقیِ لشگر کنم باز باید مدحِ روی ساقیِ کوثر کنم آینه در آینه شمس جمالش حیدریست پس چه فرقی می کند گر صحبت از حیدر کنم شد علی دست خدا عباس شد دست علی أشجع النّاسند باید یادی از خیبر کنم نام حیدر آمد و نام اباالفضل علی شعر را تا می شود باید حماسی تر کنم تا که حرف از حضرت عباس می آید وسط جای دارد یادِ حرفِ مالک اشتر کنم مالک اشتر کجا ، صفّین ، سردار حسین بر خودم لرزیدم از اخم علمدار حسین گفتی ای شاعر چنین است و چنان است این پسر بیخودی زحمت نکش فوق بیان است این پسر بحر را در کوزه جا دادن کجا ممکن شود وسعتش بالاتر از هفت آسمان است این پسر مو به مو در ذاتِ او حیدر تداعی می شود بس که مصداق امیر مؤمنان  است این پسر هست یک دارالشفا مانند ایوان نجف بارگاهش ملجأِ ما شیعیان است این پسر وجهه ای ممتاز دارد مثل بابایش علی تا ابد الگوی هرچه پهلوان است این پسر قامت دنیا جلویش خود به خود خم می شود در قبالِ هیبتش کوه اُحُد خم می شود سر برون آورد روی شانه ی مادر ، قمر  بعد ، بر دوش برادر آمد و زد سر ، قمر در میان خانه ی حیدر پر از خورشید بود وقت آن شد تا بیاید بینشان دیگر قمر هست در مخلوق و در بین تمام کائنات سر قمر ، افسر قمر ، گوهر قمر ، محشر قمر فاطمه مانند حیدر بر قمر لبخند زد چه  مراعات نظیری ، فاطمه ، حیدر ، قمر مادر گیتی نیاورده دگر مانند او فاطمه شد مادرش ، عباس شد فرزند او متن آیات رُخش تفسیر قرآن می کند طاق ابرویش جهانی را مسلمان می کند این اباالفضل علی با یک نگاه نافذش کار صدها میثم و مقداد و سلمان می کند نعره اش وقت رجزهای أنا بن الحیدرش زهره می ریزد ز دشمن کار طوفان می کند این چه شأنی بود در او که امیرالمومنین دست او را با تواضع بوسه باران می کند در برِ ارباب خود صدها برابر بیشتر کارِ هارون در برِ موسی بن عمران می کند یک کسی که این چنین صاحب مدارج می شود نیست بی علت اگر باب الحوائج می شود ای طبیب مرکز دارالشفای کربلا ای مسیحای حرم ، مشکل گشای کربلا نایب حیدر ، علمدار حسین بن علی حضرتِ فرمانده ی کُلِّ قوای کربلا ای که تأثیرت بُود پر رنگ تا یوم الأبد ردِّ پایت مانده باقی جای جای کربلا گفت امیرالمؤمنین که ، أِنَّهُ ذُخر الحسین نوجوان من ذخیره شد برای کربلا تا تو سردار و سپهدار و علمداری ، نکرد کس نگاه چپ به سمت خیمه های کربلا ای علی را تا قیامت دست حق در آستین هم سلام ما به تو هم مادرت ام البنین @nohe_sonnati
روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافله ی فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهواره ی سقا مانده زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانه ی او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت لک لبیک برادر می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید چقدر منبر کعبه به عمو می‌آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله‌نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانه ی او پا نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز کاشف الکرب تویی؛ خنده ی ارباب تویی پدر خاک علی و پدر آب تویی! روی چشم تو بود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین پیش خورشید و قمر سایه ی تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشکری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته‌ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ أشهد أن علیاً ولی الله بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا @nohe_sonnati
امشب از تشنگی سخن دارم که از آن  آب در دهن دارم همه جویای آب و من عطشم جز مِی تشنگی دگر نچشم چه اگر آب راز نعمت هاست تشنگی نیز فوق لذت هاست هرکس از آب تا سخن راند لذت تشنگی نمی داند فُلک در دست نوح تشنگی است شب میلاد روح تشنگی است کیست آن نوح تشنگی عباس چیست آن روح تشنگی عباس شده امشب ز نور این اختر آسمان مدینه روشن  تر وه ز ام البنین که با لبخند کرده تقدیم حیدر این فرزند لب شیر خدا ثنا گویش مست از بوسه های بازویش نیست معصوم و پور معصوم است عمر را در حضور معصوم است عبد و مجذوب جلوه ی خالق بر امام  زمان خود عاشق پرچم عشق تا حسین افراشت از رجال و نسا دو عاشق داشت آن دو حق باور و حسین شناس که یکی زینب و یکی عباس سنجش عقل با اباالفضل است نغمه ی عشق یا اباالفضل است نیست عباس جز سوای حسین که بود خلقتش برای حسین غیرت جاودانه ی تاریخ در شجاعت یگانه ی تاریخ چون علی در جدال بدر و حنین شاهد قهرمانی اش صفین بر سر آسمان علم زده است صف صفین را به هم زده است اندر آن رزمگاه رعب آور پیش چشمان مات دو لشکر نوجوانی نقاب بر صورت بوسه ی آفتاب بر صورت قامت او به اعتدال علی رجز و حمله اش مثال علی اسب او را هلال بسته نعال عمر او در حدود هفده سال همه را محو ترک تازی کرد بس که باتیغ و نیزه بازی کرد صحنه را چون برای رزم آراست بانگ هل من مبارزش برخواست همه از آن دلیر ترسیدند مرگ را چون به چشم خود دیدند زد معاویه زآن میان آوا بر شجاعی به نام بوشعثا که بلرزید بند از بندش آن نگون بخت و هفت فرزندش رفته در جنگ و برنگردیدند همه در خون خویش غلتیدند بعد از آن کس به صحنه پا نگذاشت چون کسی جرأت جدال نداشت دشمن و دوست در تماشایش همه محو دلاوری هایش کآن جوانمرد سرفراز آمد به  میان سپاه باز  آمد در کنار پدر قرار گرفت پدرش نیز در کنار گرفت از رخش تا علی نقاب افکند وز رخ ماه او حجاب افکند دیده ها خیره گشت در عباس کس نبود آن جوان مگر عباس عظمت های حیدری او را شد نمایان به ظهر عاشورا کز حرم بانگ العطش بشنفت خواند او را به بر امامش و گفت ای علمدار من برادر من ای تو پشت و پناه لشکر من تشنگی از حرم گرفته مجال رو به میدان ولی نه بهر جدال به سوی علقمه شتاب آور بهر طفلان تشنه آب آور آن زمان بود کآن ز غیرت مست مشک بر دوش و رایت اندر دست تاخت سوی شریعه توسن را منهزم کرد خیل دشمن را گام در ساحل فرات نهاد مهر بر چشمه ی حیات نهاد در جهادی که جسم و جان می داد باز هم  باید امتحان می داد امتحانی که فوق باور بود چون کمال جهاد اکبر بود در دو دنیایش آبرو دادند بهترین نمره را به او دادند دست در آب و پای بر سر نفس گه در عشق کوفت گه در نفس نفس گفتا برای خیر و صلاح آب خوردن برای توست مباح عشق گفت این ثواب را بگذار تشنه  برگرد و آب را بگذار نفس گفتا بنوش آب و بمان تا بگیری ز جان خصم امان هان بیا ترک ترک اولی کن تشنگی را به آب سودا کن او در آن گیر و دار عقل و جنون که ز دریا چه سان روم بیرون زآن طرف روح انبیاء عزیز قدسیان عرشیان ملائکه نیز همچو مقداد و بوذر و عمار حمزه و زید و جعفر طیار نگران جمله تا که او چه کند از پی حفظ  آبرو چه کند آب چون ریخت بر زمین عباس همه گفتند آفرین عباس @nohe_sonnati
گرچه سرگرمِ کسب و کارش بود نان خورِ رزق کار و بارش بود او که با عالمِ خودش می‌ساخت روز و شب با غمِ خودش می‌ساخت آری این مرد ، ارمنی بود و داستانش شنیدنی بود و سر او گرمِ کارگاهش بود گرچه او معتقد به راهش بود سال ها هرچه او به دست آورد خرج بیماری عزیزش کرد سرِ شب تا به خانه بر می‌گشت دردهایش شبانه بر می‌گشت غرق اندوهِ همسرش بود و پسرش بین بسترش بود و چشم را رود نیل می‌بیند  پسرش را علیل می‌بیند نه دگر ناز می‌کند این گُل نه زبان باز می‌کند این گُل پسری ناتوان گفتن داشت پسرش آرزوی رفتن داشت به امیدش چه روز و شب ها رفت هر طرف بر درِ مطب ‌ها رفت به مریضش فقط حواسش بود خواهشش بود التماسش بود ولی افسوس غم عذابش کرد رفت بر هر دری جوابش کرد ناگهان بغصِ سال ها وا شد چشم هایش هجومِ دریا شد هق هقِ بی امان امانش بُرد عاقبت دردها توانش بُرد مدِّ چشمش به آسمان می‌خورد شانه‌هایش فقط تکان می‌خورد کاش با هیچ کس چنین نشود مردی این قدر شرمگین نشود چه جوابی به همسرش بدهد؟ چه امیدی به دخترش بدهد؟ گفت با زخمِ این جگر چه کنم گفت با خود که بی پسر چه کنم خویش را کنج خانه‌اش حِس کرد دستی آن جا به شانه‌اش حِس کرد یک نفر گفت غم اگر سخت است گرچه بیماریِ پسر سخت است غم اگر سخت تر ز الماس است کارِ عالم به دست عباس است هرکه از درد بود جان به لبش دست خالی نرفته از مطبش گفت با او که کو کجا برویم؟ گفت باید به کربلا برویم نام او جانِ تازه‌اش بخشید تازه جان بر جنازه‌اش بخشید بار خود را گرفت بر دوشش پسرش بود بینِ آغوشش ناگهان بی اراده راهی شد همره خانواده راهی شد رفت...با آه و اشک ، کرب و بلا رفت میدانِ مشک کرب و بلا چه هوایی در آن غروبی داشت سر به آن درب های چوبی داشت همه با احترام می‌رفتند همه غرق سلام می‌رفتند گرچه او خواهشی فراوان داشت حس آرامشی فراوان داشت نذرهایش شنیدنی بود و ارمنی بود و دیدنی بود و بِین زوارِ بی قرارِ ضریح با پسر رفت تا کنارِ ضریح یک نفر الدخیل می‌گوید یک نفر یا کفیل می‌گوید یابنَ حبل‌ُالمتین کسی می‌گفت یا‌بنَ ام‌ُالبنین کسی می‌گفت با مریض و علیل آن جا رفت تا ضریحِ بلندِ آقا رفت تا که می‌خواست شرح حال کند قبل از آنی که او سؤال کند پسرش را که دید غوغا کرد پسرش حرف زد زبان وا کرد در کنار ضریح جایش بود باورش نیست روی پایش بود  یک مسیحی دوباره درمان شد ارمنی آمد و مسلمان شد محترم رفت و محترم برگشت ساعتی بعد از حرم برگشت رفت تا خانه‌ی پُر از یاسش رفت او با امیر عباسش @nohe_sonnati