eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی حد او از سفرش معلوم است کوله بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نماز سحرش معلوم است موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش با عبایی که کشیده به سرش معلوم است دو قدم راه نرفته چقدر می افتد ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد اثر زهر به روی جگرش معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش معلوم است لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد مجلس شام به چشمان ترش معلوم است روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است @nohe_sonnati
چارپاره لب خشک و داغی که در سینه دارم سبب شد که گودال یادم بیاید اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را قرارست امشب جوادم بیاید قرار است امشب شود توس، مشهد شود قبله‌گاه غریبان مزارم اگر چه غریبی شبیه حسینم ولی خواهری نیست این جا کنارم به دعبل بگو شعر کامل شد این جا «و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش بگو این نفس‌های آخر هم اشکم روان است از بیت کرب وبلایش از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من به خود مثل زهرای پشت در از درد شفابخش هر دردم از بس که خواندم در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد بلا نیست جز عافیت عاشقان را تسلای دردم نگاه طبیب است من آن ناخدایم که غرق خدایم «رضا»یم، رضایم رضای حبیب است شدم شمس ایمان و آیینه ی عشق به هر قلب تاریک بخشیده ام نور کُند هر که، هر جا هوای ضریحم دلش را در آغوش می‌گیرم از دور شدم آسمان، پیش روی کبوتر رسیدم که هر آهو آزاد باشد چه جای غم آن زائر خسته ام را اگر در پناه گهرشاد باشد اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را به یادِ سواری که با ذوالفقارش بیاید سحر تا بگردند دورش خراسان و یاران چشم انتظارش @nohe_sonnati
بی تو باغ دل گلی خوشبو نداشت در نیستان نایِ های و هو نداشت بی بهار روی تو آغوش باغ لاله و گل داشت، رنگ و بو نداشت بی تو یاس کوچه باغ آرزو آب و رنگی از گل مینو نداشت بی قد و بالای تو باغ بهشت سرو سرسبزی کنار جو نداشت هرکه شد خاک رهت، از بی کسی دست غم بر کُنده ی زانو نداشت بی طبیب سبزپوش این دیار دردهای بی دوا دارو نداشت قصه ی صیاد و صید و دام و دشت بود اما (ضامن آهو) نداشت @nohe_sonnati
من کیستم؟ گدای تو یا ثامن الحجج‏ شرمنده‏ ی عطای تو یا ثامن الحجج‏ بالله نمی‏ روم بر بیگانگان به عجز تا هستم آشنای تو یا ثامن الحجج‏ از کار من گره نگشاید کسی مگر دست گره گشای تو یا ثامن الحجج‏ تا آخرین نفس نکشم دست التجا از دامن ولای تو یا ثامن الحجج‏ خواهم ز بخت همت و از حق سعادتی‏ تا سر نهم به پای تو یا ثامن الحجج‏ دارالشفاست کوی تو و خود تویی طبیب‏ درد من و دوای تو یا ثامن الحجج‏ هستی چو پاره‏ ی تن پیغمبر خدا جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج‏ چون می‏ شود که دیده‏ ی من هم برد نصیب‏ از دیدن لقای تو یا ثامن الحجج‏ سوزد همیشه لاله صفت قلب دوستان‏ از داغ ابتلای تو یا ثامن الحجج‏ هم ناله با جوان دل افسرده‏ ات جواد گرییم در عزای تو یا ثامن الحجج‏ @nohe_sonnati
جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم حسرت بوسه ی بابا به دلت می ماند تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم جگر سوخته را نیست دوایی پسرم بس که در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم هی زمین خوردم و هی ناله زدم وا اُمّاه دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین برده ام ارث غریب الغربایی پسرم آب هم گر بدهی باز دلم می سوزد شده این حجره عجب کرب و بلایی پسرم جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد کس نزد بر سر من سنگ جفایی پسرم دست و پا می زنم و سینه من نیست دگر زیر پا و لگد بی سر و پایی پسرم گریه بر بی کفن کرب و بلا کن در قبر چون که بند کفنم را بگشایی پسرم @nohe_sonnati
من گدای حرم سلطانم آشنای حرم سلطانم در هوای حرم سلطانم یا غریب الغربا ادرکنی پیش تو حال تباه آوردم نامه ی جرم و گناه آوردم به حریم تو پناه آوردم یا غریب الغربا ادرکنی نظری بر دل بیمارم کن با غلامان خودت یارم کن درِ این خانه گرفتارم کن یا غریب الغربا ادرکنی من به عشق تو هیاهو دارم هرچه دارم زِ تو مَه رو دارم ذکر یا ضامن آهو دارم یا غریب الغربا ادرکنی زِ گدایت تو هواداری کن جان زهرا تو مرا یاری کن تو رهایم زِ گرفتاری کن یا غریب الغربا ادرکنی دیده ی خشک مرا دریا کن دل شیدای مرا شیدا کن کربلا و نجفم امضا کن یا غریب الغربا ادرکنی دل به یادِ تو صفایی دارد حرمت حال و هوایی دارد جلوه ی کرب و بلایی دارد یا غریب الغربا ادرکنی تو غریب الغربایی آقا تو معین الضعفایی آقا تو که حج فقرایی آقا یاغریب الغربا ادرکنی عاقبت پاره شد از غم جگرت در غریبی چه نیامد به سرت ولی آمد دم آخر پسرت یا غریب الغربا ادرکنی وای در کرب و بلاجای پسر پدر آمدسرِ بالین پسر ناله ی وا ولدا زد ز جگر یا غریب الغربا ادرکنی من که دلداده ی تکبیر توام (ای پسر من پدر پیر توام پدر پیر و زمین گیر توام) یاغریب الغربا ادرکنی (ای جگر گوشه ی من ای پسرم هیچ دانی که چه آمد به سرم) خون دل می رود از چشم ترم یا غریب الغربا ادرکنی @nohe_sonnati
دوبیتی خسرو توس رضای مظلوم نور دادار امام معصوم وصی هشتم باب الزهرا از ستم های عدو شد مسموم ▪️ از ستمکاری مأمون پلید خسرو ملک ولا گشت شهید داد انگورِ به زهر آلوده به رضا حجت خلاق مجید @nohe_sonnati
دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم کبوترانه در این آستانه پر بزنم به ناامیدی از این در نمی روم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم سواد نامه ی من رنگ صبح خواهد داشت شبی که بوسه بر این چشمه ی سحر بزنم به یاد غربت تو عهد کرده ام با خود که لاله باشم و صد داغ بر جگر بزنم خدای را کمی ای زائران درنگ کنید که خاک پای شما را به چشم تر بزنم به من هر آن چه که بخشیده اند توفیق است مباد آن که دم از دولت هنر بزنم اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم باز خوشم که گاه گداری به باغ سر بزنم اگر شمیمی از این بوستان به من برسد معاشران به خدا تاج گل به سر بزنم من آشنای همین درگهم، خدا نکند که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم صفای تربیت باغبان، حرامم باد که در مجاورتِ گل دم از سفر بزنم اگر چه غرق گناهم سفینه ام این جاست مراد و قبله ام این جا مدینه ام این جاست @nohe_sonnati
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش یعنی امروز ست روزِ ناله‌هایِ آخرش هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش او زمین می‌خورد و میخندید بر حالش عدو این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش @nohe_sonnati
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن امتحانی کن، ببین اینجا چه حظّی میدهد یا علی گفتن به وقت دست بر زانو زدن شمعها! نجوای با خورشید میدانید چیست؟ اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن بیت هشتم هدیه ای از سوی قم آورده است بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن @nohe_sonnati
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید کالای مرا هیچ خریدار نیاید در سوز جگر مصلحت ماست که ما را غیر از جگر سوخته در کار نیاید خارم من و در سینۀ من عشق شکفته‌ست تا خلق نگویند گل از خار نیاید بیمار فراقم من و وصل است دوایم تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک بر دیدن این دلشده یک‌بار نیاید... نومیدی و درگاه تو؟! بی‌سابقه باشد از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت! گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید جاروکش درگاه توام همچو «مؤید» زین بیش از این بندۀ دربار نیاید @nohe_sonnati
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی حد او از سفرش معلوم است کوله بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نماز سحرش معلوم است موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش با عبایی که کشیده به سرش معلوم است دو قدم راه نرفته چقدر می افتد ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد اثر زهر به روی جگرش معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش معلوم است لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد مجلس شام به چشمان ترش معلوم است روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است @nohe_sonnati
از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش که چرا تیره شده صبح سپید سحرش برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش بس که در کوچه زمین خورد و دوباره برخاست ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش آن چنان در دل حجره به خودش می پیچد پر شده در همه ی عالم بالا خبرش تا به یاد جگر پاره ی جدش افتاد یا حسن گفت و سپس سوخت تمام جگرش منتظر بود جوادش برسد از یثرب لحظه ی آخر عمر خیره به در شد نظرش کربلا شاه کنار پسرش رفت ، اینجا شاه بر نقش زمین بود که آمد پسرش این مصیبت به خدا بانگ عزا می خواهد دعبل مرثیه خوان کو که شود نوحه گرش گریه کن ابن شبیب ، سید ما را کشتند تشنه بود و دو جهان سوخت ز سوز شررش @nohe_sonnati
زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم من علي موسی الرضایم از علی دارم نشانه در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم سینه ام شد شعله ور از هرم ِ زهری کینه آلود در نفسهای نحیفم آتشی انگار دارم با چه حالی، بی رمق؛ انداختم بر سر عبا را تشنه ام مانند جدّم حنجری تبدار دارم خواهرم! معصومه جانِ من کجایی تا ببینی رویِ خاکِ سردِ حجره پیکری بیمار دارم بوسه باران میکند با گریه دستم را أباصلت خوب شد در احتضارم لااقل یک یار دارم دورم از فرزندم و جان میدهم در اوج غربت سخت دلتنگم برایش! حسرت دیدار دارم از وجودم میرود جان ذره ذره میکشم آه بیقرارم یادِ جدّم روضهٔ بسیار دارم یاد آن ساعت که قاتل با تشر؛ با خنجری کُند آمد و بالا سرش میگفت با تو کار دارم از نفس افتاده بود و قاتلش با صبر میگفت بر گلوی تشنه ات نه...بر قفا اصرار دارم! @nohe_sonnati
سلطان همیشه دور و برش از گدا پر است ظرف  گدا  ز لطف  و  کرم از غذا پر است اینجا کسی غریبه و بی کس نمی شود در پیش زائران به خدا آشنا پر است اینجا کسی نمیشود اصلا که ناامید دست امام هشتم دنیا عطا پر است وقت قنوت و وقت مناجات و بندگی دستان سوی آن حرم از ربنا پر است وقتی که رو به شاه خراسانیت زدی در کمترین هوای دعا هم خدا پر است پشت  نقاب  پنجره  فولاد  این  حرم حاجت گرفته های امام رضا پر است پایین پای حضرت سلطان ابا الحسن برگ  برات  رفتن  تا  کربلا  پر  است @nohe_sonnati
السلام ای جلوه ی ماهِ منیر واسطِ فیضِ خداوندِ قدیر آمدم با دستِ خالی و فقیر گوشه ی چشمی نما بر این حقیر آستانت منبعِ خیرِ کثیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر ای شکوهت قابِ تصویرِ خدا نورِ تو از نورِ اکسیرِ خدا دستهایت دستِ تدبیر خدا بر لبت تهلیل و تکبیر خدا اعتباری من ندارم ای امیر یا علی موسی الرضا دستم بگیر در سرم دارم هوای مشهدت چشمِ من دائم به سوی گنبدت آرزویم در طوافِ مرقدت جان به قربانِ عطای بی حدت گشته ام در حلقه ی دامت اسیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر ای تو شمعی و دلم پروانه ات کیستم، من زائرِ دیوانه ات می بده ساقی تو از خم خانه ات جرعه ای از آبِ سقا خانه ات ای نگاهت این و آن را دستگیر یا علی موسیَ الرضا دستم بگیر! @nohe_sonnati
آمدی در خاک ایران،خاک ایران سبز شد از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد می شود ردِّ تو را در نقشه ها ترسیم کرد چون به هرجایی که باریده ست باران،سبز شد خواستم دورت بگردم در خیابان رضا تا که گفتم السلام از دور میدان سبز شد در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش بارها تا هشت خواندیم و خیابان سبز شد بارها دیدم که مادر از زیارت آمد و تاک پیر خانه ی ما در زمستان سبز شد گندم پس مانده های کفترانت را شبی ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد روضه ی انگور می آمد به گوشم من خودم در شب سی صفر دیدم که ایوان سبز شد دست در انگور بردی رنگ مشهد سرخ شد بعد از آن خورشید هر صبحی که سر زد سرخ شد گشت جدش رو سپید آن جا که با یک خوشه زهر هشتمین پیغمبر آل محمد سرخ شد مثل جدّش منتقم می خواست پس با این دلیل تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد مثل زهرا مادرش در اتفاق کوچه ها رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد در میان کوچه ها دستار بر سر زرد شد دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد زهر از بس که قوی بود و امام از بس لطیف زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛ راویان گفتند حنجر، روی خنجر زرد شد سرخ بود و زرد بود و مرد کم کم شد کبود گفت یا زهرا رضا و بعد از آن دم شد کبود با نبی و با حسن با یاعلی موسی الرضا پیش غم های صفر ماه محرم شد کبود گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به زهر؛ هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد هم شد کبود از خراسان روضه خیلی دور شد یابن الشبیب زهر وقتی قاطی انگور شد یابن الشبیب اشک در چشمان آقا حلقه زد آنجا که گفت حال و روز جدِّ ما ناجور شد یابن الشبیب در هجوم تیر ها و نیزه ها گم شد تنش در میان سنگ ها محصور شد یابن الشبیب در میان علقمه عباس از بس تیر خورد پیکرش چون کندوی زنبور شد یابن الشبیب حرف حرفِ جنگ بود اما پس از عباس ما حرف دشمن نیز حرف زور شد یابن الشبیب آه زجرآورترین جای سفر آنجاست که زجر، شب بر جستجو مٲمور شد یابن الشبیب عمه هرجایی به دشمن رو نمی زد پیش زجر؛ در بیابان عاقبت مجبور شد یابن الشبیب @nohe_sonnati
چه غریبانه غریب الغربا را کشتند با دل زار معین الضعفا را کشتند آه ای اهل خراسان همه خون گریه کنید که ولی نعمت و مهمان شما را کشتند این خبر را به مدینه ببر ای باد صبا هشتمین بضعه پیغمبر ما را کشتند خواهرش زنده اگر بود از این غم میمرد بین یک حجره در بسته رضا را کشتند از عبایی که سرش بود غلامش فهمید آخر آن نور دل آل عبا را کشتند مثل یک مار گزیده به خودش میپیچید با چه زهری مگر آن نور هدا را کشتند صورتش را به روی خاک نهاد و می گفت چه غریبانه شه کرببلا را کشتند جگر سوخته اش روضه برایش میخواند با لب تشنه چرا خون خدا را کشتند ته گودال که با نیزه به پهلوش زدند روی تل عمه مظلومه مارا کشتند پای راس شهدا بسکه کف و سوت زدند سربازارچه ی شام اسرا را کشتند @nohe_sonnati
ای که مرآت خدایی مددی حضرت سلطان معدن جود و سخائی مددی حضرت سلطان هر گدائی که به سویش بنمایی تو نگاهی رسد آخر به نوایی مددی حضرت سلطان تو نگفته بدهی حاجت و این رسم رئوف است مهد احسان و عطایی مددی حضرت سلطان چه شهیدان که گرفتند برات از حرم تو که حبیب شهدایی مددی حضرت سلطان روضه‌های سحر کوی تو دارد چه صفایی صاحب هر چه بکائی مددی حضرت سلطان قبله ی کعبه تویی جملۀ شاهان سگ کویت کی تو حج فقرایی مددی حضرت سلطان پرچم سبز سر گنبد تو هادی عشق است چون کند قبله نمایی مددی حضرت سلطان تحت آن قبه ی زردت که بود عرش الهی گریه دارد چه صفائی مددی حضرت سلطان بی خود از خود شده دل هر دمی آید به حریمت بشود کرببلائی مددی حضرت سلطان زیر ایوان طلایت چو نجف غرق غرورم شهریار دو سرائی مددی حضرت سلطان @nohe_sonnati
اگرچه صحن و ‌سرای بهشت زیبا بود میان فوج کبوتر، کلاغ تنها بود سیاه بین تمام سفید و روشن ها میان چشم جماعت چقدر رسوا بود فقیر آمده بود و شکسته دل اما برای عالم و آدم در آن سرا جا بود به روی پا که نه، با دل قدم گذاشته بود درون صحن و امیدش شفا از آقا بود سرای نور بود و وقت بوسه ی خورشید به روی گنبد و گلدسته ی مطلا بود میان اشک و تبسم دخیل بست و دلش کنار پنجره فولاد غرق نجوا بود کنار آهن نازک دلی که آغوشش گره گشای غم و غصه های دنیا بود غروب آمد و او بی خیال اطرافش هنوز غرق مناجات و در تمنا بود قیام کرده و در صف تمام زائرها وَ او نشسته، نماز دلش فرادا بود درست بعد سلامش، بلند شد از جا کسی که شامل لطف دم مسیحا بود میان فوج کبوتر کلاغ تنها نه... میان بهت جهان، روی دست دریا بود چقدر صحن و سرای بهشت زیباتر صدای نغمه ی نقاره کشف معنا بود کلاغ آمده بود و کلاغ هم می رفت ولی به مرحمت شاه او سرِ پا بود @nohe_sonnati
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟ که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟ دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟ نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟ دعایم را که پیش از عرض حاجت‌ها شنود اینجا؟ چو خیل زائران خاکی‌اش در آمدوشدها ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟ تو همّت خواه از این سلطان که در حاجت‌روایی‌ها ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..‎ قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا.. چنان جان‌های پاک انبیا صف بسته بر این در که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا.. منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا شفایم می‌دهی با دست‌های روشنت، آنجا به خاکت می‌تپد گل‌های اشکِ من، کبود اینجا.. هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا.. خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا @nohe_sonnati
رضا راضی به رضوان خدا بود ز آدم های پوشالی جدا بود ز علمش عالِم آل محمد چه غوغایی به هر مجلس به پا بود به هر کس از کتاب دینی او جوابی در خورش چون کیمیا بود چه زیبا آن حدیث نغز و نابش که حک بر روی الواح طلا بود ز اخلاق نکو و از صفایش عدو مجذوب او چون اصدقا بود کمک می کرد چون رویش ز سائل نهان می کرد از بس با حیا بود امان از آن دمی کز جور مأمون به ره بنشست و بر رأسش عبا بود الهی عسکری در روز محشر بگویی شکر او از ما رضا بود @nohe_sonnati
وقت رفتن جمع کردی اهل بیت خویش را امر کردی گریه بنمایند بهرت ای رضا با تو گفتند ای عزیز فاطمه این رسم نیست گریه بر راه مسافر میمنت دارد کجا؟ پاسخت اما رضا شد بهر عالم ماندگار ای رضا از این سخن آتش زدی بر قلب ما راست گفتی این سخن بر آن مسافر گفته اند بهر برگشت از سفر باشد برای او رجا عاقلان را یک اشارت هست کافی بی گمان خواستی تا قصد دشمن را نمایی برملا این سفر جبریست در آن نیست میل و اختیار تا بدانند عازمی بی شک به آغوش بلا عسکری قربان تو آن دم که از تأثیر سم ناتوان گشتی نشستی در میان کوچه ها @nohe_sonnati
ای وای بیا بیا اباصلت خورشید عبا کشیده بر سر مسموم نموده است مأمون آن کس که رضا از اوست داور یک بار دگر میان کوچه از ضعف و الم کسی نشسته شاید که به یاد مادر خود یک بار دگر دلش شکسته مانند علی غریب و تنهاست در محبس دیو کید و تزویر گویا شده است ابن موسی مانند پدر از این جهان سیر یک بار دگر خبر ز کوچ است از غسل و کفن به دامن شب محکوم به گریه در سکوت است یک ابن دگر به ماتم أب کی دیده ی دیو تاب آرد بر پرتو تابناک خورشید تاریک نمود آسمان را زیرا ز فنای خویش ترسید ابلیس ولی چه کور خواندی چون داد جواد جان به این کیش هرگز نگذارد این جهان را خالی چو خدا ز حجت خویش @nohe_sonnati
کاش میشد پر بگیرم تا حرم پیش سلطان،پیش آقای کرم کاش دعوت میشدم با زاءران در حرم  پر میزدم با عاشقان کاش من را هم صدایم میزدی یک زیارت را به نامم میزدی کاش گردد این گدا پا بوس تو بندهء عاشق تر و مخصوص تو من تو را میبینم آقا هر جهت زد دلم راهی به سوی مزجعت طفل بودم مادر دستم گرفت پیش تو آورد و عشقم را سرشت زنده شد در صحن نوارنی دلم خاطرات  کودکی  هم  با  دلم صد گره در کار دارم یا رضا من دلی  بیمار  دارم یا رضا درد مند هستم دوایم با شما دستگیری کن شفایم با شما من به شوقت اشک دارم مهربان من  ز هجران بی قرارم مهربان یک دل پر درد شد همپای من در زمستان یاد تو گرمای من عکس زیبایت به دلها قاب شد با نگاهت برف این دل آب شد حال  دستم را  به دستت میدهم روی خود بر سنگ فرشت مینهم پا برهنه صحن  تو طی می کنم من جدایت از خودم کی می کنم در شب قبرم کنی من را خطاب میکنی  آقا  قدم ها  را  حساب با تو عاشق تر شدن عشق من است عشق  زیبای  شما  رزق  من  است من گدایی بیکس و درمانده ام اربعین  از  کربلا  جا  مانده ام سال دیگر یا رضا رخصت بده اربعین ، کرببلا  فرصت  بده میکنم احساس چون بد بوده ام از زیارت کرده ها جا مونده ام خاک پایت میشوم کاری بکن نوکر  بیچاره  را  یاری  بکن روزی نوکر فقط در دست توست کربلای  عاشقت در دست توست @nohe_sonnati