گذشته از غم اینکه دل پیمبر سوخت
چقدر بال فرشته کنار آن در سوخت
گذشت هردفعه حیدر از آن در خونی
نشست پای در و گریه کردومضطرسوخت
به خط میخی در،روی پهلوی مادر
نوشته بود که"زهرا به عشق حیدرسوخت"
نه ناله کرد و نه نفرین،که مادرم آرام
میان شعله تمام دلش سراسر سوخت
گـریـست پـشـت در و یـاد کـربـلا افـتـاد
به یادروضه آن لحظه ای که معجرسوخت
#محمد_کابلی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
گذشته از غم اینکه دل پیمبر سوخت
چقدر بال فرشته کنار آن در سوخت
گذشت هردفعه حیدر از آن در خونی
نشست پای در و گریه کردومضطرسوخت
به خط میخی در،روی پهلوی مادر
نوشته بود که"زهرا به عشق حیدرسوخت"
نه ناله کرد و نه نفرین،که مادرم آرام
میان شعله تمام دلش سراسر سوخت
گـریـست پـشـت در و یـاد کـربـلا افـتـاد
به یادروضه آن لحظه ای که معجرسوخت
#محمد_کابلی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
بانو اجازه ای بده شاعر شوم و باز،
در مدح چشم های تو قادر شوم و باز،
از قم بگویم از تو و از گنبد طلات
پر وا کنم،کبوتر ماهر شوم و باز،
در آسمان صحن تو بالی به هم زنم
با حوریان تشنه مجاور شوم و باز،
همبال جبرئیل ملک در حریم تو
اذن دخول خوانده و زائر شوم و باز،
یک گوشه در رواق تو خلوت کنم،همین!!
در بین عاشقان تو حاضر شوم و باز،
در خلوتم گل از گل طبعم که باز شد
با اذن چشم های تو شاعر شوم و باز...
#محمد_کابلی
#ولادت_حضرت_معصومه_س
@nohe_sonnati
باز دارند به چشمان ترم میخندند
برغم تو که شکسته کمرم میخندند
تکیه گاه منی و بال و پرمن هستی
همه اینجا به من و بال و پرم میخندند
سر روی خاک نهادی و همه شیر شدند
گرگ هایی که چنین دور و برم میخندند
ای علمدار حرم ، بعد تو لشکر دارند
بر من و زخمِ به روی جگرم میخندند
رفتنت کار مرا سخت به هم پیچیده
همه دارند به زن های حرم میخندند
#محمد_کابلی
#حضرت_ابوالفضل_ع_تاسوعا
@nohe_sonnati