eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.8هزار دنبال‌کننده
352 عکس
29 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
پیش تو، ای که شکافنده دانش‌هایی! زیر و رو کردن این دل که ندارد کاری به نگاهی بشکافد دل شاعر که ندید بهتر از بیت شما، در دو جهان درباری به فدای تو و آن جد غریب تو، حسین به فدای تو و آن جد کریم تو، حسن تو کریم ابن کریمی، تو غریب ابن غریب ماه سجاد، شده برکه‌ی عشقت، دل من نه کمیتم، که به زیبایی بیتم بخری نه فرزدق، که شوم مرثیه‌خوانِ غم تو با کدامین قلم از داغ تو فریاد کشم؟ ای که پنجاه و سه سال اشک، نشد مرهم تو تا که بی‌تاب شود، هر دل عاشورایی از زبان تو سخن گفت، خداوند حسین شرحه شرحه، غم تو شرح زیارت‌نامه‌ست دید آن روز چه‌ها چشم تو؟ فرزند حسین! با نگاهی پُر از امید به دستان عمو شاهد بدرقه‌ی آخر سقا بودی فقط این روضه برای غم عمری کافی‌ست: بی عمو، جد تو می‌آمد و آنجا بودی از غم و رنج اسیری، سفر کوفه و شام خون اگر از دل هر سنگ نجوشد، چه کند؟ بعد از این کرببلایی که شدی راوی آن عالمی رخت عزا با تو نپوشد، چه کند؟ باز هم پَر زد و آمد که سلامی بدهد زائر چشم تو شد، چون دل جابر، دل من هست همنام تو، آن ماه و برایش چقَدَر، چقدر تنگ شده، حضرت باقر! دل من @nohe_sonnati
باران شدم از شوق پریدن به هوایت شد کفتر بی‌گنبدِ تو، باز رهایت ای صاحب آن «جامعه‌» پر شده از عشق! خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟ گفتی:« فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت کی مست شود جامعه از جام دعایت هر نیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم مَستَند ملائک همه از عطر عبایت در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی شاید متوکل کند اینگونه رهایت رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد تا کاخ و ستون هاش بیفتند به پایت وقتی که امامی و علی هم شده نامت پیداست که در سامره شاهست، گدایت یاد نجف افتادم و اشکم شده جاری کو گنبد و گلدسته و ایوان طلایت؟ «اَنتم شُفَعائی» خبری بود که ما را بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت آه از تو چه پنهان، ... چه بگویم... فقط اکنون دست من و دامان تو و لطف خدایت @nohe_sonnati
به نگاه تو، خدای تو، اشارت می‌کرد نور را، سوی دو چشم تو، هدایت می‌کرد ماه اگر ذکر به لب، گِرد زمین می‌چرخید صورت ماهِ تو را، داشت زیارت می‌کرد دهمین بار، هوالحق متجلی شده بود  چارمین بار، علی بود، امامت می‌کرد درد را نسخه‌ی خال تو، شفا می‌بخشید عاشقان را پرِ شال تو، شفاعت می‌کرد «و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو می‌خواندی و آه! آه! از آن شهر، که بی‌قبله، عبادت می‌کرد  متوکل، به تماشای شرابت آورد به دل مست تو، از بس که حسادت می‌کرد و نفهمید که مستی اثری بود، که داشت با نگاه تو، به هر ذره سرایت می‌کرد «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر» وقتی از پنجره‌‌ی شوق، صدایت می‌کرد  کوه، هر صبح، به صبر تو، سلامی می‌‌داد ماه، هر شب، به رُخت، عرض ارادت می‌کرد ری، پُر از عطر تو شد، عبدالعظیم حسنی از تو و «جامعه‌»ات، تا که روایت می‌‌کرد مهدی‌ات، حضرت هادی! سفرش طول کشید کاش می‌آمد و با عشق، قیامت می‌کرد کاش می‌آمد و با صوت تو، با لحن علی خط به خط، «جامعه» را، باز تلاوت می‌کرد @nohe_sonnati
باران شدم از شوق پریدن به هوایت شد کفتر بی‌گنبدِ تو، باز رهایت ای صاحب آن «جامعه‌»‌ی پر شده از عشق! خالی‌ست چرا این همه در جامعه جایت؟ گفتی:«فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد گفتی:«و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت کی مست شود جامعه از جام دعایت هر نیمه‌شب از ذکر تو روشن شده عالم مَستَند ملائک همه از عطر عبایت در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی شاید متوکل کند این‌گونه رهایت رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد تا کاخ و ستون‌هاش بیفتند به پایت وقتی که امامی و علی هم شده نامت پیداست که در سامره شاه‌َست، گدایت «اَنتم شُفَعائی» خبری بود که ما را بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت آه از تو چه پنهان، ... چه بگویم... فقط اکنون دست من و دامان تو و لطف خدایت @nohe_sonnati
امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو تو را خواندند بی‌همتا و رقصیدند در آتش علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این‌چنینی تو زبان شاعرانت می‌شوم، می‌پرسم از خالق: چگونه آفریدت؟ کاین‌چنین شورآفرینی تو گواهی می‌دهد خاتم، که خاتم‌بخشِ عشّاقی الا یا ایها السّاقی! سخاوت را نگینی تو من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم: علیِ آسمان‌‌ها اوست، اعلای زمینی تو تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیر خم امیر است او؟ امیری تو؟ امین است او؟ امینی تو؟ من از گمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو فقط بر «لافتی الا علی» باید پناه آورد چو با «لاسیف الا ذوالفقار»ت در کمینی تو در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد اگر استاد پیکار یل ام‌البنینی تو امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو تو را با دست‌های بسته می‌بردند و می‌پرسم: دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟ فراری‌های خیبر، پیش یک زن، نعره زن، اما بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو چه حکمت‌هاست در این قصه؟ ای مولای نازک دل! که هر روز، این در و این کوچه را باید ببینی تو . «یمین» را می‌شمارم، تا صد و ده می‌رسم، یعنی: که معنای یمین، مولای اصحاب‌الیمینی تو تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی صراط‌المستقیمی تو، امام‌‌المتّقینی تو قسیمُ النّار و الجنّت، امیر هیبت و غیرت امانی تو، امینی تو، علی! حِصن حصینی تو تو شیر حق، تو کراری، ولی‌‌الله و قهاری درِ علم نبی و نفس ختم‌المرسلینی تو یداللهی و سیف‌الله،روح‌الله و سرّالله امین‌اللهی و یعسوبی و حبل‌المتینی تو مع‌الحقی و وجه‌الله، نورالله و عین‌الله چه می‌ماند دگر از حق؟ همین است او، همینی تو همه یک سو، تویی ساقی، تو در عین‌البقا، باقی علی! عین‌الحیاتی تو، علی! عین‌الیقینی تو خراب آباد شعر من کجا؟ ناز قدمهایت؟ چرا اینگونه شاها! با گدایان می‌نشینی تو؟ @nohe_sonnati
دست‌هايت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاری دلش راضی به اين اسلام شد دست‌هايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مومنين!( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:) خوب می‌دانيد در دستانم اينک دست کيست؟ نام او عشق است، آری می‌شناسيدش :علی ست من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم با مددهای علی ابن ابی طالب شدم در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علی تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی تا پيام آمد بخوان «يا مصطفی»! گفتم: علی هر چه می‌گويم علی، انگار اللّهی ترم مرغ «او ادنی»ييم وقتی که با او می‌پرم مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ اليمين » وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلين» دست او در دست من، يا دست من در دست اوست ساقی پيغمبران شد يا دل من مست اوست يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار آخرين پيغمبر دلداده‌ام در کيش او فکر می‌کردم که من عاشقترينم پيش او دختری دارم دلش دريای آرامش، ولی شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علی کوثری که ناز او را قلب جنت می‌کشيد ناگهان پروانه‌ شد دور سر حيدر ‌پريد روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علی رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پری می‌پرند و من ندارم چاره جز پيغمبری بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوی علی است ريسمان رستگاری تارِ گيسوی علی است من نبی‌اَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم» طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم» چهره‌اش مرآتِ «ياسين»، شانه‌هايش «مُحکمات» خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات» هر خط قرآنِ من، توصيفی از سيمای اوست هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست @nohe_sonnati
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن ‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد چشمش به دنبال علیِ اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بد مست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ @nohe_sonnati
گفتی حسین و قصه را آغاز کردی در قلب او جای خودت را باز کردی ناز پدر را می‌خرد عالم، ولی تو هر بار از راهی برایش ناز کردی آمد عمو هربار، سویش پر کشیدی تا دوش و آغوش قمر، پرواز کردی بر دوش اکبر بودی و آغوش اصغر با عطرشان، برگ سفر را ساز کردی پیغمبر غم‌ها شدی از کوفه تا شام گشتی عصای زینب و اعجاز کردی یاس سه ساله! مثل پیران راه رفتی قلب جهان را خون، از این ایجاز کردی شیرین زبان! تو با دل زینب چه کردی؟ تا لب گشودی، روضه‌ها را باز کردی عالم پریشان است، در تفسیر عشقت عشقی که با موی پدر ابراز کردی یک روز، او موی سرت را ناز می‌کرد امروز، تو موی سرش را ناز کردی بابا که آمد، پر درآوردی دوباره گشتی شبیه مادر و پرواز کردی @nohe_sonnati
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟  اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟  خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی  با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟  تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت  قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟  چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز  روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟  شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه  در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟  وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت  بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟  پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد  یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟  دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا  روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟  @nohe_sonnati
نام تو پناه است، نگاه تو امان است آغوش تو دلبازترین جای جهان است با نغمه‌ی نقاره‌ات ای حضرت خورشید! نبض دل‌ ما، دم همه دم در ضربان است سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است با فاصله دلچسب‌ترین واجبِ عالم، آوردن نامت، پس از آن گفتنِ جان است من از تو شفا و تو صفا خواستی از من حاجات من این‌ است، کرامات تو آن است جاروست در این صحن به دستان بزرگان خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است بی‌تاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمه‌ی هر دل تا برکه‌ی هر چشم، خدا در جریان است انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست خفاش در این رشته، هنرمند زمان است از غیرت عشق است که آیینه‌ی حُسنت از دیده‌ی آلوده‌ی بی‌عشق، نهان است گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟ «آن را که عیان است، چه حاجت به بیان‌ است؟» سلطان، تو اگر نیستی، ای قبله‌ی ما! کیست؟ وقتی که به دست تو دلِ اهل جهان است شب‌گردم و این رخصتِ از شمس سرودن، لطف پسر حضرت موسی، به شبان است دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم! عقلم که فقط گفت: برو! وقت اذان است @nohe_sonnati
چارپاره لب خشک و داغی که در سینه دارم سبب شد که گودال یادم بیاید اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را قرارست امشب جوادم بیاید قرار است امشب شود توس، مشهد شود قبله‌گاه غریبان مزارم اگر چه غریبی شبیه حسینم ولی خواهری نیست این جا کنارم به دعبل بگو شعر کامل شد این جا «و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش بگو این نفس‌های آخر هم اشکم روان است از بیت کرب وبلایش از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من به خود مثل زهرای پشت در از درد شفابخش هر دردم از بس که خواندم در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد بلا نیست جز عافیت عاشقان را تسلای دردم نگاه طبیب است من آن ناخدایم که غرق خدایم «رضا»یم، رضایم رضای حبیب است شدم شمس ایمان و آیینه ی عشق به هر قلب تاریک بخشیده ام نور کُند هر که، هر جا هوای ضریحم دلش را در آغوش می‌گیرم از دور شدم آسمان، پیش روی کبوتر رسیدم که هر آهو آزاد باشد چه جای غم آن زائر خسته ام را اگر در پناه گهرشاد باشد اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را به یادِ سواری که با ذوالفقارش بیاید سحر تا بگردند دورش خراسان و یاران چشم انتظارش @nohe_sonnati
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن امتحانی کن، ببین اینجا چه حظّی میدهد یا علی گفتن به وقت دست بر زانو زدن شمعها! نجوای با خورشید میدانید چیست؟ اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن بیت هشتم هدیه ای از سوی قم آورده است بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن @nohe_sonnati