eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.8هزار دنبال‌کننده
352 عکس
29 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه می شوم آماده ی گریه برای فاطمه هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه من کجا و گریه در بزم عزای او کجا؟ اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد هر کسی گرید میان روضه های فاطمه هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه مهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا بار اِلها جان من گردد فدای فاطمه یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه می رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه کی می آیی تا بگیری انتقام مادرت؟ مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه @nohe_sonnati
بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه می شوم آماده ی گریه برای فاطمه هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه من کجا و گریه در بزم عزای او کجا؟ اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد هر کسی گرید میان روضه های فاطمه هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه مهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا بار اِلها جان من گردد فدای فاطمه یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل ای که هستی در پی کسب رضای فاطمه می رسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه کی می آیی تا بگیری انتقام مادرت؟ مهدی زهرا بیا، ای دلربای فاطمه @nohe_sonnati
مربع_ترکیب زینبم نائبة الزهرایم مادرم گفته که بی همتایم بشنوید ارض و سما! آوایم این حسینی که بُوَد، آقایم ... ... تا که دیده به روی من وا کرد مهر خود را به دل من جا کرد کوثر حضرت کوثر هستم زین اَب هستم و زیور هستم زیور فاتح خیبر هستم خطبه ام گفت: که حیدر هستم همه دیدند هنر دارم من مثل عباس، جگر دارم من ذوالفقار سخنم برّان است یکی از لشکر من طوفان است دشمن از «مردی» من حیران است بی سبب نیست که سرگردان است... ... دیده هر بار، حریف همه ام پروش یافته ی فاطمه ام ای برادر! به دلم غم دارم دل سوزان و قدی خم دارم دم آخر شده ماتم دارم خاطراتی ز محرّم دارم لرزش دستم اگر جلوه نماست همه اش زیر سر عاشوراست همه جا پای به پایت بودم دائماً زیر لوایت بودم مثل یک کوه برایت بودم شاهد کرب و بلایت بودم من که بازیچه ی تقدیر شدم از غم تو به خدا پیر شدم روضه ی باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چشیدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بی حیا، کار خودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن ... جگری سوخته شد بعد از آن ... مادری سوخته شد بعد از آن ... معجری سوخته شد بعد از آن ... زیر و رو شد بدنت با نیزه تا که شد در تن تو تا نیزه وای از آن سفر شام، حسین! وای از آن ملأ عام، حسین ! وای از طعنه و دشنام، حسین ! وای از سنگ لب بام، حسین ! آن دیاری که پر از بیداد است شام نه، کشور کُفر آباد است ذرّه ای رحم در آن ناس نبود بینشان عاطفه بشناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سر عبّاس نبود ... ... تا نبیند سر بی معجر را پای پر آبله ی خواهر را @nohe_sonnati
می نویسم جگر حیدر و زهرا آمد آفتاب سحر حیدر و زهرا آمد جلوه ای از هنر حیدر و زهرا آمد اولین تاج سر حیدر و زهرا آمد نیمه ی ماه خدا، قرص قمر پیدا شد روزه ام با رطب نام ((حسن جان)) وا شد چه جلال و جبروتی چه جمالی دارد گوشه ی لعل لبش وه که چه خالی دارد برترین سید دنیاست چه شالی دارد زینت دوش نبی سیر کمالی دارد مادرش فاطمه با خنده ی او می خندد دور بازوش علی حرز نجف می بندد کوری چشم حسودان چقدر ماه شده یوسف از دیدن او معتکف چاه شده نقش انگشتری اش ((عزة لله)) شده منکر صلح حسن کافر و گمراه شده تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است پسر عاص چنین قافیه را باخته است عاشق از جلوه ی معشوق سخن می گوید از می و بوسه به پیمانه زدن می گوید یک نفر وقت مناجات به من می گوید: نیمه شب هرکه ((الهی به حسن)) می گوید... ...از دل عرش به او فاطمه گوید((جانم)) شب وصل است و ((الهی به حسن)) می خوانم دست خالی نرود هرکه به او رو بزند نشده سائل او پرسه به هر کو بزند پیش او حاتم طایی است که زانو بزند یا حسن گوید و پیوسته دم از او بزند می نشاند همه را بر سر یک خوان نعیم چه می آید به حسن لفظ((کریم بن کریم)) در حدیث آمده که ((عقل مجسم)) حسن است نوه ی ارشد پیغمبر اکرم حسن است بازدم نام حسین بن علی ، دم حسن است حیدر بی مَثَل خط مقدم حسن است مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علیست مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علیست از لب او صد و ده کوزه عسل می ریزد آسمان پیش قدم هاش زحل می ریزد از سر و روی حسن واژه ی یل می ریزد به خدا کرک و پر اهل جمل می ریزد... ...اگر او در وسط معرکه پا بگذارد نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد بانی جنگ جمل داشت تماشا می کرد تیغ در دست حسن حل معما می کرد رجز حیدری اش بود که غوغا می کرد روی لب های علی خنده شکوفا می کرد ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد سر بدزدید ... حسن نه ...ملک الموت آمد به علی رفته که تیغ سخنش برنده است مثل زهرا چقدر خطبه ی او کوبنده است این که در جنگ جمل زلزله ای افکنده است به گمانم دو سه تا قلعه ی خیبر کنده است رجزش ولوله ای در دل صحرا انداخت نیزه ی او شتر سرخ جمل را انداخت عشق تو عاشق بی تاب عمل می آرد قمر روی تو مهتاب عمل می آرد خم ابروی تو محراب عمل می آرد خاک پای تو زر ناب عمل می آرد روزها ذکر من این است و همه شب سخنم شیعه ی حیدر و مدیون امام حسنم هرچه داری بده در راه خدا می خواهم در مناجات سحر از تو تو را می خواهم بیشتر از همه توفیق غلامی خواهم از شما یک سفر کرب و بلا می خواهم گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم دو سه تا پنجره فولاد برایت بزنیم @nohe_sonnati
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه‌ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است(١) خلد برین هم جلوه‌ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه‌ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدانِ دین آماده می‌شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم‌ها را خیره می‌کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نُعمان ثابت» پای درس منبرش بود(٢) هارون مکّی‌ها کجا بودند آن‌روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود؟! فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بُغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می‌خوانْد اشک می‌ریخت اشکش برای عمّه‌های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه‌ها هم حرف‌های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این‌ها همه ارثیه‌های مادرش بود ١_ در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که پدرم مرا از روی علم و آگاهی جعفر نام نهاد، چون جعفر، نام نهری در بهشت است. 📚بحارالانوار مجلسی، ج ۴۷، ص ۲۶ ٢_ نُعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان مُکنّا (مشهور به ابوحَنیفه) پایه‌گذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانهٔ اهل‌سنت @nohe_sonnati
از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن از شــرار آه سیــنــه، بــسـتـرم آتـش گـرفـت روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا! می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش حـنـجـر خـشک عـلـیِّ اصـغــرم آتـش گـرفـت @nohe_sonnati
چارپاره در میان قنوت چشمانم عکس یک قبر خاکی افتاده سنگ غربت شکسته بغضم را دیده ام، صبر خود ز کف داده کاروان دل شکسته ی من رهسپار بقیع ویران است زائرم، زائر امامی که از غمش سینه بیت الاحزان است با سلامی به محضرت آقا! پر کشیدم شبیه بال نسیم السلام علیک یابن شهید السلام علیک یابن کریم آسمان کبود چشمانم باز امشب بهانه می گیرد در جوار مزار خاکیتان مرغ دل آشیانه می گیرد روز و شب دارم این نوا آقا از چه بی بارگاه گردیدی؟! با هزاران مُرید درگاهت از چه رو بی پناه گردیدی؟! ای امامی که غربت ارث شماست! شعله می بارد از گلستانت زهر کینه چه بر سرت آورد؟! پدر و مادرم به قربانت گرچه از زهر کینه می سوزی شعله های غم تو دیرینه است قدر کرب و بلا، بلا داری این همان راز آه آیینه است خاطرات درون ذهنت را نیمه شب ها مرور می کردی یاد غم های روز عاشورا پلک خود را نمور می کردی دیده ای در سنین کودکی ات بین گودال، جسم بی سر را چه کشیدی در آن غروب غریب تا شنیدی صدای مادر را ضرب سیلی و صورت نیلی ظلم های امیه را خواندی زیر لب با نوای جان سوزت روضه های رقیّه را خواندی لا به لای صدای تیر و کمان ناله های رباب می آمد‌ چه بلایی سر علی آمد؟ که حسین با شتاب می آمد مشک سقّا و اشک اهل حرم گویی از حلقه اش نگین افتاد لحظه ها لحظه های غارت شد تا که عباس بر زمین افتاد @nohe_sonnati
تا میان روضه‌ات ما را مکان دادی حسین دست ما گریه‌کنان برگ امان دادی حسین تو نوشتی خواهرت هم پای آن را مُهر کرد اشک دادی و به ما سود کلان دادی حسین روضه‌خانه: طور سینا، ما: کلیم گریه‌کن در مناجات خودت ما را زبان دادی حسین این دهه با سیل اشک ما مشخّص می‌شود برکتی را که به شیر مادران دادی حسین من: حبیب بن مظاهر، تو: مسیح اهل بیت لطف کردی و به این دل‌مرده جان دادی حسین تا بریزد از سر و رویم غبار معصیت مثل یک پرچم وجودم را تکان دادی حسین رقّت قلبم زیاد و جسم و روحم شُسته شد تا ز چای روضه‌ات یک استکان دادی حسین من نمک‌گیر تو و اجداد و اولاد توام چون به دست خالی من آب و نان دادی حسین دست بالا بردی و از پشت در خیرت رسید هرچه را که خواستم، تو بیش از آن دادی حسین دوست و دشمن ندارد، بخشش تو حیدری‌ست خاتمت را هم به دست ساربان دادی حسین @nohe_sonnati
دوبیتی امشب به لبم ذکر حسن جان دارم در کنج دلم کلبه ی احزان دارم از روضه ی « لا یوم کیومِ » آقا تا آخر عمر آه سوزان دارم @nohe_sonnati
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی حد او از سفرش معلوم است کوله بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نماز سحرش معلوم است موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش با عبایی که کشیده به سرش معلوم است دو قدم راه نرفته چقدر می افتد ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد اثر زهر به روی جگرش معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش معلوم است لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد مجلس شام به چشمان ترش معلوم است روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است @nohe_sonnati
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی حد او از سفرش معلوم است کوله بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نماز سحرش معلوم است موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش با عبایی که کشیده به سرش معلوم است دو قدم راه نرفته چقدر می افتد ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد اثر زهر به روی جگرش معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش معلوم است لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد مجلس شام به چشمان ترش معلوم است روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است @nohe_sonnati
بوی جدایی می رسد از گریه هایم بر درد هجرانت حسین جان مبتلایم در این دو ماهی که عزادار تو بودم آیا قبولم کرده ای ای مقتدایم ؟ با این گناهان بزرگ و بی شمارم لایق نبودم تا کنی آقا صدایم امّا ز لطف و مرحمت دستم گرفتی از مجلس روضه نکردی تو جدایم رزق حلالم گریه بر داغ تو بوده آن گریه هایی که بُوَد آب بقایم یادش به خیر در اوّلین روز مُحرّم سوز دل و اشک و نوا کردی عطایم یادش به خیر هنگام هیئت بین گریه حس می نمودم زائر عرش خدایم یادش به خیر با هر سلام و عرض حاجت رنگ حسینی می گرفت حال و هوایم وقتی به تن کردم لباس مشکیم را گفتم دگر وقف شهید نینوایم پیراهن احرام حج کربلا را حالا چگونه از تنم بیرون نمایم ؟ دل کندن از روضه برای من چه سخت است مشکل بُوَد دوری ز هیئت ها برایم هرساله مُزد نوکریم را حسین جان می گیرم از دست علی موسی الرّضایم آقا به حقّ مادر پهلو شکسته امضا نما امشب برات کربلایم @nohe_sonnati