آتش زبانه می زد و زهرا به خون نشست
در بین شعله ها گل طاها به خون نشست
مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
بال و پر پرستوی زیبا به خون نشست
معنای نور و کوثر و توحید را زدند
تفسیر آیه های تولا به خون نشست
در هم به روی فاطمه افتاد و بعد از آن
دار و ندار حضرت مولا به خون نشست
سیلی به روی مادر سادات می زدند
روی کبود عصمت کبری به خون نشست
روی کبود و پهلوی زخمی و چشم تر
بانوی قد خمیده ی طوبی به خون نشست
مریم کنیز و فضه اسیر نجابتش
استاد درس هاجر و حوا به خون نشست
فرصت نشد که محسن خود را بغل کند
اولاد پاک شافع عقبی به خون نشست
وقتی صدای گریه ی زینب بلند شد
کون و مکان و عرش معلا به خون نشست
وقت گریز روضه شده یا ابا الحسن
در قتلگاه ماه دلارا به خون نشست
وقتی که نیزه آمد و زد بوسه بر گلو
حلقوم خشک رهبر تنها به خون نشست
با چکمه ها به صورت مولا لگد زدند
آن دم تمام عالم معنا به خون نشست
#سعید_مرادی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ذکر شریف فاطمه را هر که دم گرفت
سمت خدای خویش به سرعت قدم گرفت
"یافاطمه" عزیزترین اسم اعظم است
این ذکر را امام زمان دمبهدم گرفت
روز جزا عجیب زیانکار میشود
هر کس دعای فاطمه را دستکم گرفت
دستش شکست دست علی را رها نکرد
او یک تنه برای ولایت علم گرفت
سیلی که خورد صورت حیدر کبود شد
مادر که گفت "فضّه" پدر باز غم گرفت
آتش گرفت درب و لگد خورد و ناگهان
مسمار کج شد و به پر مادرم گرفت
#امیر_عظیمی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
زینب! مبـاد شِکـوِه ز بـیمادری کنی
آمـاده بـاش تـا کــه پدر پروری کنی
با مرگ من چو روز علی تیره میشود
بایـد بـر او بسـوزی و روشنگری کنی
آن سـان که مادرت به نبی مادری کند
بایـد تــو از بـرای علـی مادری کنی
من دیدهام زبان علی در دهان توست
بایـد تـو بـا زبـان علی، حیدری کنی
مـن کوثـر محمّـد و تو کوثر علی!
آری تـو را سـزد کـه بـر او کوثری کنی
مگذار تا حسین روَد تشنه لب به خواب
بیـدار بـاش تـا کـه بر او ساغـری کنی
از قتلگه گرفته الـی مجلس یزیـد
بایــد تــو بـر حسیـن، پیامآوری کنی
من پای کرسی سخنت میکنم جلوس
وقتی به شهر شام، سخـنگستری کنی
فریــاد زن، خــروش برآور، سخن بگو!
آن سـان کـه از رسـول خدا دلبری کنی
«میثم» بگیر درس ولایت ز فاطمه
خواهـی اگــر بـرای علی شاعری کنی
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا، شیشه ی شرم و حیا شکست
آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست
یا ایهاالرسول بخوان واقعه که چون
مسمارِ در، سینه ی خیرالنسا شکست
سنگی که حرمت رخ آیینه را نداشت
با سیلی ای که زد رخ آیینه را شکست
گوشواره ای که بود ضریح طواف حور
یا رب به ضرب سیلیِ یک بی حیا شکست
افتاد از نفس، پر پروانه هم که سوخت
روح غرور و غیرت شیر خدا شکست
وقتی که قلب حضرت خاتم ز غم شکست
عیسی صلیب و موسی عمران عصا شکست
دست قضا و قدر همه را جمع کرد بعد
این غصه را به روی سر کربلا شکست
یا ایهالرسول کجایی قیامت است
سر نیزه پهلوی پسر مرتضی شکست
آه از دمی که گودی گودال خون گرفت
با نعل تازه سم ستور سینه را شکست
با سنگ و تیر و نیزه همه “زائر”ش شدند
یک پیرمرد گونه ی او با عصا شکست
#رامین_برومند
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ظاهراً زهرا به احمد، جان به جانان می رود
پشت پرده باطناً قرآن به قرآن می رود
دختر خیرُ البشر اُم ابیها می شود
رحمت موصوله ی باران به باران می رود
بین محرابش که مشغول عبادت می شود
نور زهرایی او تا عرش رحمان می رود
جود و ایثار و کرم یک گوشه از اوصاف اوست
شرح این اوصاف تا آیات انسان می رود
خادمان خانه اش خیل ملائک می شوند
این کرامت ها مگر از یاد سلمان می رود؟!
گرچه شأن فاطمه همواره معراج است و بس
در کنار مرتضی بالاتر از آن می رود
حرف حیدر که وسط باشد هزینه می دهد
با تمام هستی اش زهرا به میدان می رود
ننگ بر دنیا و بر اهلش که ناموس خدا
وقت گریه کردنش تا بیت الاحزان می رود
نهی از منکر اگر که ترک شد در مردمی
ذره ذره از دل آن مردم ایمان می رود
مردمی که رو به طاغوت زمانه می زنند
عزت این قوم همچون برکت از نان می رود
آبرویش را وسط آورد زهرا ای دریغ
حرف حق اصلا مگر در گوش اینان می رود؟!
دست در دست پسرهایش به سختی فاطمه
بر مزار همزه با چشمان گریان می رود
بانویی که قامتش مثل رسول الله بود
در میان چادرش حالا چه پنهان می رود
از فضای خانه ی مولا مشخص می شود
دارد عمر یاس حیدر رو به پایان می رود
#محمد_جواد_شیرازی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
منم تنهای تنها و تویی تنهاترین یارم
مرو مگذار تنهایم که من تنها تو را دارم
تو هم جان علی هم حافظ جان علی بودی
چگونه پیکرت را در درون خاک بگذارم
منم مشکل گشای خلقت و دست خدا زهرا!
ببین بی تو چه مشکل ها که افتاده است در کارم
همه غم های عالم بین ما تقسیم شد آری
که تو از درد می نالی و من از غصّه بیدارم
دو چشم بسته و قدِّ خم و ضعف تنت گوید
که امشب می روی از دستم ای مظلومه بیمارم
بزن چادر کنار از رخ که هنگام جدایی شد
مپوشان روی خود را از من ای شمع شب تارم
بنالید ای تمام چاه ها ای نخل ها بر من
که زهرای مرا کشتند پیش چشم خونبارم
دو دست بسته از خانه مرا بردند در مسجد
عدو نگذاشت یارم را ز روی خاک بردارم
بگو بغض گلو را پیش چشمم بشکند زینب
سکوت سینه سوزش داده بیش از گریه آزارم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
فاطمه، دلواپسم ، خیز و پریشانم مکن
دست و پا گُم کرده ام بازی تو با جانم مکن
بین مسجد گریه ام را دیده ای، پس صبر کن
پیش این نامرد مردم باز گریانم مکن
یک طرف تابوتِ خالی، یک طرف تصویرِ تو
بین این دو قاتلِ جان زار و حیرانم مکن
هر نفس که می کشی زخم تو سر وا می کند
بیش از این شرمنده ی دارو و درمانم مکن
تو رشیده بودی و شعله تنت را جمع کرد
با به هم پیچیدنت سر در گریبانم مکن
خُب نخند اصلا اگر پهلو اذیت می کند
استراحت کن از این خواهش پشیمانم مکن
بر حصیر خانه چندین قطره ی خون دیده ام
بین خانه زائرِ آیاتِ قرآنم مکن
فکرِ این که می روی خانه خرابم می کند
یادِ ایام وصالم، غرقِ هجرانم مکن
از چه تو این قدر حساسی به گیسویِ حسین
وقتِ بوسه بر گلویش دیده گریانم مکن
معجر تو سوخت،حرف از معجر زینب نزن
صحبتی از دخترِ پاره گریبانم مکن
رویِ ناقه دید باد افتاده در مویِ حسین
گفت چون مویِ پریشانت پریشانم مکن
من که حتی مرد همسایه ندیده سایه ام
در میان کوچه و بازار مهمانم مکن
با لبت بازی شد و شخصیت من خرد شد
بیش از این شرمنده ی اشک یتیمانم مکن
#قاسم_نعمتی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
خانه را با رفتنت ماتم سرا دیگر مکن
در حضورم چشم هایت را ز غصه؛ تر مکن
چند ماهی ست که نشنیده صدایت را علی
این چین این چند روزه عمر خود را سر مکن
سوی من بنما نگاهی من پسر عم توام
امتداد دیده هایت را به سوی در مکن
زینبت را باور بی مادری مشگل بود
از فراقت شعله بر جان و دل دختر مکن
حتم دارم کودکانت بعد تو جان می دهند
با نبودت کودکان خویش، غم پرور مکن
از نگاهت گشته پیدا بسته ای بار سفر
جان زهرا جان حیدر را پر از آذر مکن
خواهشی دارم ز تو ای پیش مرگِ مرتضی
با نوای ناله ات خون بر دل حیدر مکن
وا مکن در این سرا پای جدایی، فاطمه
دست بردار زِ نالیدن، تو با غم سر مکن
خانه ی بی فاطمه زندان حیدر می شود
من پریشانم تو بیش از این مرا مضطر مکن
یا علی گوی و ز جا برخیز ای بیمار من
پیکرت را بیش از این مأنوس با بستر مکن
#اسلام_مولایی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
لگد ها را بدونِ هیچ ترسی از خدا می زد
صدای مادری را می شنید و بی حیا می زد
تمامِ کینه را در دست هایش جمع می کرد و
فقط از بغض حیدر همسرش را بی هوا می زد
سلاحِ آتشِ بُغضش فقط در را نمی سوزانْد
نمی دانست آتش بر گلستانِ وِلا می زد
عجب آغوشِ گرمی داشت محسن آن زمانی که
میانِ شعله ها با مادر خود دست و پا می زد
غلاف و میخ و مسمار و در و دیوار و خاکستر
نمک بر زخم های فاطمه هر یک جدا می زد
در افتاد و چهل نامردِ جنگی...بر سرِ زهرا
نمی دانم چه آمد که صدای فِضّه را می زد...
#علی_علی_بیگی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
در بین بسترت چِقَدَر درد می کشی
با سُرفه های وقت سحر درد می کشی
زحمت نکش عزیز دلم، غصه ام گرفت
جارو که می کنی به نظر درد می کشی
بال و پرت شکسته و پرواز می کنی
ای زخمیِ قساوت در، درد می کشی
با صورتِ کبود از این خانه می روی
شرمنده ام که وقت سفر درد می کشی
بیش از سه ماه رنج کشیدی حلال کن
از روزِگار° خیر ندیدی حلال کن
حالا چگونه جمع کنم بستر تو را
بانو چگونه غسل دهم پیکر تو را
حالا بدونِ تو چه کسی شانه می زند
گیسوی پُر گره شده ی دختر تو را
سیلِ غمی که بعد تو مهمانِ خانه شد
با خود به نا کجا ببرد حیدر تو را
رفتی ولی چگونه فراموش شان کنم
لبخند های بی رمقِ آخر تو را
از بعد تو برای منی که ندارمت
دنیاست غم زده، به خدا می سپارمت...
#علی_علی_بیگی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد
منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد
همسایه ها کینه از او در دل گرفتند
با آن که از شادیِ شان شاداب می شد
از لکه های روی ماه° آن روز گفتند:
همدردِ مادر گریه ی مهتاب می شد
آتش به جانِ خانه می زد با چه رویی
شخصی که اِسماً جزوی از اصحاب می شد
آتش به دربِ خانه زد، یعنی از آن روز
آتش میان این جماعت باب می شد
تا میخ بر جانش دخیل خود ببندد
دیوار محکم بود و در اسباب می شد
از داغ زهرا مرتضی با کارهایش
آماده ی رفتن سوی محراب می شد
#علی_اصغر_یزدی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
من ندیدم که شبی پلک به هم بگذاری
هر شب از شدت درد کمرت بیداری
استراحت کن عزیزم، به خدا می دانم
خسته ای، بی رمقی، سوخته ای، بیماری
جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری
سرفه هایت به خدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری
سعی کن خوب شوی، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری
مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی می دهدم دلداری
#پوریا_باقری
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati